فردید بهخود، خود را یافت
اصغر ضرابی
منتقد و روزنامهنگار پیشکسوت
احمد مهینی یزدی که 29سال پس از تولد، نام خانوادگی خود را به فردید تغییر داد، سال1289 در یزد به دنیا آمد و 25مرداد 1373 در منزل
شخصی اش(خیابان صبا، کوچه مهربان) درگذشت. احمد فردید اگر نتوان گفت در عقل و رشاد غایتی بود، در فضل و سداد آیتی بس درخشان و پرفروغ بود و یکی از ویژگیهای بارز او که چندان توجهی به آن نشده و حتی دشمنانش هم به آن معترف بودهاند مبارزه با اختیار اشهر و فرهنگ استحمار بود، چراکه به مانند بسیاری از استادان و فضلای نان به نرخ روزخور ما نمیخواست با تواضع دروغین شبه تفرعن و عنوان کردن مثلاً قلت توشه علمی و ادبی ادراک بصر و ادراک سمع و ادراک عقل و ذهن را قربانی مطامع و منافع روز کند و با سر سپردن به اختیار اشهر، چه در اسماء و ترکیبهای خاص و عام و چه در کتگوریهای فلسفی و عرفانی و ادبی و علمی و هنری و حتی در معقولات فاهمه و دیگر مباحث خود را وجیهالمله و محبوب عام و خاص کند. فردید به هیچوجه غلطها و نادرستها را قبول نمیکرد و به ریشه واژهها رجوع میکرد. او به من و شما میگفت مثلا دلهره یعنی هول دل و دلهوله درست است. یا جبر یعنی شکستهبندی و جبار یعنی شکستهبند و ریشه این واژه ظاهراً عربی را در زبان لاتین و زبانهای دیگر میکاوید.
ریشه شناختی ترکیب فردید هم میتواند نشانه کوچکی از این مهم باشد؛ چراکه دو واژه «فر» و «دید» اشاره به متولوژی ایرانی دارد که مفهوم «فر» یا فره یعنی فروغ ایزدی و مصدر مرخم «دید» که در مجموع میتوان این ترکیب را بهعنوان دیدار فرهی قلمداد کرد.
بحث درباره او نیاز به چندین مقاله مفصل و چندین ساعت سخنرانی دارد و در این یادداشت سردستی نمیتوان حتی یک صدم ویژگیهای علمی و فلسفی او را برشمرد. از نظرخصایل فردی، فردید مردی ترسو و محتاط بود و بهشدت از نوشتن هراس و وحشت داشت. این فیلسوف ژرفاندیش و کمنظیر با هنجار و منش خود در ظاهر افراد را فراری میداد، چرا که چون سخنان او را نمیفهمیدند و سواد او را نداشتند دشمنش میشدند؛ همانطور که حتی جلال آلاحمد هم دشمنش شد. چرا که به آلاحمد گفت غربزدگی آن نیست که من گفتم و تو مهملاتی از خودت درآوردی و نوشتی. راست میگفت. منظور فردید غرب تنجیمی و اسکان تکوینی نیست بلکه حوالت تاریخی غرب فرایض مرگ آگاهی یونانزدگی است که نهتنها آل احمد، داریوش آشوری، داریوش شایگان و علی شریعتی و دهها تن دیگر هم آن را درنیافتند. یک پژوهش علمی، مانیفست نیست بلکه بیطرف است. اما فردید مرغ دامشناس بود و میوه شناختن را پیش از درخت نشاندن ارج مینهاد و روشنی را از خرد میدانست و تیرگی را از جسد. بهنظر من هراسگین دریای بیبن مرگ نبود و ادراک را بر کیفیت مستولی میدید، نه بر کمیت و هراسی نداشت که وی را اندر نیابند و دروغ نمای حب حیات حسی را وقع چندانی
ننهاد.
من سالیان درازی شاگرد فردید بودم و بهخاطر خواندن اندیشه و فلسفه مارتین هایدگر و تمام اخم و تَخمها و بد خلقیهای او را تحمل میکردم و حالا میبینم مصاحبت در حضور او چه نعمتی بود. آنچه امروز از هایدگر، ادمون هوسرل، کی یرکگور و فیلسوفان دیگر میدانم مدیون آموزشهای اوست و به کوتاه سخن فردید میخواست بهخود، خود را یابد و چونین نیز شد و او که چندین سال متمادی یکی از مراکز تفکر و فلسفه در ایران بود و نخبه روشنفکران ایران چون پروانهای به دور او طواف میکردند گرچه ننوشت اما بهخود، خود را
یافت.