نیلوفر ذوالفقاری
از روزی که خبر ابتلای چهرههای مشهور و شناختهشده دنیا به بیماری کرونا پخش شد، این جمله هم درباره این بیماری زیاد گفته شد که «کرونا ضعیف و قوی، فقیر و ثروتمند» نمیشناسد. این بیماری همهگیر تا به حال کنار اسم افراد مشهور مختلفی نشسته؛ از نخستوزیر یک کشور گرفته تا نماینده مجلس کشوری دیگر اهالی جامعه ادبیات هم از این همهگیری مستثنی نبودند. در همان هفتههای ابتدایی شیوع کرونا بود که خبر ابتلای 2نفر از شاعران و نویسندگان نامآشنای دنیای ادبیات به این بیماری در فضای مجازی دست بهدست شد. عباس حسیننژاد، شاعر و نویسنده کتاب «مناجات» یکی از افرادی است که توانست با این بیماری مبارزه کند. عباس حسیننژاد متولد 1356 و کارشناس زبان ژاپنی است. او پیش از این مجموعه شعر «تو ابر شو ببار» را با نشر سپیده باوران منتشر کرده است. شاعر دیگری که با این بیماری سخت جنگید و به سلامت آن را پشت سر گذاشت، حامد عسکری است که ترانهها و اشعارش به گوش علاقهمندان به ادبیات آشناست. این شاعر متولد 1361، مدتی قبل مهمان صفحه ادبیات روز هفتم بود و گفت که سخت در حال تکمیل سفرنامه حج است. حالا که این دو چهره ادبیاتی موفق شدهاند بیماری را پشت سر بگذارند و کرونا را شکست دهند، گفتوگویی با آنها انجام دادهایم تا بدانیم دوران بیماری را چگونه سپری کردهاند، به چه فکر کردهاند و ادبیات در روزهای سخت چه نقشی برایشان داشته است.
حامد عسکری از فرصت مناجات در روزهای بیماری میگوید
مثل یونس در شکم ماهی
وقتی باخبر شدید که بیمارید، نخستین واکنش شما چه بود؟
اول ماجرا این است که ما معمولا فکر میکنیم مرگ برای همسایه است، از ما دور است و قرار نیست سراغ ما بیاید. وقتی باخبر میشوی که کرونا داری، شاید بهدلیل جوی که در رسانهها و در جامعه وجود دارد، انگار بند دلت پاره میشود. انگار حبابی بالای سرت باز میشود که در آن نوشته شده: «همین بود؟ تمام شد؟»؛ یعنی من دیگر به پایان زندگی خودم رسیدم؟ نخستین واکنش شبیه به شوک و تا حدی ترس است.
بعد از آن به چه چیزهایی فکر میکردید؟
ناخودآگاه شروع کردم به مرور زندگی خودم. اشتباهات، موفقیتها، دلهایی که شکستم و آنهایی که دلم را شکستند پیش چشمام بود. ناراحت بودم از دلهایی که شکسته بودم و بیشتر از آن، ناراحت بودم که چطور برای موضوعاتی بیارزش دلم شکسته است. بعد هم افکار معمول اینطور وقتها سراغم آمد، خانواده و عزیزانم چه میشوند؟ بدهیها، طلبها، قسطها چه؟ یعنی قرار است من هم به همین شکلی که در بعضی تصاویر میبینم دفن شوم؟ همینقدر غریبانه، بدون حضور رفیقان و خانوادهام؟ مگر قرار نبود دوستانم برایم روضه حضرت رباب(ع) بخوانند؟ این حاشیهها تا حد زیادی هم تحتتأثیر حاشیهها و ماجراهایی است که درباره این بیماری مطرح میشود.
شرایط جسمی شما در این زمان چطور بود؟
ضربه جسمی کرونا به جسم من آنقدرها شدید نبود و خیلی باعث آزارم نشد. این بیماری عوارض مختلفی برای افراد گوناگون دارد. من ابتدا بویایی و چشایی را از دست دادم، بعد تب کردم و بدندرد هم شروع شد. 2روز با این شرایط گذشت و بعد هم در قفسه سینهام احساس درد داشتم. نمیخواهم بگویم این اتفاق شبیه به تاوان، جریمه یا مجازات بود، اما بیمار در این شرایط با ذات خود مواجه میشود.
چه چیزی در این شرایط به شما آرامش میداد؟
به این فکر میکردم که با خودم چند چندم؟ از ترس بود یا از خالیبودن، دلم میخواست از کلمهها پر شوم. این اتفاق فقط با ادبیات ممکن بود. مینوشتم تا کلمه پیدا کنم، میخواندم تا در کلمهها غرق شوم و کلمات جدید در وجودم بریزم. اینگونه بود که ادبیات به کمکم آمد تا این دوره سخت را کمی راحتتر بگذرانم. این شرایط سخت، تنهایی و فکرهای متعدد مرا به یاد یکی از داستانهای پیامبران میانداخت.
