• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
شنبه 7 تیر 1399
کد مطلب : 103380
+
-

زندگی کنار انرژی هسته‌ای

روایت همشهری از مردم ساکن در 32 کیلومتری تنها راکتور آب سنگین ایران در شهر خنداب؛ شهری که هم آمار جوانان تحصیل‌کرده‌اش بالا رفته و هم کسب و کار مردمش تغییر کرده است

زندگی کنار انرژی هسته‌ای


حمیدرضابوجاریان ـ خبر‌نگار

 شهرشان بی‌شباهت به روستا نیست. کشاورزی و باغبانی شغل بیشتر خندابی‌ها در87کیلومتری شهر اراک در مرکز ایران است؛ سرزمینی که نه به واسطه نزدیکی‌اش به مرکز استان و باغاتش بلکه به واسطه قرار گرفتن صنعتی خاص در نزدیکی‌اش، شهرت جهانی یافته است؛ راکتور آب سنگین خنداب. وجود راکتور، برای 55هزار نفرجمعیت ساکن شهر هم مزیت داشته هم دردسر؛ دردسرهایی که خیلی از آن را نه می‌توان گفت، نه می‌توان نوشت. دلیل این نگفتن‌ها و ننوشتن‌ها هم کاملاً معلوم است. راکتور درست بیخ گوش مردم و خانه‌هایشان است. راکتور،همانطور که خنداب را با هسته‌ای شدنش جهانی کرده، کلی تجهیزات مراقبتی و کارمند غیربومی را هم با خودش به منطقه آورده است. جمع همه اینها در خنداب، سبک زندگی مردم را تغییر داده و بومیان متناسب با شرایط خاص روزگار می‌گذرانند؛ سبکی از زندگی که به گفته بسیاری از خندابی‌ها اگر بخواهند هم، نمی‌توانند تغییرش دهند.


با اینکه شهر شهرتی جهانی دارد اما راه دسترسی به خنداب، آنقدرها هم که باید مناسب نیست. جاده‌ای تنگ وباریک و البته دوطرفه که مهم‌ترین راه دسترسی به شهر است،خطرناک است و ناایمن. عبور خودروها برای راننده‌هایی که هر روز از مرکز استان و روستاهای بزرگ و کوچک اطراف به خنداب می‌روند و می‌آیند خیلی غریبه نیست و جاذبه‌های غیرطبیعی مشرف به جاده هم دیگر حواسشان را پرت نمی‌کند؛ جاذبه‌هایی که در کمتر جاده‌ای می‌توان نمونه‌اش را دید. اما آنها که برای نخستین‌بار گذرشان به جاده خنداب می‌افتد، جایی که هنوز خیلی مانده تا خنداب، ضد‌هوایی و پدافند است که به استقبال می‌آید. خیلی‌ها با دیدن ضد‌هوایی‌ها و توپ‌های نزدیک جاده، سر به هوا می‌شوند و همین سر به هوایی کافی است تا شاخ به شاخ خودرویی شوند که از مقابل می‌آید. برای همین است که آمار تصادف‌ها در این جاده همیشه پر و پیمان است. علی، راننده‌ پراید سفید سالخورده‌ای است که هر روز چند مرتبه مسیری یک ساعت و نیمه بین اراک و خنداب را می‌رود و می‌آید. شغلش مسافرکشی بین این دو شهر است. برای همین جاده را مانند کف دستش می‌شناسد و با این حال، مجبور است 6دانگ حواسش را به جاده بدهد تا راننده‌ای ناشی بیچاره‌اش نکند. در این بین،گاهی که فرصت می‌کند، با کمک آیینه جلو خودرواش مسافران را دید می‌زند. نگران است مسافری داخل خودرو با دیدن پدافند و ضد‌هوایی‌های کنار جاده هوس عکس گرفتن از تجهیزات نظامی را کند و با این کار، برایش دردسر درست شود. ممنوعیت عکسبرداری ناگفته پیداست. محو تماشای ضد‌هوایی‌ها هستم و علی با دیدن توجهم به پدافند می‌پرسد: «تا حالا ضد‌هوایی ندیدی؟»می‌گویم چرا دیدم اما نه اینجوری». از فرصت استفاده می‌کنم و از اثر نیروگاه بر زندگی مردم خنداب می‌پرسم. دل و دماغ جواب دادن به سؤال ندارد. دلش می‌خواهد حرف خودش را بزند. پیداست از نیروگاه دل خوشی ندارد. نفس عمیقی می‌کشد و با عوض کردن دنده و فشار به پدال گاز،می‌گوید:«بابای من و خودم تو خنداب به دنیا اومدیم. 39ساله که اینجام و بابام هم 75ساله که توی خنداب زندگی می‌کنه». بعد چند لحظه سکوت می‌کند و با نگاه به آیینه بغل خودرو، به ماشینی که چند دقیقه‌ای است در حال چراغ زدن برای عبور از کنارمان است راه می‌دهد. بعد برمی‌گردد سر حرف اصلی خودش؛«نمی‌دونم فکر کنم 30- 20سال پیش بود گفتن می‌خوان اینجا یه کارخونه بسازن. نزدیک خنداب کارخونه‌ای نبود و ما هم فکر کردیم خوبه که بسازن. بعد کامیون کامیون مصالح بود که می‌آمد و می‌رفت. ما خوشحال بودیم که توی کارخونه‌ای که ساخته می‌شه برای ما هم کار درست می‌شه». حرفش به اینجا که می‌رسد، با سر اشاره‌ای به گنبدی می‌کند که جلوتر سمت راست جاده خودنمایی می‌کند. جلوتر از آن می‌توان شهر را سمت چپ دید؛ کارخانه‌ای که شباهتی به کارخانه‌های دیگری که اهالی دیده‌اند، ندارد. علی می‌گوید: «کارخونه که ساخته شد، مدام اسم خنداب رو تو اخبار می‌گفتن. تا قبل از اون حتی نشریه‌های اراک اسم خنداب رو جایی نمی‌نوشتن. هر بار که اسم خنداب توی تلویزیون پخش می‌شد ما خوشحال می‌شدیم که بالاخره اسم شهر ما رو دارن می‌گن. اوایلش خیلی خوب بود اما کم کم عادت کردیم به شنیدن اسم خنداب در اخبار». انگار که از حرف زدن خسته شده باشد، ناگهان نطقش کور می‌شود. چند دقیقه بعد، سرعتش را کم می‌کند و با رسیدن به 2راهی، فرمان را سمت چپ می‌چرخاند تا وارد بلوار ورودی شهر شود.

