عزتالله انتظامی یکی از نمادهای سینمای متفاوت ایران بود. او به همراه جمعی دیگر از بازیگران باسابقه تئاتر، نوع متفاوتی از بازیگری را از دهه40 خورشیدی وارد سینمای ایران کرد که با شمایل مسلط سینمای بدنه و تجاری آن روزها تفاوتی بنیادی داشت. این شکل از بازیگری هم به ریشههای ادبی و نمایشی این دیار تکیه میکرد.
نخستین تصویری که از عزتالله انتظامی بهیاد دارم نقش ناصرالدینشاه در «کمالالملک» است. در واقع او برای نخستینبار تصویر آن شاه قاجار را بههمراه علی حاتمی در ذهنم شکل داد.
اولین بار عزتالله انتظامی را با فیلم « گاو» روی پرده دیدم؛ 13یا 14سالم بود. خب برای من نوجوان بازی انتظامی با بازیگران مشهور آن روزگار متفاوت بود. او مثل ناصرملکمطیعی یا فردین ستاره نبود.
تماشای شکست حصر آبادان- عملیات ثامنالائمه ساعت یکبامداد روز پنجم مهرماه سال1360 آغاز شد و پس از 2روز، با عقبراندن نیروهای عراق و شکست حصر آبادان به پایان رسید.
سال 85 بود ، ماه و روز دقیقش را یادم نیست. سمعیبصری دبیرستان فرزانگان زینب، محل نخستین مواجهه من و خیلیهای دیگر با عزتالله انتظامی بود. آن سالها، آنقدر زنگ ریاضی و فیزیک به مدرسه بدهکار بودیم
خاطره اولین تصویر در ذهن ثبت شده عزتالله انتظامی در نمایش فیلم «گاو» داریوش مهرجویی1348در ابتدای پیروزی انقلاب آنقدر گنگ و مبهم است که نمیشود به حسابش آورد. تماشای مشحسن در تلویزیون 14 اینچ سیاه و سفید توشیبا خیلی نمیتوانست در ذهن بچهای چهار ساله بماند.
«دنیا محل عبرت است، رفتند و ما هم میرویم.»؛ قلم علی حاتمی و حنجره عزتالله انتظامی ترکیب ماندگاری برای سینمای ایران به یادگار گذاشته است. فیلم حاجیواشنگتن شاید شگفتانگیزترین همکاری این دو هنرمند برای خلق دیالوگهای ماندگار باشد.
از لحظهای که با پرسش« نخستین تصویری که از استاد عزتالله انتظامی به یاد دارید؟»مواجه شدم، در ذهنم هزاران تصویر دور و نزدیک نقش بست و به دشواری میتوانم یکی از آنها را انتخاب کنم.
خاطره اولین تصویر در ذهن ثبت شده عزتالله انتظامی در نمایش فیلم «گاو» داریوش مهرجویی1348در ابتدای پیروزی انقلاب آنقدر گنگ و مبهم است که نمیشود به حسابش آورد.
انتظامی از آن اسمهاست که یادت نمیآید نخستین بار کی شنیدهای اما همیشه میشنیدهای. از وقتی فهمیدهای فیلم و سینما چیست، یک نفر بوده که همه از او یاد میکردهاند و میگفتهاند:«همیشه عالیه». برای همین یادم نیست نخستینبار کی انتظامی را دیدم.
«رسول رحمانی امروز مرد. اینکه اینجا ایستاده، میخواد با نوبر کردانی، دختر غربتی پاپتی بیکس و کار، بمونه تا بمیره. خوشبختی، اون چیزی نیست که هر کسی از بیرون ببینه. خوشبختی تو دل آدمه، دل که خوش باشه.
ایستاده بود مقابل خانوادهاش، میدانست کسی درکش نمیکند.میان آنها فاصله بود، اما با ایمان حرف میزد؛ از نوبر گفت، از احساسش و از خوشبختی. چیزی که در آن عمارت، در مزرعه و در کارخانه کم داشت .
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .