• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
چهار شنبه 4 مهر 1397
کد مطلب : 31819
+
-

چرا پدر در«گاو خونی»آشناست؟

تصویر همیشه آشنا

نوستالژی
تصویر همیشه آشنا

علیرضا سردشتی| مستندساز: 

بچه که بودم با پدرم و مادرم به اصفهان رفتیم. آن مسافرت هنوز از معدود مسافرت‌های خوبی است که با خانواده رفته‌ایم؛‌ مواجهه با شهری که به راحتی نمی‌شد از آن گذشت؛ از زاینده‌رود تا منارجنبانی که پدرم بدون ترس از پله‌هایش بالا رفت و شروع‌کرد به تکان دادنش. پدر در آن سنین برای هر کودکی نماد قدرت است و کامل بودن؛ اسطوره‌ای که به‌راحتی نمی‌توان شکستش داد. سنم که بالاتر رفت، مثل خیلی‌های دیگر شروع کردم به ستیزه‌جویی با اسطوره. او کم‌کم برایم مثل آدم‌های دیگر عادی می‌شد و خودم را مقابلش عقل کل می‌دیدم. کارم با پدر به جایی رسید که آدم‌های دیگری را مقابلش عَلَم می‌کردم و بهایی به حرف‌هایش نمی‌دادم. خانواده از مشکلاتی که با هم داشتیم با خبر بودند و پا درمیانی می‌کردند. یکی از این پا درمیانی‌ها را دایی کرد که جای پدر را برایم گرفته بود.

به‌واسطه دایی با سینما آشنا شدم و توانستم خودم را در محیط سینما پیدا کنم. با او به سینما می‌رفتم و به انتخاب‌هایش اعتماد داشتم.گاوخونی از معدود فیلم‌هایی بود که برای بار اول که دیدم به‌شدت با نقش اول فیلم همذات‌پنداری کردم و تا سال‌ها شاید بهترین فیلم ایرانی‌ای بود که انتخابش می‌کردم. هنوز بعد از گذشت این همه سال که خودم را مخاطب جدی سینما به‌حساب می‌آورم برایم تازگی دارد و با وجود ایرادهایی که به‌حق به این فیلم وارد است اما برای من فقط فیلم نیست؛جهانی است که همه عناصرش را زیسته‌ام و با آن مأنوسم.

با دوستانم که صحبت می‌کنم، هر کدام با فیلمی به جهان حرفه‌ای سینما وارد شده‌اند و خودشان را مدیون آن فیلم می‌دانند؛ یکی با «پدرخوانده»، دیگری با «اینک آخرالزمان» و... اما برای من گاوخونی دروازه ورود بود. شاید به‌خاطر علاقه و نزدیکی‌ام به ادبیات بود. یکی از منتقدان حرف جالبی درباره این دست فیلم‌ها می‌زد و می‌گفت: مهم نیست که آن فیلم کجای تاریخ سینماست و چقدر خوب است، مهم جهانی است که تو با آن احساس نزدیکی می‌کنی. اما از مهم‌ترین عناصری که برای من این فیلم را متمایز می‌کند، حضور عزت‌الله انتظامی در نقش پدر است. انتظامی به خوبی از شوخ‌طبعی اصفهانی آگاه است و آن را به نقش‌اش اضافه کرده؛ پدری که با مرگش در خاطر پسرش نمرده و به زندگی ادامه می‌دهد؛ پدری که به اندازه اصفهان بزرگ می‌شود و پسر را در خود می‌بلعد. درباره انتظامی چه می‌توان گفت که بی‌شک کسی غیر از او شهر و ادبیات شهر را نمی‌شناسد؛ وقتی در انتهای فیلم در لاله‌زار با پسرش قدم می‌زند و تماشاگر را وادار می‌کند که بپذیرد تنها اوست که لایق راه‌رفتن و حرف‌زدن از شهری است که در خط و مرز نمی‌گنجد؛ لاله‌زاری که بخشی از تاریخ تهران را در خود جای داده و از آنجا می‌توان به زاینده‌رودی رفت که شاید کیلومترها با آن فاصله دارد اما جغرافیای هنر آنها را به هم نزدیک کرده است.

این خبر را به اشتراک بگذارید