آغاز تغییر زندگی 
تصوری که از شهر وجود دارد، یعنی ساختمان‌های بتنی بلند مرتبه ریز و درشت. خدمات عمومی گسترده مانند فروشگاه‌های زنجیره‌ای، بانک‌ها، پاساژها و هزار چیز دیگر. اما خنداب هنوز چنین شکلی ندارد. همان لحظه ورود معلوم‌ام می‌شود که خنداب، روستا شهری است که کنار خانه‌های نوساز با نماهای مدرنش، خانه‌هایی با بافت روستایی و کاهگلی هم هست. پاساژ به‌معنای واقعی برای خرید مردم نیست. با این حال، شهر در حال پوست انداختن است و این را می‌شود احساس کرد. شاید دلیلش این باشد که با ساخته شدن راکتور، رفت‌وآمدها به خنداب هر روز بیشتر از قبل شد. رفت‌وآمد بیشتر، جمعیت را با خود به منطقه آورد و این جمعیت نیازمند خانه‌ای برای زندگی بودند. زمین‌های دور و اطراف شهر یا زمین‌هایی که داخل شهر بلااستفاده رها شده بود و ارزشی نداشت، کم‌کم ارزشمند شد. حواس دلالان زمین به روستای خنداب و چند روستای اطراف برای رونق ساخت‌وساز جلب شد. علی رضایی، شصت و چند ساله به‌نظر می‌رسد. دستانش زخم برداشته از کار سخت؛ کاری که از پدرش به او ارث رسیده بود و او هم می‌خواسته به پسرش به ارث بگذارد. کشاورزی و کشت انگور و تولید کشمش کسب و کار رضایی‌ها بوده است. اما دست روزگار این کسب و کار را از بین برد؛«زمین خیلی ارزون بود. بیشتر اهالی زمین کشاورزی داشتند و خیلی وقت‌ها دخلشون به خرجشون نمی‌رسید. برای همین زمین‌ها رو ول کرده بودند و روی همشون کار نمی‌کردن. کم‌کم خریدار زمین زیاد شد و قیمت تو خنداب رفت بالا. بعد گفتند روستا شده شهر. تازه فهمیدیم چه خبر شده اما دیگه دیر شده بود و خیلی‌ها از اهالی زمیناشونو فروخته بودن به آدمای دیگه». او که حالا خودش را بازنشسته کرده، جلوی خانه‌ای که چند سال است ساخته نشسته. زمین خانه‌ای که قبل از ساخته شدنش، بزرگ بود و بنایی سالخورده با چند اتاق بزرگ و کوچک داشت؛ بنایی که بعد از فروختن زمین به خریداران با پولش تخریب شد و سازه‌ای جوان اما کوچک‌تر جایش را گرفت. وقتی خانه‌ها رنگ و رخ دیگری پیدا کردند و اهالی در عطش زدن نقاب تازه‌ای به‌صورت خود بودند، فرهنگ شهرنشینی بر روستانشینی غالب می‌شد. رضایی اما هنوز باور دارد که ذات مردم همان ذات روستایی قبل است با این تفاوت که پوشش‌ها و نوع خدمات نسبت به قبل تغییر کرده است؛«چون خنداب خیلی به راکتور نزدیکه، کارگرا، مهندسا و کسانی که اونجا هستن زیاد میان شهر. رفت‌وآمد اون‌ها باعث شده، مردم خودشونو مثل اونا کنن و کاری نکنن که به‌نظر بد بیاد. برای همین اهالی یاد گرفتن چطور خودشونو با آدمای جدیدی که اومدن خنداب، همرنگ کنن».

اشتیاق برای تحصیل 
اگر از هر خندابی بپرسید که نیروگاه چه اثری بر زندگی او و خانواده‌اش داشته است؟ خیلی سخت می‌شود کسی را پیدا کرد که جوابی برای گفتن نداشته باشد. اما شاید یکی از مهم‌ترین اثراتی که نیروگاه بر زندگی مردم خصوصاً آنها که جوان‌تر هستند گذاشته، علاقه به درس خواندن و ادامه تحصیل در رشته‌های مرتبط با علوم هسته‌ای است. اگر تا پیش از این، دانش‌آموزان تا مقطع راهنمایی و تنها اندکی از آنها تا دوره دبیرستان و دیپلم آموزش می‌دیدند، حالا تعداد جوان‌های خندابی که به دانشگاه می‌روند بیشتر شده است. این حرف را فرج‌الله شاهی، یکی از معلمان قدیمی آموزش و پرورش در خنداب که بازنشسته شده، می‌زند: «سال‌ها به دانش‌آموزان روستایی خنداب درس می‌دادم. امید زیادی به اینکه این بچه‌ها به دانشگاه بروند نداشتم چون بچه‌ها انگیزه‌ای برای درس خواندن نداشتن. ته داستان این بود که تا دیپلم درس می‌خواندن و بعدش هیچی». بعد از اینکه راکتور ساخته شد و اسم خنداب تو دهن‌ها افتاد، انگیزه هم برای درس خواندن بیشتر شد. انگیزه پیدا کردن کار توی راکتور شده بود محرکی برای درس خواندن دانش‌آموزان. پدر و مادرها هم بدشان نمی‌آمد فرزندشان در نیروگاه هسته‌ای کار کند. شاهی از اینکه چند دانش‌آموزش حالا در دانشگاه رشته‌های مرتبط با فیزیک هسته‌ای می‌خوانند، خوشحال است و می‌گوید:«وجود راکتور هسته‌ای باعث شد استعداد بچه‌های خندابی توی درس و مشق شکوفا بشه. حالا منتظر روزی هستم که بچه‌های همین شهر بشن مدیرای آینده راکتور که برای خنداب افتخار‌آفرینی کنن».

