آداب و رسوم مختلف کشورهای جهان البته فلسفه و دلایل خاص خودش را دارد و بخشی از جذابیتهای این کشورها نیز به همین نکته بازمیگردد. فکرش را بکنید که اگر همه کشورها یک نوع آداب و رسوم داشتند، چقدر کسلکننده میشد! ماجرای شب چهارشنبه آخر سال ما ایرانیان نیز چنین است البته با فلسفه و دلایل تاریخی خاص خودش. در باور مردمان ایران باستان، ظاهرا روز چهارشنبه آخر سال نحوست داشته و به همین دلیل در چنین روزی، آتش روشن میکردند و از روی آن میپریدند تا از نحوست رهایی پیدا کنند. این مراسم، آیینهای دیگری هم دارد که مروری بر آنها داریم.
اوستاخوانی
در برخی از خانههای زرتشتیان، مراسم اوستاخوانی برگزار میشود. بهاینترتیب که با 7 نوع میوه خشک مثل کشمش، انجیر، خرما، بادام، توت ، پسته و امثالهم از مهمانها پذیرایی میکنند؛ چیزی شبیه همین آجیل شب چهارشنبه آخر سال خودمان. در بسیاری از شهرهای ایران هم، پختن آش ترش در این شب مرسوم است.
فالگوش ایستادن
اینیکی را هم بیشتر دختران جوان دمبخت انجام میدادند؛ آنها معمولا پشت دیواری میایستادند و به حرفهای رهگذران گوش میدادند. سپس حرفهای آنها را تفسیر میکردند و از آنها نیت خیر برداشت میکردند؛ نیت خیرشان هم کموبیش مشخص بود؛ میخواستند به خانه بخت بروند و خوشبخت شوند!
قاشقزنی
این هم در نوع خودش مراسم جالبی بود؛ معمولا دختران و پسران جوان، چادر به سر میکردند و پشت درِ خانه دوستان، همسایهها و آشناها میرفتند. سپس با قاشق به کاسهها میزدند. صاحبخانه هم که میدانست باید چه کند آجیل شب چهارشنبهسوری را داخل کاسههایشان میریخت. البته این رسم در شهرهای بزرگ کمی فراموش شده چراکه ارتباطات اجتماعی کمرنگتر شدهاست. جدا از آجیل، شیرینی، شکلات، نقل و حتی پول هم در این رسم ردوبدل میشد.
تمیزکردن حوض خانه
جدا از رسوم جمعی که در همه جای ایران برگزار میشد، در تهران قدیم نیز شاهد برگزاری آیینهای خاصی بودیم. ازجمله این رسمها، تمیزکردن و برق انداختن حوض خانه بود. اهل خانه بهصورت دستهجمعی حوض را تمیز میکردند و آب مانده را به نیت سیاهی و چرکدلی از خانه به کوچه میریختند. سپس حوض را با آب تازه پر میکردند و هرکدام از اعضای خانه، تکه نبات یا حبه قندی داخل آن میانداختند و تا شب عید کسی حق دست زدن به این حوض و آب تازه آن را نداشت.
رد شدن از زیر توپ مروارید
از دیگر رسوم چهارشنبهسوری در تهران قدیم، رد شدن از زیر توپ مروارید بود. این توپ جنگی روی سکویی در میدان ارگ قرار داشت. شب چهارشنبهسوری، مردم زیادی میآمدند و از زیر توپ رد میشدند تا حاجت بگیرند. آنها هنگام گذر از زیر توپ این شعر را هم زمزمه میکردند: «ای فاتح قلعههای صد در بسته، رحمی به من بسته در دل بسته، نه کس در قلعهام گشاده ست هنوز، نه تیر کسی به چلهام بنشسته».
غولهای بیابانی
این یکی هم در نوع خودش رسم جالبی بوده. آن روزها افرادی بودند که با لباسهای خاص و با پای برهنه برای سرگرمی مردم در کوی و برزن راه میافتادند و با رسیدن به جاهایی مثل قهوهخانهها نعرههای گوشخراش میکشیدند و میخواندند: «ما غول بیابانیم، سرگشته و حیرانیم، گاهی به توی تهران، گاهی توی شمرانیم و...» سپس بین مردم میچرخیدند و پول جمع میکردند.
بتهسوزانی
بتهسوزانی هم که دیگر معروفترین آیین شب چهارشنبه آخر سال است؛ به این ترتیب که مردم از دور و نزدیک بتههایی جمع میکردند و در کوچهها و زیرگذرها آتش میزدند و از روی آتش میپریدند. شعر معروف «زردی من از تو، سرخی تو از من» را هم میخواندند. مراسم تا وقتیکه شعلهها فروکش میکرد، ادامه داشت. این رسم با بعضی تغییرات هنوز هم پابرجاست.