• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
چهار شنبه 23 اسفند 1396
کد مطلب : 9685
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/8383
+
-

کلونی افیونی‌های کوه سنگی دیده بان هم دارد

سیاه‌خانمان‌ها

سیاه‌خانمان‌ها

زینب کریمی: 

منطقه 15

از فاصله دور تصویر واضحی دیده نمی‌شود. تکه‌های پلاستیک و پارچه‌های سیاه‌رنگ مخروطی شکل روی تپه که هرچند دقیقه یکبار تکان می‌خورد همه آن چیزی است که از پایین پیداست. چشم که می‌چرخانم تعداد بیشتری از آنها را می‌بینم که با فاصله‌های نه چندان دور از هم، در نقاط مختلف تپه، مستقر شده‌اند. اینجا گردنه تنباکویی است، جایی مشرف به بزرگراه امام رضا(ع) در انتهای شهرک رضویه. به گفته اهالی شیءهای مخروطی متحرک دیده‌بان‌های مسلح به اصطلاح سرد  این تپه هستند. تپه‌ای که به «کوه‌سنگی» معروف است و بزرگ‌ترین پایگاه فروش شیشه و هروئین جنوب‌شرق تهران را در خود جای داده. نزدیک ظهر است که به کوه‌سنگی می‌رسم. سوز سرمای زمستان در این منطقه نسبتاً کوهستانی ما را در خود فرو می‌برد. اما کوه‌سنگی در این سرمای زمستانی هم حسابی پررفت وآمد است. 


اینجا نمان، خطر دارد

پایین کوه این پا و آن پا می‌کنم و برای بالا رفتن مردد هستم. مرد میانسالی که کت کهنه و رنگ پریده‌ای به تن دارد و پاشنه کفش پاره‌اش را خوابانده، با کمری خمیده مسیر کوه را پیش گرفته و کشان‌کشان خودش را به بالا می‌رساند. چند دقیقه بعد پیرمردی از تپه پایین می‌آید. لباس‌هایش ژولیده است و از صورت سیاه و لب‌های کبودش اعتیاد می‌چکد. هرچند دقیقه یکبار یکی می‌رود و دیگری می‌آید. می‌روند و می‌آیند بی‌آنکه کلامی با هم حرف بزنند. رفت و آمدهای کوه‌سنگی تمامی ندارد. پایین کوه‌سنگی و نزدیک پمپ بنزین شهرک، کارگران در حال جدول‌کشی و سنگفرش فضایی هستند که قرار است بوستان شود.

پیرزنی که خانه‌اش مشرف به کوه‌سنگی است در چارچوب در ایستاده و اطراف را تماشا می‌کند. از او درباره کوه می‌پرسم. می‌گوید: «این کوه مایه ننگ این محل است و اینجا معتاددانی شده است. تو هم اینجا نمان، خطر دارد.» پیرزن که حدود 10 سال است در همین خانه زندگی می‌کند، از ناامنی کوه‌سنگی برایم می‌گوید: «فروشگاه موادمخدر است. خیلی قبل از سکونت ما این فروشگاه برقرار بوده و همیشه هم برایمان دردسر داشته. معتادهایی که به اینجا رفت‌وآمد دارند گاهی برای تأمین پول موادشان از خانه‌های اهل محل دزدی می‌کنند.» 


دیده‌بان‌های آماده‌باش

 قدم‌زنان مسیر کوه‌سنگی را دور می‌زنم و به سمت خیابان فکوری می‌روم. به انتهای فکوری که می‌رسم جوان حدوداً 21، 22 ساله‌ای را که ظاهری آراسته دارد و دوان دوان از کوه‌ پایین می‌آید می‌بینم. پراید هاچ‌بک سفیدرنگش را که پلاک شهرستان دارد، پایین کوه‌سنگی پارک کرده و به محض اینکه به آن می‌رسد سریع در آن می‌چپد و گازش را می‌گیرد. سرم را که بالا می‌آورم، می‌بینم زنی آشفته با ظاهری ملول و پژمرده از سرازیری کوه‌ پایین می‌آید. نشئه است و حواس درست و درمانی ندارد. هرسؤالی از او می‌پرسم پرت و پلا جواب می‌دهد. به بهانه بازدید محوطه‌ای که قراراست فضای سبز شود راهی‌کوه می‌شوم.

هر قدمی که برمی‌دارم تکان‌های دیده‌بان بیشتر می‌شود. به دامنه کوه که می‌رسم تصویر واضح‌تری از دیده‌بان دارم. بلند شده و ایستاده و با فریاد سعی می‌کند من را متوقف کند: «بالا نیا، بالا نیا» بی‌آنکه نگاهش کنم می‌گویم: «با شما‌ کاری ندارم. می‌خواهم این اطراف را تماشا کنم.» سکوت می‌کند. سرم را که برمی‌گردانم3 نفر شده‌اند و یکی، دو سگ هم دوروبرشان پرسه می‌زنند و گاهی پارس می‌کنند. مردی که لباس قرمز دارد می‌گوید: «چه کار دارید؟‌» می‌گویم: «هیچ.» چند لحظه سکوت می‌کند و می‌گوید: «مأمور که نیستی؟‌» می‌گویم: «نه، معلوم است ... مأمور نیستم.» صاف زل‌زده به چشم‌هایم و با روان‌شناسی خودش مأمور نبودنم را تأیید می‌کند. حالا تنها چند قدم تا نزدیک‌ترین دیده‌بان و فتح کوه فاصله دارم. 


