گفتوگو با نادر سلیمانی، بازیگر سینما و تلویزیون که آرزو دارد دور دنیا را با موتورسیکلت بگردد
خنداندن کار سادهای نیست
الناز عباسیان
او را با مجموعه «ساعتخوش» شناختیم. نادر سلیمانی را همگی با نقش «خاندایی و سعید» که با بازی خشک و جدی نادر سلیمانی در مقابل بازی شوخ و کودکانه سعید آقاخانی اجرا میشد به یاد داریم. سالها بعد هنرنمایی او در مجموعههای مختلف طنز را تماشا کردیم. البته در چند سال اخیر نقشهای متفاوتتری هم از او دیدهایم که از این میان میتوان به بازی جدی او در فیلم سینمایی دندان طلا و لاتاری اشاره کرد. سلیمانی به تازگی در سیوهشتمین جشنواره ملی فیلمفجر با فیلم سینمایی «آبادان یازده۶۰» به کارگردانی مهرداد خوشبخت برگ دیگری از استعداد و توانمندی خودش را رو کرد و توانست نظر مخاطبان را نسبت به بازیاش در این فلیم جدی جلب کند. به همین بهانه سراغ او رفتهایم و از نقشهای جدیای که این روزها بازی میکند پرسیدهایم. البته او از علاقه و عشق همیشگیاش به شاد کردن مردم برایمان صحبت کرد و گفت که شاد کردن دل مردم برای او بزرگترین نعمت الهی است.
اجازه بدهید سؤال اول را با بازی شما در فیلم آبادان یازده ۶۰ که در جشنواره امسال اکران و مورد قبول منتقدان و تماشاگران قرارگرفت شروع کنیم. از نقش اسماعیل که عاشق رادیو آبادان است برایمان بگوید.
من مشغول بازی در فیلم آقای محمدحسین لطیفی به نام «مرد نقرهای» بودم که بخشی از آن در کشور ترکیه تصویربرداری میشد که کارگردان فیلم آبادان یازده60 با من تماس گرفت و پیشنهاد بازی در این فیلم را داد. آقای مهرداد خوشبخت از دوستان و همشهریهای ما هستند و ما روحیات یکدیگر را خیلی خوب میشناسیم. نقش را برایم تلفنی توضیح دادند و فیلمنامه را بهصورت اینترنتی به دست من رساندند. بخشهایی از فیلمنامه را خواندم و احساس کردم که فیلم خیلی خوب و پختهای است. از همان جا قرارداد را بهصورت مجازی امضا کردم و وقتی که به ایران آمدم سریعا سر صحنه فیلمبرداری این فیلم حاضر شدم. مهرداد تأکید داشت که زودتر خودم را به گروه برسانم و میگفت که ما اینجا شدیدا به لهجه جنوبی احتیاج داریم و باید کمک حال بازیگران غیربومی باشیم و برای لهجه آبادانی کمکشان کنیم. نقش من گرچه بلند نبود اما به عقیده من عرض محتوایی داشت. من خودم به تازگی این فیلم را دیدم و واقعا به کارگردان، بازیگران و عوامل تولید آن خسته نباشید میگویم. آبادان یازده 60 یک فیلم بسیار متین، باشرف، ساده و فوقالعاده احساسی است. فیلمی است که من میتوانم بگویم که روایت درستی از آبادان داشت. آبادان بچههای دلیر بسیاری داشت که جانشان را برای این خاک و سرزمین فدا کردند. شهید جهانآرا نمونهای از جوانان دلیر این خطه بود و اما ایکاش به این فیلم نگاه درستتری در جشنواره میشد!
