جامه نو کن که فصل نوروز است
گزارش همشهری از حال و هوای عید در پایتخت
زهرا رفیعی | خبرنگار :
پشت شیشه اکثر مغازهها علامتها و نوشتههایی از حراج چسبانده شده است. درصد تخفیفها بالای سر رگال لباسها وسوسه خرید در آستانه نوروز را بیشتر میکند. خیابان پر از خودروهایی است که از ترافیک مسافران و عابران عید در امان نماندهاند؛ پیادهروها نیز مملو از عابرانی است که چشمهایشان از یک کالا به کالای دیگر میدود. پسرک دکهدار با فرچهای بلند به جان دیوارهای دودگرفته دکه روزنامه فروشی افتاده و آب جوی خیابان ولیعصر را به دیوارهای آن میپاشد. چند کارگر دیوارهای موقوفه دکتر افشار را با غلتکی به رنگ سفید آغشته، نونوار میکنند. چندنفر آنطرفتر با کاردکی تیز تبلیغات سمج لولهبازکنیها را از درها پاک میکنند. شهر رو به بهار است و خیلی از ساکنان آن خوشحالند و حس و حالی بهاری دارند.
بهارت خوش که فکر دیگرانی
پیرمرد و همسرش آهسته رو به تجریش قدم میزنند. مرد که کت و شلواری بسیار آراسته به تن دارد، پسرک جوانی را که جلوتر از ما راه میرود نشان میدهد و با تعجب میگوید: «آخر این چه شلواری است که این جوانکها به تن میکنند. آخر فاق شلوار این همه پایین میآید؟ نمیدانم چه جذابیتی دارد که خود را این شکلی میکنند.» زن لبخندی به لب میآورد میگوید: «چهکارشان داری، جوانند و چند سال دیگر خودشان به شکل و قیافه الانشان خواهند خندید.»
پیر مرد خوش قامت پیاده روی خیابان ولیعصر در پاسخ به سؤالی در مورد حال و هوای عید میگوید: عید وقتی است که همه با هم خوشحال باشیم. من وقتی میبینم خیلیها در مسائل یومیه خود گرفتار هستند، خیلی خوشحال نیستم. شخصا مشکل مالی ندارم. 2تا از بچههایم خارج از کشور زندگی و کار میکنند. دختر کوچکم یکسال دنبال کار گشت و دست آخر به او گفتند ما برای مدرک فوق لیسانست کار نداریم، بیا برایمان اسناد ترجمه کن. ماهی 600هزار تومان هم میخواستند بدهند. ترجیح داد برای دکتری به انگلستان برود. حالا هم برای کار پژوهشی در دانشگاه ماهی 12میلیون تومان حقوق میگیرد. زن دنباله حرف شوهرش را میگیرد و میگوید: خوب نیست این بچهها با پول این مملکت متخصص شوند و بروند آن سر دنیا برای دیگران کار کنند. مرد ادامه میدهد: «امیدوارم سال بعد برای همه خوب باشد. خوب هم خواهد شد، دیدهاید که در مترو جوانها ساز میزنند و آواز میخوانند؟ اصلا حال و هوای مترو فرق کرده است.»
آنها قدمزنان به سمت شمیران میروند تا ماهی عید بخرند تا روز سیزدهبدر آن را به حوض پارک محلهشان بیندازند. اما زن بدش نمیآید امسال یک نگاهی به ماهیهای رزینی که با ماهی واقعی مو نمیزنند بیندازند؛ شاید آن را بیشتر از هر سال توانستند نگه دارند.
کنکوریها
2دختر جوان جعبه به دست، برای تعیین محل کسبشان در پیادهرو با هم گفتوگو میکنند. هنر دستشان گلدانهای سنگی است که درونش کاکتوس کاشتهاند. آنها نخستین بارشان است که دست به فروشندگی زدهاند. آنکه معتقد است دورتر از تجریش جای مناسبتری است میگوید: ما همکلاسی هستیم. برای نخستین بار میخواهیم هنر دستمان را بفروشیم. ما امسال کنکور داریم و باید کتابهای این حوزه را بخوانیم و کلاس کنکور برویم. کتابهای هنر کلا گران است و ما میخواهیم خودمان خرجمان را در بیاوریم. دیگری که معتقد است باید در جای پر رفتوآمد بساط را پهن کنند میگوید: نه که پدر و مادرمان نخواهند به ما پول بدهند؛ ما ترجیح میدهیم مستقل باشیم. تیپ هنری دارند و لباسّهایشان رنگی و شاد است اما معتقدند اعتماد به نفس ندارند. در نهایت تصمیم میگیرند جای شلوغ بروند و آنجا تلاششان را بکنند.
