گزارش «همشهری» از شبنشینی با کرونا
قرنطینه همگانی در چیتگر
محمدصادق خسرویعلیا ـ خبرنگار
دود سفیدی میان هوای گرگ و میش به آسمان میرود. تاریکی هجوم میآورد. سایه کاجها رنگ قیر است و گُله به گُله آتش در میانشان روشن. قیل و قال جمعیت به گوش میرسد. انگار سایههایی در تکاپو، کاسه و بشقاب بر سر هم میشکنند.
بچههای قد و نیمقد از همه بیپرواترند. سرخوش میدوند تا به دل جنگل تاریک بزنند. چراغهای فانوسی، خیال روشنایی در سر ندارند؛ از هر 10تا یکی روشن است و آلاچیقها؛ همه در خاموشی مطلق. کسی منتظر مهمان نیست. همه ناخوانده آمدهاند و میزبانان به جای خوشامد، تذکر میدهند: «نباید بیرون میآمدید!» اما گوش کسی بدهکار نیست. هشدار هم دلخورشان نمیکند. همه با لبخند آمدهاند. نگهبان سگرمههایش درهم است، باز تذکر میدهد. میهمان، پتو و بالشها را زیر بغل زده. مرد بلندقدی است با موهای جوگندمی و شلوارک بلند چهارخانه. از کنج لب لبخند محبتآمیزی نثار نگهبان میکند: «داداش امشب رو زهرمون نکن...» نگهبان سری به چپ و راست تکان میدهد. راه کج میکند. میرود. فقط نگهبانها نیستند که دل پرخونی از قرنطینهشکنی دارند؛ حتی رهگذران هم سرشان را از پنجره ماشین بیرون میکنند و با الفاظ و لحنهای مختلف لیچار بار جمعیتی میکنند که به پیکنیک آمدهاند.
«بیفرهنگی» کوچکترین برچسبی است که معترضها به جماعت در حال گشتوگذار نثار میکنند. یکجور خطکشی و صفکشی نامرئی میان قرنطینهشکنان و رهگذران بهوجود آمده، هر دو طیف خود را برحق میدانند. هرچند نیش و کنایهها با طعنهها همتراز و گاهی با لبخند تلخ پاسخ داده میشود، اما این اختلافنظر و رفتارهای متضاد مثل انبار باروتی است که هر آن جرقهای از بیخ گوش آن رد میشود. زن میانسالی از ماشین خود پیاده میشود با ماسک و دستکش. از فاصله حدودا 10متری به چند خانواده اعتراض میکند که چرا برای تفریح از خانه خود خارج شدهاند. پاسخ طرف مقابل روشن است: «به شما ارتباطی ندارد!»
سایه روشن زندگی
جنگل تاریک بوی جوجهکباب میدهد. مهمانان سمجتر از این حرفها هستند؛ بعضی با خود فانوس آوردهاند، چند نفر سعی دارند با ماشین از تپهها بالا بروند تا از نور آن استفاده کنند، چند خودرو در گل گرفتار میشوند، تعدادی هم نجات پیدا میکنند و با هر بدبختی که شده خود را به مقصد نهایی که پای سکو یا آلاچیقهاست، میرسانند. تلفن همراه هم ابزار نابی است؛ چراغ قوه آن کار خیلیها را راه انداخته و تقریبا مشکل نور برای اهالی اینجا حل شده بهحساب میآید. تلاش برای خوشگذرانی و تفریح در کوچکترها کمتر از بزرگترها نیست. بچهها مشغول جمعکردن کاجهای خشک و برگهای سوزنی هستند تا شبنشینی امشب در دل جنگل چیتگر با روشنایی آتش باشد. بزرگترها هم یا سرشان در قابلمه است، یا در حال باد زدن زغالها. عدهای اصرار دارند توپ بازی کنند، کوچک و بزرگ هم ندارد، زیر هر چراغ روشنی کنار بلوار اصلی پارک جنگلی چیتگر که محل عبور ماشینهاست، مشغول والیبال، فوتبال و... میشوند. بدمینتون به دستها هم از راه میرسند، کمکم خیابان تبدیل به پیست بازی میشود. چند راننده دستشان را روی بوق میگذارند تا راه باز کنند. اگر رگبار بهاری نبود، کار به جاهای باریک میرسید. یک تکه ابر سیاه، باران دانهدرشتی نازل میکند که آن سرش ناپیدا. همه بساطشان را جمع میکنند و میخزند داخل ماشینها. اما هیچکس محل را ترک نمیکند! مرد چهارشانهای دستش را به کمر زده و به آسمان خیره شده، بعد برای آنهایی که در ماشین نشستهاند، اینطور تحلیل میکند: «همین یه تیکهس. ابری تو آسمون نیست. الان بارون قطع میشه.» بعد داد میزند: «بهنام رو زغالها رو بپشون خاموش نشه...»