کدام داستان؟
به یاد داستان حضرت یونس(ع) در شکم ماهی افتادم. فکر میکنم حضرت یونس(ع) هم در تنهایی، دورهای پر از فکرهای مختلف داشته، از خود پرسیده یعنی من با قوم خود چه کردم که خداوند مرا به اعماق دریا فرستاد؟ حتی به این فکر میکردم که بعدها دلمان برای قرنطینه تنگ خواهد شد. شبیه به یونس(ع) که بعد از رسیدن به ساحل، حتما به عقب برگشته و دورشدن ماهی و رفتنش به طرف دریا را دیده است. همه این فکرها فقط در ذهن من میگذشت و هیچ سند تاریخیای برای آنها وجود ندارد.
مبتلا شدن به چنین بیماری خطرناکی چه آموزهای برایتان داشت؟
نمیخواهم حالا که درمان شدهام، از سر راحتی خیال یا برای نصیحت حرفی بزنم اما واقعا فکر میکنم این دوره، زمان خوبی برای خلوتکردن و مناجات است. هیچوقت در احادیث معصومان، نشنیدهام که بگویند دور هم جمع شوید، مناجات کنید و دعای کمیل بخوانید. به نماز جماعت و جمعشدن برای نمازجمعه که حرکتی اجتماعی است دعوت شدهایم. اما برای دعا کردن، به خلوت میرویم و این فرصت خوبی برای مناجات است. ضمن اینکه فکر میکنم انسان قبل از کرونا، بیاندازه طغیانگر شده بود. هر رفتاری که دوست داشت با طبیعت داشت و آسیب زیادی به محیط اطراف خود وارد کرد. انگار بعد از بروز این بیماری، حواسمان بیشتر به این موضوعات جمع میشود. درخت را که میبینیم از زیبایی آن لذت میبریم، خورشید برایمان شبیه معجزه بهنظر میرسد. آرزو میکنی بمانی و بعد از این، دست دوستانت را محکمتر و با صمیمیت بیشتر بفشاری.
کارهایی هم بود که از انجامندادن آنها پشیمان و دنبال فرصت دوباره برای انجام آنها باشید؟
بعضی کارها بودند که در زندگی شخصی به انجامشان فکر کردم. مثلا تا قبل از این بیماری، من هر چند روز یکبار به پدر و مادرم تلفن میزدم، اما وقتی از دیدارشان محروم شدم تغییری در وجودم اتفاق افتاد، حالا دیگر هر روز با آنها تماس میگیرم. بعضی کارها هم بود که فکر میکردم باید برای دیگران انجام دهم، فهمیدم همیشه وقت ندارم. واقعیت این است که ناخوشی و مرگ، هر زمانی میتواند ترمز را بکشد و تو از رسالتی که در دنیا داری باز بمانی. حالا دیگر زمان برایم ارزشمندتر شده است و سعی میکنم بهتر از آن استفاده کنم. کمتر خودم را با تلفن همراه و فضای مجازی سرگرم و تلاش میکنم بیشتر زمانم را به فکرکردن و نوشتن اختصاص دهم. رسیدن به این موضوع که زندگی به همین سادگی ممکن است تمام شود، باعث شد سعی کنم تا حدی که میتوانم، در همه ابعاد آدم بهتری شوم.
عباس حسیننژاد و معجزه امیدواری در روزهای سخت
امید، برنده مبارزه است
برای شما کرونا از کجا شروع شد؟
در اوایل اسفندماه بود که دچار تنگی نفس شدم اما آن زمان ابتلای من به ویروس کرونا تشخیص داده نشد. پزشکهایی که به آنها مراجعه کردم گفتند که «چیزی نیست» تا آنکه روز 14اسفند مشکوک به کرونا تشخیص داده شدم. اصل مشکل و علامت بارز ابتلا به کرونا برای من تنگینفس بود. از یک هفته پیش از بستری حالت خفقان در ریه داشتم و قفسه سینهام اذیت میشد. وقتی مجددا به بیمارستان مراجعه کردم اجازه ورود به اورژانس را هم نمیدادند. میگفتند ورود به اورژانس خطر ابتلا به کرونا دارد، اما در نهایت با دستگاهی کوچک اکسیژن خون مرا اندازه گرفتند و گفتند روند کاهشی دارد. باید به اورژانس مراجعه میکردم، عکس ریه گزینه مهمی بود که صورت گرفت و پس از آن نتیجه قطعی آمد که باید در بخش کرونای بیمارستان بستری شوم.
