نیما یوشیج
از افسانه تا ققنوس
مرتضی سیدینژاد
دوست دارم اینجور فکر کنم که آخوند یوش کارش را بلد بوده و میدانسته چه میکند. برای خودش شیوه و روش آموزشی داشته. بیخیال منابع و کتابهای مکتبخانهای، از نامهها و مکاتبات ساده مردم روستا که احتمالا بهخاطر بیسوادی آنها، نویسنده بسیاری از آن نامهها خود همین آخوند بوده، طوماری جمع و جور کرده و همان را برای آموزش خواندن و نوشتن به بچههای روستا بهکار میگرفته است؛«در همان دهکده که من متولد شدم، خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم. او مرا در کوچه باغها دنبال میکرد و به باد شکنجه میگرفت... مرا مجبور میکرد به از برکردن نامههایی که معمولا اهل خانواده دهاتی به هم مینویسند و خودش آنها را به هم چسبانیده و برای من طومار درست کرده بود...».
اگر چه نیما از آن معلم دوران کودکی دل خوشی نداشت اما دوست دارم اینجور فکر کنم که نتیجه آموزشهای آن معلم و اجبار او به از برکردن نامههای عادی و روزمره مردم معمولی بود که در ترکیب با طبع شاعری نیما کار خودش را کرد و به قول خود او «طبیعت واقع» را پیش پای شعرش گذاشت.
این وسط البته عزیمت به پایتخت، درس خواندن در مدرسه سنلوئی و مروی، یاد گرفتن زبان فرانسه و تشویقهای معلم دیگرش نظام وفا آرانی را نباید نادیده گرفت؛«من در مدرسه خوب کار نمیکردم. فقط نمرات نقاشی به داد من میرسید. اما بعدها مراقبت و تشویق یک معلم خوشرفتارکه نظام وفا، شاعر بنام امروز باشد مرا به خط شعر گفتن انداخت. این تاریخ مقارن بود با سالهایی که جنگهای بینالمللی ادامه داشت. من درآنوقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه میتوانستم بخوانم. شعرهای من در آن وقت به سبک خراسانی بود که همهچیز در آن یک جور و بهطور کلی دور از طبیعت واقع و کمتر مربوط با خصایص زندگی شخص گوینده وصف میشد. آشنایی با زبان خارجی راه تازه را در پیش چشم من گذاشت».
اینطورها بود که منظومه «افسانه» را سرود و قسمتهایی از آن را برای نخستین بار در ۲۴ اسفندماه ۱۳۰۱ در «قرن بیستم» که روزنامه رفیقش میرزاده عشقی بود، منتشر کرد؛«چیزی که بیشتر مرا به این ساختمان تازه معتقد کرده است همان رعایت طبیعت است و هیچ حسی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند... اتخاذ جهات مادی یک منظره که از لوازم اساسی محسوب میشود، در نظر گرفتن مختصات آن جهات، پس از آن استعانت از چند کلمه مربوط و ساده، وسایلی هستند که شاعر توسط آنها به قدری که استعدادش به او اجازه بدهد، میتواند فهمیده باشد و به دیگران بفهماند. اینجاست نخستین نظریه من». این تازه اول کار «شعر نو» بود. یوشیج جوان در دهه نخست ۱۳۰۰ «ای شب»، «خانواده سرباز» و شعرهای کتاب «فریادها» را سرود که آبی بود بر التهاب انتشار زودهنگام «افسانه». شعر «دود» و بلندترین مثنوی داستانیاش به نام «قلعه سُقریم» تاریخ ۱۳۱۳ را پای خود دارد. پس از آن 3سال شعری از او نداریم تا به ۱۳۱۶ برسیم که نخستین شعر آزاد او به نام «ققنوس» سروده میشود و بعد از آن باید منتظر دهه۲۰ بمانیم که مهمترین دوران خلاقیت نیما از راه میرسد.