در زمان جنگ تحمیلی شما خودتان در خوزستان بودید؟
در دوران نوجوانیام کاملا به چشم خودم جنگ را دیدم. به همینخاطر وقتی فیلم را دیدم 2سکانس شدیدا مرا به گریه انداخت. در سن 13-12سالگی جنگ را با تمام وجودم احساس کردم؛ مفهوم ایستادن در محیطی که تماما خمپاره و توپ و تیر و تانک بود. به آقای خوشبخت گفتم نمیدانم جنگ بودهای یا نه ولی خیلی خوب حس و حال آن زمان را به نمایش گذاشتهای. ما در خوزستان آسمان آبی نداشتیم؛ شبها آسمان شهرمان قرمز و در روز سیاه و پردود بود؛ چیزی به نام سکوت و آرامش نداشتیم. در شهرمان چیزی به نام هوای پاک نداشتیم. با آب آشامیدنی و حتی یک لقمه نان غریب بودیم. بچههای جنوب در زمان جنگ خیلی سختیها کشیدند و اینها در فیلم آبادان یازده 60 دیده شده است؛ وقتی خرمشهر در دست عراقیها افتاده بود و آبادان در حصر بود، مردم آبادان با تمام وجودشان ایستادگی کردند تا کمک برسد. بخش مهمی که در این فیلم مرا لرزاند قطعههای مستندی بود که آقای مهرداد خوشبخت به فیلم افزوده بود. چون من با چشم خودم پیکرهای خونین و پرپر شده عزیزان و دوستانم را در سن نوجوانی از نزدیک دیدم و درک کردم که جنگ شوخی نیست. بهنظر من آثار جنگ سالها روی مردم خوزستان ماند. متأسفانه امید داشتیم که پاک شود اما این آثار از شهر هنوز هم پاک نشده است. همه میدانند که خوزستان و آبادان روزگاری عروس ایران بودند. صد سال پیش آبادان چه پیشرفتهایی داشت اما حالا میبینیم که چقدر عقب مانده است. من نمیدانم مسئولان با آبادان چه کردهاند؟ شاید از این حرفی که میزنم خیلی از مسئولان از دست من ناراحت شوند اما بهعنوان یک آبادانی این موضوع را مطرح میکنم. آیا گناه آبادان این است که لب مرز است و باز میترسند که خدایناکرده جنگی شود و آبادان خراب شود؟ به همین خاطر نباید به آن رسیدگی کرد؟ شهری که از آن نفت و گاز برای کل کشور و حتی خارج از کشور استخراج میشود اما خودش تازه الان صاحب گاز شهری شده است. همین الان که با شما صحبت میکنم خانه خود من در آبادان گاز شهری ندارد؛ شهری که سالها پیش 27 سینما داشت، رادیو و تلویزیون و خیلی امکانات داشت، الان هیچ ندارد. من از مسئولان میخواهم که به داد خوزستان و آبادان برسند. درست است که در تهران زندگی میکنم اما نباید از اصل و ریشه و زادگاه خودم بیخبر بمانم. من در آبادان خانه خریدهام تا به فرزندانم بگویم که شما بچههای این خطه از خاک ایران هستید. این برای من خیلی مهم است و بسیار هم نسبت به شهرم تعصب دارم و بارها اعتراض کردهام اما کو گوش شنوا! امیدوارم حال آبادان بهتر شود.
شما بعد از سالها بازی در نقشهای طنز و کمدی، چند سالی است که به سمت ایفای نقشهای جدی آمدهاید. از این تجربه ژانرهای مختلف بگویید.
با تمام احترامی که برای همه بزرگان قائلم باید به این نکته اشاره کنم که ما گاهی ژانرها را نمیشناسیم و این یک ایراد است که بازیگر را فقط در یک ژانر میشناسند. من و بسیاری از کسانی که با کار طنز وارد سینما و تلویزیون شدیم همیشه محکوم به بازی در یک ژانر آن هم طنز یا کمدی بودیم. اگر هم کار جدی انجام دادیم اغلب تعجب کردند. چرا یکبار جشنواره فیلمهای کمدی نداشتیم و اینقدر نگاه بزرگان ما به این تیپ فیلمها حقیر و کوچک است که گاهی آدم میگوید کار کمدی نکنم بهتر است؟! خنداندن کار سادهای نیست.
یعنی شما به روند نمایش فیلمها در جشنواره انتقاد دارید؟
واقعیت امر این است که بازیگری یادگرفتنی است؛ از زمانی که وارد میشوی تا لحظه مرگ یاد گرفتن و آموزش است. اما متأسفانه گاهی این تفکر جاری میشود که یک بازیگر وقتی جایزه سیمرغ یا اسکار را گرفت دیگر نیازی به آموزش ندارد. حتی در بسیاری مواقع برای خود این عزیزان برگزیده هم دنیا عوض میشود؛ نگاه و باور آنها عوض میشود، نرخ و دستمزد آنها چندین برابر میشود و خیلی اتفاقات دیگر.