فضای بیمارستان چه ویژگیای داشت؟
لحظه ورود به بیمارستان، فضای ابتدایی که اورژانس است، فضای ملتهبی بود. آدمها به آنجا میآمدند و مشخص میشد که تستشان منفی است یا مثبت و بستری میشدند. من هم رفتم و بعد از گذشت مدتی گفتند که باید بستری شوم. فضای گنگی بود، برای من بین ترسیدن و نترسیدن و بین امیدواری و ناامیدی.. همه نگران بودند. آن صحنه التهاب زیادی داشت اما بعد که به من تخت دادند و دراز کشیدم، آرام شدم. من آن موقع پذیرفتم که کرونا دارم و باید بستری شوم و با این پذیرفتن آرامتر شدم. البته من در زندگی معمولا آدم خوشبینی بودهام و این خوشبینی برایم در زندگی خیلی نقش پررنگی داشته است. بنابراین سعی کردم با خوشبینی هم در بیمارستان بستری شوم.
روزهای بستریبودن در بیمارستان چطور گذشت؟
فضای بیمارستان شرایط خاصی دارد بهخصوص وقتی به چنین بیماریای مبتلا شده باشی. دوستی به من زنگ زد و گفت که همان شد که دنبالش بودی! حالا دیگر جای امنی گیر آوردی تا کتاب بخوانی و فیلم ببینی. اما واقعیت این است که این کارها برای دوران سلامتی آدم است و نه دوران بیماری. در دوران بیماری درد وجود دارد و با آن شرایط درحالیکه سِرُم به دستات وصل است و درد میکشی، حس و حالیکه بتوانی فیلم ببینی یا کتاب بخوانی، نیست.
پس در بیمارستان مطالعه نمیکردید؟
من تنها چیزی که با خودم برده بودم، قرآن بود. اگر چیزی میخواندم، قرآن بود و مطالعه مطالبی در فضای مجازی. ولی دوستانی که در اتاق ما بودند، کتاب هم میخواندند ولی من نه. بعد که2 هفته در قرنطینه خانگی بودم و به کتابهای خودم دسترسی داشتم، پس از سالها شروع کردم به خواندن کتاب «فصوصالحکم».
چه احساسی درباره این بیماری و شکستدادن آن در شما پررنگتر است؟
اصل ماجرا ناامیدی است که نباید در فرد رخنه کند. من به افراد دیگری هم که گاهی پیام میدادند و میگفتند مبتلا شدهاند، همین نکته را میگفتم. حتی به آنها میگفتم که ناامیدی و نگرانی باعث میشود سیستم ایمنی بدنشان ضعیف شود. تلاش میکنم در متن، نوشته و شعر به همه امید دهم، این هم آزمایشی از میزان ترس بود. درست است که روزهای ابتدایی بیمارستان بسیار ترسناک بود و من هم ترسیده بودم، به هر حال اخبار مرگومیر را میشنوی و انگار همه آرزوهایت به یک چشم به هم زدن مهر باطل بهخود میبیند. نمیدانی چه سرنوشتی در انتظار توست و این نگرانکننده است، ترس روزهای اول اینطور بود اما راز شکستدادن این ترس، ناامیدنشدن است.
چه چیزی به شما امید میداد؟
انرژی دوستان برای شکست و مبارزه با بیماری بسیار اثرگذار بود. کلمات مؤثر واقع شدند تا امید آدم بیشتر شود، نترسیدن از اینکه قدرت بالاتری هست که دست افراد را میگیرد و خواهد گرفت بسیار به کمکم آمد. افراد زیادی هم به من لطف داشتند، باخبر میشدم که برایم دعا میکنند، مناجات میخوانند و آرزوی بهبودی دارند. این واکنشها به من امید و آرامش میداد.
حسیننژاد: من تنها چیزی که با خودم برده بودم، قرآن بود. اگر چیزی میخواندم، قرآن بود و مطالبی در فضای مجازی. دوستانی که در اتاق ما بودند، کتاب هم میخواندند ولی من نه
کرونا؛ 40سال پیش در یک رمان
ویروس کرونا که این روزها به داغترین سوژه خبری جهان تبدیل شده، بیش از 40سال پیش موضوع یک رمان علمی - تخیلی بوده است! رمان «چشمان تاریکی» که در سال 1981 توسط دین کونتز، نویسنده آمریکایی نوشته شده، درباره یک ویروس مرگبار به نام ووهان-400 است که بهعنوان یک سلاح بیولوژیک مورد استفاده قرار میگیرد. موضوع این رمان درباره مادری است که فرزندش به طرز مرموزی ناپدید شده و پس از مدتی از شهر ووهان چین، همان شهر منشأ ویروس جدید کرونا، سر در میآورد. مادر پسر برای یافتن او به ووهان میرود و در آنجا در جریان یک سلاح بیولوژیک جدید و خطرناک قرار میگیرد که در آزمایشگاه ساخته شده و افراد زیادی را مبتلا کرده است. البته با وجود این شباهتهای خیرهکننده، میان ویروس رمان و کرونا تفاوتهایی وجود دارد؛ ازجمله اینکه ووهان-400یک ویروس انسانساز بوده که در آزمایشگاههای بیولوژیک ساخته شده، اما ویروس کرونا اینگونه نیست. تفاوت دوم مربوط به میزان مرگباربودن این دو ویروس است؛ درحالیکه میزان مرگومیر بین افراد مبتلا در رمان چشمان تاریکی 100درصد است، تاکنون درصد بسیار کمتری از مبتلایان به ویروس کرونا جان خود را از دست دادهاند.
یک ادبیاتی دیگر در مبارزه با کرونا
شهرام اقبالزاده از نویسندگان پیشکسوت ادبیات کودک و نوجوان، یکی دیگر از اهالی دنیای ادبیات است که بر ویروس کرونا غلبه کرده است. او درباره این بیماری و اتفاقی که برایش رخ داده میگوید: «از یک روز قبل از عید نوروز دستگاه گوارشم به هم ریخت و بهتدریج علائم بیماری کرونا در من ظاهر شد. در خانه در قرنطینه خانگی و تحت درمان بودم و بالاخره بعد از 2 هفته توانستم بحران شدید کرونا را پشت سر بگذارم. بعد از پشت سر گذاشتن کرونا، متأسفانه بیماری مربوط به سرطان روده که قبلا داشتم، تشدید شد و دستگاه گوارشم به هم ریخته است. هماکنون درمان را شروع کردهام و در حال انجام دادن آزمایشهای لازم هستم.» شهرام اقبالزاده، مترجم، نویسنده و پژوهشگر ادبیات کودک و نوجوان در سال 1333در کرمانشاه متولد شد. از آثار او میتوان به ترجمه «فرهنگ اصطلاحات انگلیسی / فارسی»، «گاندی»، «بینظمی نوین جهانی»، «یادداشتهایی درباره نادر ابراهیمی»، «چگونه رمان خود را بازنگری و ویرایش کنیم»، «یاد مهرگان»، «درد جاودانگی»، «آسیبشناسی داستانهای عامهپسند» و «آسیبشناسی داستانهای دینی» اشاره کرد. اقبالزاده در کنار فعالیت نویسندگی و ترجمه برای کودکان و نوجوانان، مدتی نیز بهعنوان دبیر انجمن نویسندگان کودک و نوجوان فعالیت میکرد.
بچههای دستبهقلم در قرنطینه
فرهاد حسنزاده، نویسنده مطرح و شناختهشده ادبیات کودک و نوجوان که بیش از 80عنوان کتاب در کارنامهاش دارد، معتقد است برای نویسندگان که بهدنبال آرامش، خلوت و سکوت هستند، قرنطینه عجیب نیست و به عادتهایشان نزدیک است. درباره این روزهایش میگوید: «این روزها علاوه براینکه به کارهای عقبافتادهام رسیدگی میکنم، در جهت آرامش بچهها و خانوادههایشان هم فعالیتهایی انجام میدهم و تعدادی از داستانهایم را در فضای مجازی با صدای خودم برایشان خواندهام مانند هفت قسمت از «خونآشام عاشق» یا «قصههای کوتیکوتی». همچنین فراخوان مسابقاتی مانند نقاشی و داستاننویسی را در صفحه شخصیام منتشر میکنم تا بچهها بتوانند در آنها شرکت کنند و سرگرم شوند». این نویسنده ادبیات کودک و نوجوان، تأثیرات کرونا بر ادبیات و هنر را از چند جنبه بررسی میکند و میگوید: «این شرایط در مرحله نخست سبب شد افراد به فردیت خودشان بیشتر توجه کنند، به تن و بدنشان، به تنهاییشان و به اینکه مرگ چقدر میتواند به آنها نزدیک باشد، بیشتر فکر کردند. مسئلهای که در حالت عادی فرصت زیادی برای آن نداریم، همین تفکر است. دوم اینکه فرصتی برای بروز خلاقیتها ایجاد شد و افراد با توجه به محدودیتهایی که داشتند، توانستند کارهای تازهای انجام دهند. از رفتن بچهها به سوی موسیقی و نقاشی تا دست به قلمشدنشان».
پنج شنبه 28 فروردین 1399
کد مطلب :
98338
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/5yRYq
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved