چه صنمهایی که به هزار مکر، ما را عاشقانه در آغوش میگیرند تا یاسمن را فراموش کنیم؛ مثلا همین کرونای اغواگر که هر بار به شکلی زیرپوست تندرستی ما میدود.
وقتی که پای افتخارات ملی و تاریخی به میان میآید، یکی از سریعترین گزینههایی که معمولاً ایرانیها رو میکنند، آرتمیس است؛ نخستین دریاسالار زن تاریخ. بعد هم کلی پیرامون آن مانور میدهند که بله، نخستین بانوی دریاسالار متعلق به این مرز و بوم بوده است.
در هفتههای ابتدای همهگیری کرونا، همه ما با شرایط از پیش تجربهنشدهای مواجه بودیم که برایمان تازگی داشت و نمیدانستیم دقیقا باید چطور با آن روبهرو شویم.
با اینکه هنوز خواندن و نوشتن بلد نبود، پول توجیبیاش را به جای خریدن بستنی، صرف خرید مجلههای کودکانهای میکرد که میتوانست مدتها با تصاویر متنوع آنها سرگرم شود.
وقتی ساندرو پل، داور مجارستانی بازی ایران و استرالیا، سوت پایان بازی را به صدا درآورد، قریب به اتفاق فوتبالدوستان ایرانی مبهوت مانده بودند و برایشان دور از باور بود که بازیکنان ایرانی با ساقهای خسته، تیم پرستاره استرالیا را با فوجی از بازیکنان سرشناس تسلیم کردهاند.
پای حرفهای سینماگران قدیمی که بنشینید حتما به شما خواهند گفت که حضور در سینما مثل سکه دو رو دارد؛ یک روی سینما شهرت و ثروت است و روی دیگر آن عزلت و گمنامی. بدلکاران سینما، خواسته یا ناخواسته روی دوم سکه را دیدهاند و در اوج گمنامی، خیلیها را به اوج شهرت رساندهاند.
فرقی نمیکند هر کدام از ما متولد چه دههای باشیم؛ از دهههای 20 و 30تا همین امروز، همه ما مهدی آذریزدی را میشناسیم و با مجموعه کتابهای «قصههای خوب برای بچههای خوب»ش خاطره داریم.