قرنطینه همگانی
باران میبارد امشب اما دل هیچکس غم ندارد از این بابت. آدمها زندانی شدهاند در ماشین، اما باز یک راه برای تفریح و شادمانی پیدا میکنند. هر خودرو با نوایی به استقبال باران میرود. صدای موسیقیهای درهم، گوش فلک را کر میکند. رعد و برق میغرد اما فریادش در میان موسیقیها گم میشود. یک ربع بعد باران عقبنشینی میکند و جمعیت 400 تا 500نفری دوباره به سمت سکوها هجوم میآورند. دود غلیظ سفیدی از زغالهای آبدیده بلند میشود، جماعت درگیر روشنکردن آتش هستند و هیزمهای تر را به ضرب بنزین و ژل آتشزا دوباره گیرا میکنند.
تعداد انگشتشماری از ماسک و دستکش استفاده میکنند. برخی ماجرای کرونا را اصلا جدی نمیگیرند و معتقدند قرنطینه چیز بیخودی است. مرد پنجاهوچند سالهای از تجربیات خود میگوید تا ثابت کند کرونا همهگیر نیست: «اصلا به این بازیها اهمیت نمیدم. از اولش خودم رو قرنطینه نکردم. همه جا هم رفتم. این خودم اونم خونوادم که میبینی. همه سلامت و قبراق خدا روشکر. اگه قرار بود کرونا بگیریم، تا الان گرفته بودیم...»
خانواده امینی با جمعیت بیشتری به پیکنیک آمدهاند. 14نفر. مادربزرگ با وسواس عجیبی بستههای غذایی و ظرف و ظروفها را ضدعفونی میکند. میگوید از زمانی که کرونا آمده، حتی نان را بهصورت بستهای خریداری کردهاند. آنها معتقدند قرنطینهشکنی نکردهاند و بهشدت به فاصلهگذاری اجتماعی پایبند هستند! مادر بزرگ و بچهها میگویند: «ما از روزی که کرونا اومد تا الان به جز خودمون با کسی رفتوآمد نکردیم. همین ده دوازده نفریم. الان هم که بیرون اومدیم فاصله رو با غریبهها رعایت کردیم و به چیزی دست نمیزنیم. اگه هم دست زدیم، سریع ضدعفونی میکنیم...» آنها 5خانواده هستند و تصور میکنند چون نکات بهداشتی را رعایت میکنند، میتوانند در قرنطینه همگانی باشند. رضا امینی، پسر ارشد خانواده به چند پرسش اینطور پاسخ میدهد:
- از کجا معلوم که یکی از شماها کرونا نداشته باشین. 14نفر که قرنطینه نمیشه!
- چرا نمیشه! توقع که ندارین خانوادهمون رو نبینیم که...
- بهخاطر احتیاط و سلامتی خودتون میگم.
- آره میدونم، اما هر کسی به سبک خودش رعایت میکنه.
