این همه صنم ما چه کنیم با یاسمن!
فریدون صدیقی-استاد روزنامهنگاری
چه صنمهایی که به هزار مکر، ما را عاشقانه در آغوش میگیرند تا یاسمن را فراموش کنیم؛ مثلا همین کرونای اغواگر که هر بار به شکلی زیرپوست تندرستی ما میدود. همین گرانی جسور و بیباک که قورتدادن نان و ماست را هم گلوگیر کرده است. در چنین اوضاع بغضکردهای، برخی سر و سری با یاسمن دارند و در تعقیب جدایی خاموش هستند! آتشی که سوزانتر از کرونا و همکاران تحمیلی او چون تعطیلی اجباری، بیکاری ضعیفکش و گرانی برای تولید گرسنگی است! بهعبارت دیگر یاسمنگزینی در روزگار ستمدیده صنمها نام دیگر طلاقخاموش است.
خانم ماهآفرین بعد از کار نیمهوقت اداری میخواهد سری به خانه پدری بزند تا جویای حال شود و برای هزارمین بار تذکر دهد که تو را بهخدا از خانه بیرون نروید؛ کرونا در کمین میانسالان است! ابتدا در راهرو خانه پدری، جلوی آینه قدی دستی به سر و صورت غصههایش میکشد و بعد پس از رهاشدن روی مبل، موضوعات مختلف سخنچین میشود و شب پا پیش میبرد و دختر، میماند. مادر میخواهد با کیان که بیکار و خانهنشین شده است تماس بگیرد که شام آنجا بیاید، این تصمیم با مخالفت تند دختر روبهرو میشود. پدر میگوید که این عصبیت و مخالفت همانطوری که بارها گفتهام از علائم یک رابطه جنگزده است. بهنظر من زنان بهدنیا میآیند تا جهان بدون جنگ و جدایی زندگی کند! ماهآفرین بغض کرده، میگوید: پدرجان شما بهتر از من میدانید آستانه تحمل هر کسی متفاوت است، حساسیتهای هر آدمی فرق میکند. حساسیت هر کسی بخشی از نبوغ اوست. نبوغ هر کسی امید اوست. چرا میخواهید بیش از اینها ما دو تا، حساسیتهای یکدیگر را خواسته و ناخواسته تحقیر کنیم. وقتی یکدیگر را نمیفهمیم چگونه دوست بداریم؟
پدر پنجره را باز میکند. هجوم سوزپاییزی تنلرز آرزوهایش میشود و او میگوید: تصمیم با خودتان است؛ شاید دودگرم بهتر از باد سرد باشد!
هرچقدر
بر یک بالش سر بگذاریم
خوابهایمان یکی نمیشود
هزار سال پیش که اصطلاح طلاق عاطفی و یا طلاق خاموش کشف نشده و کرونا هنوز متولد نشده بود مادرم همیشه بیصدا بود، هرچه صدا بود مال پدر بود. مادر هیچ نمیگفت، میشنید و انجام میداد. صدای مادر فقط بر سر ما بچهها بود. زندایی عزیزهخانم و زنعمو زمانهخانم هم مثل مادر بیصدا بودند و اصلا نشنیده بودند که طلاق هم میتواند عاطفی و یا خاموش باشد. طلاق اگر بود که خیلی کم بود، اتفاقا خیلی پرطنین بود و همین بود. هیچ زن و یا مادری نمیخواست شهره شود که مطلقه است. زنان و مادران هزارسال پیش در سنندج صبورتر از خاموشی بودند، چون باور کرده بودند ازدواج از جایی شروع میشود که مردی دختری را میپسندد؛ یعنی مردان فرماندار و زنان فرمانبر بودند. مادر حتی قبول کرده بود خانه، دنیای زن است و دنیا، خانه مرد. زندایی، زنعمو، زن احمدآقا همسایهمان هم قبول کرده بودند و به خوبی میدانستند خیلی که کدبانو و عزیز باشند ممکن است بتوانند تکهای از زندگی خانواده را به دلخواه خود خم کنند، نه اینکه بشکنند. شکستن کار مرد است. آنان میدانستند تفاهم یعنی تحمل هر چیزی که مرد میگوید. راست این است نمیدانم چرا مادرم عاشق پدرم بود! شاید چون مردهای آن سالهای دور و دیر هیبت و هیکل مردانه
داشتند!
شاید آن دو نفر
که از دور یک نفر بهنظر میرسیدند
ما بودیم
حالا و اکنون که تعداد نامردها بیشتر از مردهاست این دو آمار را بخوانید؛ در 8ماه اول سالجاری تعداد تماس با صدای مشاور نسبت به دوره مشابه سال پیش به دوبرابر یعنی یک میلیون و 500هزار نفر رسیده است. ترس از ابتلا به کرونا، تنشهای مربوط به سوگواری، ناامیدی، افسردگی، بیقراری و اختلالات روانی از دلایل این تماسهاست. بدیهی است بیشترین مشاورخواهان بانوان معصوم هستند. این خبر را هم بخوانید؛ تشکیل پرونده درخواست مهریه 40درصد افزایش یافته است؛ یعنی یاسمن مهریه و یاسمن افسردگی و ناامیدی دست بهدست صنمها دادهاند!
روزگار افسرده و درماندهای است. کسی ازدواج نمیکند و اگر کرد و نشد بر سر تحمل متقابل، تفاهم کرد میتوان بلافاصله بر سر طلاق به تفاهم رسید و اگر نشد بر سر طلاق توافقی، تفاهم کرد، طلاق عاطفی جاری میکنند و خاموش و بیمهر و علاقه همخانه میمانند. و هرچند روز یکبار فیلم «جدایی نادر از سیمین» را جداجدا میبینند تا اینکه در یک روز ابرگرفته کرونایی آقای فرهاد با رژلب روی آینه قدی لیلی مینویسد: «فردا ساعت هشتونیم محضر، جانم آزاد» و لیلی در جواب مینویسد؛ «بله، چشم! مهرم حلال».
کسی میگوید خوشبختانه بچه ندارند. طلاق عاطفی با داشتن بچه، مثل چراغ خاموش است، درحالیکه آیین چراغ، خاموشی نیست. کرونا بسان صنم لبخند پرکرشمهای نثار حاضران در محضر میکند و آهستهتر از نسیم خود را به بخش ویژه نخستین بیمارستان سر راهش میرساند. بیرون آسمان، باران بر سر عابران جامانده از ساعت قرنطینه میریزد و در اتاق زیرشیروانی کوچه ما پسرهمسایه از غم جفای یار آوازخوان میشود.
در اتاق عمل
دکترها به جان قلبم افتادهاند
تا تو را
از آن بیرون کشند
شعرها از مهدی اشرفی