رونق زندگی
تا قبل از ساخته شدن راکتور، اهالی مجبور بودند نیازهای خود را تنها از چند خواربارفروشی داخل خنداب تهیه کنند. دکتر و دارو و درمان هم وضع بهتر از این نداشت. کافی بود که خواربارفروشی کالا تقاضا شده مشتری را نداشته باشد یا دکتر به درمانگاه نیاید. این شرایط باعث می‌شد اهالی شال و کلاه کنند و 90کیلومتر راه بروند تا به اراک برسند. حسین خندابی، 36سال دارد. قد و قواره‌ای نه چندان بلند با چهره‌ای سبزه دارد. دوره فعلی زندگی در شهر را بهترین دوره آن می‌داند. او که در خانواده پرجمعیتی بزرگ شده است با لهجه‌ای که شباهت زیادی به لری دارد از روزهای سخت زندگی گذشته می‌گوید؛«امکانات کم بود. مغازه که چند تا بیشتر نداشتیم. درمانگاه هم یکی‌درمیون درش باز بود یا دکتر داشت. همیشه خدا خدا می‌کردیم اگه کسی شب و نصفه شب چیزیش شد تا صبح دوام بیاره تا ببریمش شهر پیش دکتر». به لطف شهر شدن خنداب، دیگر از روزای سخت گذشته خبری نیست. بیشتر بانک‌ها در رقابتی عجیب با هم تلاش کرده‌اند در بهترین نقطه شهر شعبه دایر کنند. همین چند‌ماه قبل هم نخستین فروشگاه زنجیره‌ای خنداب افتتاح شد و اهالی با دایر شدن فروشگاه مثل قبل دردسر پیدا کردن کالا با قیمت مناسب را ندارند». حسین می‌گوید:«شاید اگر راکتور هسته‌ای رو نساخته بودن ما مثل خیلی از روستاهای دیگه که از خنداب دورن باید همون‌طوری تو خونه‌های کاهگلی و قدیمی زندگی می‌کردیم. درسته نیروگاه سختی‌های زیادی برامون داشته اما آدم باید خوبیش رو هم بگه».

غرش‌های زندگی یک خندابی 
فعالیت راکتور آب سنگین خنداب، خاری شده در چشم کسانی که علاقه‌مند توسعه فعالیت‌های هسته‌ای کشور نیستند. برای همین است که باید امنیت راکتور را به شکل جدی حفظ کرد. حفظ امنیت، نیازمند اجرای مانورها و فعالیت‌های نظامی در منطقه است؛ منطقه‌ای که خنداب در آن قرار دارد و زندگی مردم هم از آن بی‌نصیب نمانده است. ابوالفضل، 15سال است که از اصفهان به خنداب آمده و در این شهر خانه خریده است. لهجه اصفهانی ندارد اما دلش تنگ اصفهان است. اتوکشیده و کتابی حرف می‌زند. از غرش گاه و بیگاه سامانه‌های پدافندی و توپ‌های ضد‌هوایی سخن به میان می‌آورد که حالا به بخشی از زندگی مردم تبدیل شده است. می‌گوید: «اون اوایل ناگهان صدای شلیک توپ‌های ضد‌هوایی می‌اومد. ما عادت به این اتفاق‌ها نداشتیم. فکر می‌کردیم حمله هوایی شده، نگران می‌شدیم. بعداً می‌گفتن مانوره. طول کشید تا یه کم عادت کردیم به این شلیک‌ها». مانورهای نظامی البته هیچ وقت تمامی ندارد. برخی اهالی به ما گفته‌اند که قبلاً بر اثر سقوط گلوله‌های عمل نکرده در شهر، برخی مجروح یا خسارت‌هایی به خانه و زندگی اهالی وارد شده است؛ ابوالفضل می‌گوید: « با شلیک پدافندهاصدایی که تولید می‌شه خیلی بلنده و هر قدر هم عادت کنی، باز اذیت‌ت می‌کنه. سال‌هاست این اتفاق می‌افته، مردم عصبی شدن و زود جوش می‌آرن. برای همین مردم ما خیلی زود حساس می‌شن و به قول معروف آمپرشون میره بالا». با اینکه مانورها آزار زیادی به مردم می‌رساند اما اهالی می‌گویند اگر صدای توپ‌ها و شلیک‌ها را نشنوند، احساس خطر می‌کنند؛ «اگر مانور برگزار نشه، انگار یه چیزی تو زندگی خندابی‌ها کمه. دروغ نگم شرطی شدیم به صدای بلند و اگر نشنویم روزمون شب نمی‌شه و فکر می‌کنیم اتفاقی افتاده که ضد‌هوایی‌ها شلیک نمی‌کنن». وجود پدافند با اینکه دردسر داشته اما تبدیل به بخشی از سرگرمی بچه‌های خندابی هم شده است و از آنها به‌عنوان بخشی از جاذبه گردشگری یاد می‌کنند. ابوالفضل می‌گوید:«وقتی پدافند کارگذاشته شد، مردم که تا آن موقع ضد‌هوایی از نزدیک ندیده بودن از دیدن این تجهیزات تعجب کردن. تسلیحات نظامی شد بخشی از سرگرمی بچه‌هایی که هنوز که هنوزه می‌روند پای ضد‌هوایی‌ها و به همین خاطر حس شوق وهراس خاصی در چهره‌شان موج می‌زند!». با اینکه ابوالفضل از پایین بودن آستانه تحمل مردم در این منطقه می‌گوید اما، هیچ آمار علمی و تحقیق شده‌ای درباره اثر شلیک‌های پدافند بر سلامت روحی مردم ساکن منطقه در منابع رسمی وجود ندارد.


مردم به زندگی کنار نیروگاه خو کرده‌اند 
عبدالرضا حاج علی بیگی ـ فرماندار خنداب


واقعیت این است که مردم ساکن خنداب و روستاهای اطراف آن، نیروگاه را جزو زوائد نمی‌بینند و با شرایطی که این مجموعه برای آنها رقم زده است، خوگرفته‌اند. درست است که محدودیت‌ها و آلودگی صوتی در مانورهای پدافند نظامی نیروگاه مردم را آزار می‌دهد اما نیروگاه سبب شده است،خنداب از بخش به شهر ارتقا پیدا کند و این به‌معنای افزایش سرانه‌ها و اعتباراتی است که به خنداب اختصاص پیدا می‌کند و مردم از این افزایش سرانه‌ها منتفع شده‌اند. حتماً، اجرای مانورهای نظامی برای مردم مشکلاتی ایجاد می‌کند و منکر آن نیستیم اما، از8‌ماه قبل به این سو تلاش شده در قالب شبکه‌های اجتماعی، شورایاری‌ها، دهیاری‌ها و بخشداران 24ساعت قبل از برگزاری رزمایش به مردم اطلاع‌رسانی کافی درباره برگزاری مانور نیروگاه داده شود تا اهالی نترسند. قبل از برگزاری مانور، هماهنگی با آتش‌نشانی، اورژانس و دستگاه‌های دیگر انجام می‌شود تا مخاطرات احتمالی به حداقل برسد. از سوی دیگر، آمارهای اجتماعی شهرخنداب نشان می‌دهد تنش‌های اجتماعی، عصبی و رفتاری در این شهرحداقلی است. کاهش سالانه نزاع‌های خیابانی، اختلافات خانوادگی، خودکشی و جرائم خشن، موید این نکته است که مردم در این شهر و منطقه چرا، باوجود مشکلاتی که دارند از مدار قانون خارج نشده و رفتارهای اجتماعی مناسبی از خود در مقابل دیگران نشان می‌دهند. درباره چهره زمخت و خشنی که از خنداب به چشم می‌خورد، من نیز معتقدم وضعیت بصری و زیبایی شهر آنطور که باید و شاید مناسب نیست و شهر چهره ظاهری خاکستری دارد. این خاکستری بودن با تاسیسات نظامی ونماد‌های وابسته به آن تشدید شده است و قبول دارم که چنین نماد‌هایی به زیبایی بصری شهر کمکی نمی‌کند اما، وضعیت بصری شهر بخشی از هویت خنداب است و مردم به این هویت انس گرفته و با آن زندگی می‌کنند؛ هویتی که مانند صنایع دیگر آلایندگی زیست‌محیطی نداشته است و می‌توان ادعا کرد توسعه شهر خنداب مرهون آن است.


راکتور انگیزه‌ای برای درس‌خواندن
« سال‌ها به دانش‌آموزان روستایی خنداب درس می‌دادم. امید زیادی به اینکه این بچه‌ها به دانشگاه بروند نداشتم چون بچه‌ها انگیزه‌ای برای درس خواندن نداشتن. ته داستان این بود که تا دیپلم درس می‌خواندن و بعدش هیچی». بعد از اینکه راکتور ساخته شد و اسم خنداب تو دهن‌ها افتاد، انگیزه هم برای درس خواندن بیشتر شد

این خبر را به اشتراک بگذارید