- بهنظرت اینطوری خطری تهدیدتون نمیکنه!؟
- قطعا! نمیشه که ماهها تو خونه زندانی بود. اصلن میدونی ما چی کشیدیم تو این مدت؟ دختر 6سالم افسرده شده تو خونه. باورت میشه مشاوره آنلاین میشه؟
- بهنظرت راهکار چیه؟
- نمیدونم. ما فکر میکنیم بهترین روش رو داریم اجرا میکنیم.
- یعنی با کرونا کنار اومدین و بلدین چطور باهاش زندگی کنین؟
- نه. یه چیزایی فقط در مورد رعایت بهداشت و اینا میدونیم فقط.
- این نکات رو از کجا یاد گرفتین!؟
- رادیو و تلویزیون بیشترش هم از فضای مجازی.
- روزنامه چی؟
- راستش کمتر میخونیم.
- نکاتی که میگن کافی هست برای زندگی با کرونا؟
با تردید میگوید: «بهنظرم نه. مثلا در مورد بچهها واقعا نمیدونیم باید اونها رو چطور متقاعد کنیم. حتی خود من بهعنوان سرپرست یه خونواده نمیدونم باید چطور کنار بیام با این قضیه.»
دوراهی زندگی
ساعت از 10شب گذشته، سقف آسمان دوباره چکه میکند. اینبار نمنم و آرام میبارد. چند جوان زیر نارون چتری لانه کردهاند و قلیان دود میکنند. آرش دود قلیان را حلقه حلقه بیرون میدهد و میگوید: «خدایی تو این هوا آدم میتونه تو خونه بشینه؟» کسری با شیرینزبانی جواب میدهد: «نه والا...» بعد جمع 6نفرهشان میزنند زیر خنده.
- بهنظرتون چطوری میشه تو دوره کرونا زندگی کرد؟
آرش: هر جوری که صلاح میدونیم زندگی کنیم.
کسری: ببین باید واقعبین باشیم نه میشه همش تو خونه نشست و نه اینکه کلن رعایت نکنی. بهنظرم باید هرکس یه حد وسطی رو قائل شه.
مهراد: اینکه هیچی معلوم نیس خیلی بده. آخه تا کی قرنطینه!؟
محمد: آخرش همهمون کرونا میگیریم و خلاص.
سعید: انگار طبیعی شده این داستان کرونا. اولش همه سفت و سخت گرفتند، بعد خستهشدن وادادن. همه مثل قبل زندگی میکنن.
امیر: هیشکی نمیدونه کار درست چیه، غلط چیه...
نیمهشب نزدیک است. پارک جنگلی کمکم خلوت میشود. 2مرد مسن با لباس ورزشی در حال پیادهروی هستند. ماسک ندارند. آقای شریفی 63سالش است: «30روز خودم را قرنطینه کردم. خیلی بد شد. سکته کردم. قلبی. پزشکم گفت بهخاطر تحرک کمه...» همراه او آقای محبی هم میگوید: «میگن کرونا دشمن ما پیرهاست، اما از اون طرف با بیتحرکی و تو خونه موندن هزار تا مرض مییاد سراغمون. فشار خونم بالارفت. قندمم همینطور. هر جا هم که سرک میکشیم برای پیادهروی شلوغه. چاره نیست... نصفهشبا میایم بیرون تا خلوت باشه.»
در میان جنگل آتشها سرد شده، دود غلیظ جوجهکباب رفتهرفته محو میشود. بوی طبیعت به مشام میرسد و خاک باراندیده. آسمان آرام گرفته و روشنایی محو ماه بر سایهها میتابد. سایهها کمرنگ میشوند. 4مرد و زن دوچرخهسوار از پیادهرو عبور میکنند و راننده میانسال تاکسی گوشهای پارک میکند. روی نیمکت خیس مینشیند، ماسکش را برمیدارد و سیگار دود میکند.
جنگل تاریک بوی جوجهکباب میدهد. مردم سمجتر از این حرفها هستند؛ بعضی با خود فانوس آوردهاند، چند نفر سعی دارند با ماشین از تپهها بالا بروند تا از نور آن استفاده کنند