پاتوق۲۰۰ نفره

مرد قرمز‌پوش اسمش «فرهاد» است. چشم‌هایش روشن و صورتش از شدت مصرف مواد سیاه شده است. روی بینی‌اش ردی از 7، 8 بخیه جا خوش کرده و‌ گونه چپش از زخم تازه چاقو خط افتاده است. از همسرش جدا شده و 10 سال است به شیشه و هروئین اعتیاد دارد. شغل اصلی‌اش نقاشی خودرو است اما بعد از اعتیاد به سختی به او کار می‌دهند مثل بیشتر کارتن‌خواب‌ها و معتادان خرج موادش را از جمع‌آوری زباله و ضایعات به دست می‌آورد. ‌از فرهاد درباره اوضاع آن پشت می‌پرسم، می‌گوید: «آنجا پاتوق است. همه مصرف‌کننده و فروشنده‌اند. الان حدود٥٠ نفرند اما گاهی تعدادشان به 200 نفر هم می‌رسد.» حالا که اعتمادش جلب شده از او می‌خواهم من را به پاتوق اصلی‌شان ببرد. لوطی‌وار بفرما می‌زند و انگار که به خانه‌اش پا گذاشته باشم من را به محوطه اصلی کوه راهنمایی می‌کند. در مسیر از اوضاع فروش مواد می‌پرسم، می‌گوید: «اینجا چند کاسب جنس می‌فروشند. البته تا وقتی که اوضاع امن باشد. برای آنها مأمور و غیرمأمور فرقی ندارد. احساس خطر کنند زود جیم می‌شوند. همین حالا وقتی دیده‌بان‌ها و نگهبان کوه علامت دادند که شما بالا می‌آیید بساط مواد و ترازو را جمع کردند و بردند...» حالا دیگر به محوطه اصلی کوه‌سنگی نزدیک می‌شوم؛ جایی که سال‌هاست کابوس هر شب و هر روز اهالی این محدوده شده است. 


کاسب‌های مسلح

فضای وسیع و مسطحی که تا نزدیکی‌های بزرگراه کشیده شده پاتوقشان است. آنقدر جا فراوان است که به راحتی صدها نفر می‌توانند در آن مستقر شوند. گوشه دیوار در چند ردیف کز کرده‌اند. 
دود و دم مصرفشان نیمی از دیوار را سیاه کرده. تو حال خودشان هستند. چند نفری از آنان برمی‌گردند و باچشم‌های نشئه‌شان نیم‌نگاهی نثارم می‌کنند. فرهاد با دست جمعیت را نشانم می‌دهد و می‌گوید: «الان زیاد نیستند. عصرها و صبح‌های زود بیشتر می‌شوند. کاسب‌هایی هم که مواد می‌فروختند گذاشتند و رفتند. هرچند خیلی از بچه‌ها می‌گویند که آنها مسلح هستند اما ریسک نمی‌کنند و زود با مواد متواری می‌شوند. البته این کاسبان هم کارگرند. اصل‌کاری‌ها اینجا نمی‌آیند و خودشان را به خطر نمی‌اندازند. اینجا را قرق کردند و برای فروش هم آدم می‌فرستند. بچه‌ها هم از همین‌جا مواد می‌خرند و می‌کشند.

بعضی‌شان هم شب‌ها همین‌جا می‌مانند. جایی امن‌تر از اینجا ندارند، از کارتن‌خوابی تو خیابان‌ها بهتر است. گرمخانه هم نمی‌روند چون آنجا نمی‌شود مواد کشید. همین‌جا برایشان دنج و آرام است.» لابه‌لای جمعیت چند زن هم دیده می‌شوند. سراغ یکی از آنها می‌روم. ورق فویل را توی دستش گرفته و به اطراف نگاه می‌کند. اسمش«‌سمانه» است. 45 ساله و مادر 4 فرزند. عروس و داماد دارد و دو فرزندش هم مجردند. از همسرش می‌پرسم. می‌گوید: «با هم زندگی نمی‌کنیم. کارتن‌خواب و معتاد است. من اما می‌روم خانه و می‌آیم. پسر 17 ساله‌ام 8 ماه است پاک شده و به خاطر اینکه او آلوده نشود کمتر به خانه می‌روم. مصرفم همین‌جاست و گاهی هم شب‌ها همین‌جا می‌مانم. دنج و آرام است.» سمانه 15 سال پیش وقتی برای تسکین دردهای سقط جنین به پیشنهاد همسر معتادش‌‌‌ تریاک مصرف کرد در دام اعتیاد افتاد و حالا رسماً هروئینی است.» می‌گوید: «تا به حال چند بار ترک کرده‌ام. دروغ نگفته‌ام اگر بگویم 100 بار. اما نمی‌توانم ترک کنم. نمی‌شود که نمی‌شود.» حرف‌هایش که تمام می‌شود خودش را به گوشه دیوار می‌رساند. شالش را روی سرش می‌کشد و می‌رود برای نشئگی.



شبانه خفتم کردند

«حکیمه» یکی دیگر از ۴، ۵  زنی است که در کوه‌سنگی پلاسند. او حالا در این گعده 60، 70 نفره معتادان گوشه‌ای چمباتمه زده و مواد می‌کشد. 41 سالش است و همسرش در تصادف فوت کرده و 5 پسر دارد. می‌گوید: «8 سال است اعتیاد دارم. شیشه می‌کشم و هروئین. دلم نمی‌خواهد بکشم اما نمی‌توانم ترک کنم. پسرهایم هم دیگر‌کاری به کارم ندارند. می‌دانند نمی‌توانم پاک شوم. خانه‌ام قیامدشت است و بعضی روزها به خانه می‌روم.» از مصرفش می‌پرسم. می‌گوید: «روزی یک گرم هروئین می‌زنم. الان هروئین ارزان شده،. شیشه اما گران‌تر است . چون پولم کم می‌آید بیشتر همان هروئین مصرف می‌کنم.» فرهاد بین صحبت‌های حکیمه می‌آید و می‌گوید: «خدا ریشه اعتیاد را بسوزاند. کاش بیایند اینجا را جمع کنند که ما هم از بی‌جایی و بی‌موادی فکری به حال خودمان کنیم. وقتی همه‌چیز به راه است، هیچ معتادی نمی‌تواند ترک کند.

اینجا معدن جرم است. همین دیشب چند نفر ناشناس ریختند و خفتم کردند. بعد از مدت‌ها یک کار نقاشی به من خورده بود دیروز دستمزدم را گرفتم، شبش هم خفتم کردند و پول‌هایم را بردند. کلانتری رفتن و شکایت هم بی‌فایده است. معتاد که ‌باشی نه مأمور قانون و نه مردم عادی حرفت را قبول ندارند. همیشه متهمی. همیشه بدبختی.» حکیمه ادامه می‌دهد: «مردم حق دارند درباره ما قضاوت کنند. ما این محله را خراب کرده‌ایم. خودمان هم می‌دانیم. اما چاره‌ای نداریم. دیگر غرق شده‌ایم.» قبل از پایین آمدن از کوه‌سنگی چند دقیقه‌ای پشت سر یکی از دیده‌بان‌های کوه می‌ایستم تا از زاویه نگاه او دیده‌بانی کنم. دیده‌بان‌های معتاد پشت کارتن‌پلاست‌ها و پارچه‌ها، همان شیء‌های متحرکی هستند که این کوه را مخوف و ناامن کرده است. 



همه کلانتری‌ها کمک کنند

گرمخانه خاوران از سال 1385 همجوار با کوه‌سنگی تأسیس شد تا محل اسکان کارتن‌خواب‌های تهران باشد. بعضی اهالی محله معتقدند گرمخانه باعث به وجود آمدن کوه‌سنگی شده و بعضی هم وجود این پایگاه را سال‌ها پیش از تأسیس گرمخانه می‌دانند. «عبدالرضا امینی» دبیرشورایاری محله رضویه درباره وجود کوه‌سنگی در این محله می‌گوید: «آنچه مسلم است اینکه کوه‌سنگی بیش از 10 سال است که در محله ما است و مشکلات اجتماعی اینجا را بیشتر کرده است. هر روز صبح خودروهای آخرین مدل از کنارگذر بزرگراه می‌آیند و می‌روند.

رفت وآمد‌های عجیب و غریب به این محدوده و ناامنی که از حضور معتادان در محل به وجود آمده نارضایتی اهالی را به دنبال داشته. در این بین کلانتری169 مشیریه و‌ شهرداری منطقه ۱۵ اقدامات مؤثری داشتند. اما برای ریشه‌کن شدن معضل کوه‌سنگی اقدامات یک کلانتری و شهرداری منطقه کافی نیست و ‌نیاز به پیگیری‌های بیشتر است. در حال حاضر شهرداری منطقه با ایجاد فضای سبز در کوهپایه کوه‌سنگی و اتصال آن به بوستان کوهسار برای زیباسازی این محدوده و تأمین امنیت آن تلاش می‌کند. با این حال نیاز به اقدامات مؤثر دیگر هم در این زمینه کاملاً حس می‌شود.»

این خبر را به اشتراک بگذارید