کمپین سپاس
چند جوان شاد دور یک نوازنده دورهگرد جمع شدهاند و به تماشاچیها کارت «کمپین سپاس» میدهند. یک سمت کارت همه حوادث و تلخیهای سال گذشته از حادثه کشتی سانچی، آلودگی هوای تهران و اهواز، انقراض یوز تا ستایش ۶ ساله و مافیای فوتبال لیست شده است اما با رنگی متفاوت لابهلای این تلخیها و آسیبها نوشتهاند: «ولی هنوز زندگی قشنگیهای خودش را دارد؛ مثل رسیدن بهار» روی دیگر آن نیز نوشته شده: «همشهری، همنفس؛ دل من باز در کنار تو میتپد. ما با هم قشنگتر و قویتریم.»
پسر جوان با لبخندی به پهنای صورت کارت این کمپین را بهدست مردم میدهد و میگوید: «در حق دیگران کار خوب انجام دهید و از ۳ نفر دیگر بخواهید که به نفرهای بعدی کمک کنند.» مردم خواننده دورهگرد را که با سیستم آمپلیفایر صدایش را رساتر کرده، همراهی میکنند. شعر و آواز که به پایان میرسد مأموران از جمع گرد آمده میخواهند که متفرق شوند.
بساط میلیونی عتیقه فروشها
کمی بعد در تراکم و شلوغی پیاده رو، 2نوازنده سالمند پیادهروی بهاره را دلنشینتر میکنند، یکی گیتار میزند و دیگری ساز دهنی. کنارشان یک عتیقهفروشی چند مجسمه برنز، لالههای شیشهای، نیمتنههای چینی و... به حراج گذاشته است. عتیقه فروش به مشتری کنجکاو، قیمت گوشواره میناکاری را 200هزار تومان اعلام میکند و در پاسخ به اینکه چرا کنار اجناس 20-10هزار تومانی بساط کرده است، میگوید: کاسبی کساد است و کسی داخل پاساژ نمیآید. او که فوق لیسانس تصویرسازی دارد و تخصصش ساخت بستهبندیهای پیچیده است، میگوید: داخل پاساژ کسی نمیآید، مجبوریم برخی از جنسها را بیرون تبلیغ کنیم.
سوت خرید را فردا میزنند
بازار خنزرفروشها پر رونق است. دستفروشی که داد میزند «روسری 10تومان» میگوید: فردا اینجا، جای سوزن انداختن هم نیست. خیلیها، خرید هم نکنند برای دیدن خرید مردم میآیند. 7سال است که اینجا بساط میکنیم و با بالا و پایین بازار میسازیم. این روزها مردم فقط نگاه میکنند ولی 2روز منتهی به عید، خریدها شروع میشود. خوب است که جنسها را امانی آوردهایم. خدا را شکر.
خدا درگذشتگان سال 96را بیامرزد
روی چمنهای میدان تجریش، دستفروشها چادر زدهاند و از آن بهجای انبار و محل استراحت استفاده میکنند. پیرمرد نشسته در یکی از چادرها سیر شکیل و سفید هفتسین پوست میگیرد. او نیز منتظر است که فردا دستههای بید قرمز و سفید همهشان فروش برود. تکیه بزرگ تجریش از ظهر تابستان روشنتر است، چراغها میوههای فصل و غیرفصل را تر و تازه نشان میدهد. لیموی شیراز و وارداتی مصر کنار هم نشستهاند. مردم کیسههای لوبیا و باقالی پاک شده خوزستان را میخرند. همهمه بازار و خریداران با صدای شاگرد دکهدار ترک میخورد. داد میزند: «بدو، بدو حراجش کردم؛ ماهی... ماهی هفتسین ببر». مرد نگاهی خریدارانه به ماهی و خنزرپنزرهای گوشه تکیه بازار میاندازد و میگوید: خدا درگذشتگان سال 96را بیامرزد. امیدوارم سال آینده خوب باشد. همه ما به شادی و رونق اقتصادی احتیاج داریم. دخترش میگوید: خیلی خوشحالم عید میآید. زندگی مردم پر از تنوع میشود. قشنگی زندگی به همینهاست.
عابران هر چه جلوتر میروند سرعتشان کندتر میشود. تراکم دستفروشها بیشتر از مغازهدارها شده است. در پیاده رو جا برای سوزن انداختن نیست. آنها که میخواهند سریعتر به مقصد برسند روزنی به خیابان پیدا کرده و بر ترافیک خیابان اصلی اضافه میکنند. مرد به همسرش میگوید: اصلا هرچی، بالاخره با دستفروشی یک نان حلال به خانه میبرد. صدایش با ساز خواننده آذریزبان در هم میآمیزد و تبدیل به مصرعی میشود؛ «کیملَری گالدی دونیا».
خیابانهای تهران از آن ماست
کاسبی حوالی چهار راه جمهوری کمی زودتر از همیشه شروع میشود. بساطیهای اینجا حوالی ظهر دنبال جای همیشگیشان میگردند. وسایلشان را به هم میسپارند و مابقی را از چند کوچه آنطرفتر، پشت تئاتر شهر میآورند. اجناس دستفروشهای این منطقه از شهر به ندرت بیشتر از 15هزار تومان است، لباس خانه، عروسک، قوری شیشهای، روسری و.... علی پسر جوانی که بساطش به اندازه یک سفره 6نفره است، میگوید: تا شهرداری این چند روز را فرصت کاسبی به ما داده، باید بفروشیم.
صاحب یکی از تولیدیهای نزدیک پاساژ شانزلیزه قیمتهایش را به یک سوم کاهش داده و دلش برای خیاطش میسوزد. او که انتظار دارد بازار شب عید پوشاک طوفانی باشد، میگوید: تولیدکننده به هر حال سودش را میبرد ولی شرایط برای مشاغلی مثل خیاطها خوب نیست. از وقتی جنس چینی ریخت توی بازار، کاسبی ما هم کمرونق شد. اگر جلوی قاچاق را بگیرند وضعیت تولید بهتر میشود.البته خدا برزگ است و روزیرسان، انشاءالله که سال بعد رونق به کاسبی ما هم بر میگردد.
برنامهریزی برای عیدیهای نگرفته
در یکی از بزرگترین پاساژهای لباس کودکان در پایتخت، بچهها فرصت دویدن پیدا میکنند؛ اینجا نیز خلوتتر از انتظار فروشندههاست ولی هنوز منتظرند. زن جوان، نوزادش را از این دست به آن دست جابهجا میکند و میگوید: ما اگر برای خودمان خرید نکنیم برای بچهها حتما لباس میخریم. آنها لباس نو میخواهند و سال نو برای آنها معنای نونواری بیشتری دارد.
پسر بچه 10ساله به پدرش اصرار میکند که آن کت و شلوار قرمز رنگ را برایش بخرد که در ردیف بالا خودنمایی میکند. پدر زیربار نمیرود و بچه نگاهی با حسرت به آن میاندازد و بلند میگوید: «عیدیهایم را جمع میکنم و خودم میخرم.» کت 200هزار تومانی کتان آویزان منتظر برجای میماند.
در مغازهها مادران لباسهای نو را از روی لباسهای کهنه به تن بچههایشان اندازه میگیرند؛ نزدیک عید عمده فروشها سفارشهای تک فروشی را هم راه میاندازند. مرد سفارش 200تیشرت بچگانه بتمن را تلفنی قطعی میکند و میگوید: هرکسی که دستش به دهانش برسد خرید میکند. امیدوارم سال بعد بهتر باشد.
چراغ که سبز میشود لشکر موتورسواران با بارهای بستهبندی شده در ترکشان به خیابان بعدی هجوم میآورند. شهر پر جنب و جوش میشود. مرد 30ساله با دوستانش قدمزنان ولیعصر را به پایین میروند، یک جعبه شیرینی بهدست دارد و به هر کس تعارف میکند، یک سال نو مبارکی پر و پیمان با لبخند تقدیمش میکند. کیارش میگوید: خوشحالم عید شده و بهار دارد میآید. من مطمئنم سال آینده سال خوبی است. او در پاسخ به اینکه از کجا چنین اطمینانی دارد، میگوید: «این امید از ته قلبم میآید؛ با امید میتوانیم از همه سختیها عبور کنیم.»