این صحبتهای شما نقد به دستمزد بازیگران دارد. اینطور نیست؟
نه اتفاقا سر دستمزد، من بحث مفصلی دارم. یک بازیگر اگر فلانقدر دستمزد میگیرد زحمت میکشد، روزها کار کرده است و گاهی شبها هم سر کار رفته یا در حال تمرین بوده و سختی کشیده است. از طرفی بازیگر در شط منجلابی به نام عرف دنیای بازیگران افتاده و اگر هم نخواهد، باید در مسیر این رودخانه حرکت کند؛ مسیری که در آن همه از یک بازیگر انتظار دارند ماشین و خانه آنچنانی داشته باشد. دیگر یک بازیگر معروف نمیتواند از هر جایی خرید کرده و هر جایی غذا بخورد. نمیتواند مثل آدمهای عادی زندگی کند و ناخواسته هزینهها برای او بالا میرود. یک نکته دیگر اینکه نگاه دیگران هم به بازیگر عوض میشود؛ برای مثال اگر از بقیه ۲۰۰تومان هزینه دندانپزشکی میگیرند، از یک بازیگر ممکن است چند برابر بگیرند. البته ناگفته نماند بازیگرانی هم هستند که به دور از این فضاها خیلی ساده و راحت زندگی میکنند اما قبول کنید که سخت است. من هم خودم را مکلف به این قید و بندهای بازیگری نمیدانم و شاید به هر رستوران یا غذاخوریای هم بروم. حتی اگر دلم بخواهد در همان خیابان هم غذای خودم را میخورم. بحث من این است که معروف و دیده که شدی زندگی سخت و هزینهآور میشود. پس بازیگران مجبورند که برای دستمزد تلاش کنند. صحبت من سر این است که نباید با گرفتن یک جایزه یا سیمرغ بهخود غره شویم. بازیگری داستان یادگیری است؛ از صفر تاصدسالگی حتی اگر در جوانی سیمرغ گرفته باشیم باید تا آخر عمر فکر کسب تجربه و آموزش باشیم. نکته بعدیای که جا دارد اینجا مطرح کنم این است که بسیاری از کارگردانها برای نقشهای اصلی فیلمهایشان سراغ سوپراستارها میروند و خیلی کم پیش میآید که کسی به بازیگران غیرسوپراستار یا حتی بازیگران تازهکار نقشهای اصلی بدهد. البته به گیشه و فروش بلیت هم فکر میکنند. اما از همینجا اعلام میکنم من اگر روزی بخواهم فیلمی بسازم از هیچ سوپراستاری استفاده نخواهم کرد. ما خیلی بازیگرهای خوبی داریم که هنوز استعدادهایشان به خوبی نشان داده نشده است.
لهجه جنوبی چقدر در پیشنهاد نقش به شما کمک کرده است؟
من با این لهجه بزرگ شدهام و زندگی کردهام. طبیعت هر انسانی است که با آن قومی که زندگی میکند بزرگ میشود. من گلههای زیادی اتفاقا در زمینه فیلمسازی در فضای آبادان و خوزستان دارم. بسیار اشتباه نشان میدهند. قومهای مختلف کرد، لر، عرب، حتی اصفهانی و شهرهای دیگر بهخاطر وجود پالایشگاه و بحث اشتغالزایی در خوزستان هستند. اقوام مختلف در کنار هم زندگی میکنند ولی همه یک مدل و شبیه هم حرف میزنند. جز قوم عرب که گویش و لباسهایشان با ما متفاوت است. اما در سینما و تلویزیون تا به نقش خوزستانیها میرسند سراغ دشداشه و لباسهای عربی میروند. درحالیکه اشتباه است و این ایراد فیلمسازی ماست. درصد بالایی از اقوام در خوزستان هستند که لباس رسمیشان عربی و دشداشه نیست. حتی در فیلمها لهجه عربی را دارند خراب میکنند و برادران عرب ما هم به این نکته معترضاند که چرا لهجه ما کوچک شمرده شده است. در کل لهجه خیلی کمکم کرده است و البته گاهی هم سخت میشود. من باید فیلمنامه را که به زبان فارسی ساده نوشته شده با لهجه برای خودم بازبینی کنم.
از بازی در نقشهای طنز شروع کردید. چطور به نقشهای جدی کشیده شدید. خودتان کدام ژانر را میپسندید؟
بازیگر خوب باید در هر ژانری بازی کند و برای من فرق چندانی نمیکند. نمیتوانم بگویم من اینجا نشستهام و منتظرم فقط کارهای جدی به من پیشنهاد شود یا فقط کار کمدی. من دوست دارم پیشرفت کنم و بازی من موردقبول مخاطب قرار بگیرد. البته نشاندن لبخند بر لبان مردم هم که یک هنر است.
کدام نقشتان را بیشتر از همه دوست دارید؟
اغلب نقشهایم را دوست دارم اما بازی در فیلم دندانطلا در نقش یک فرد ارمنی که به همنوع خودش کمک میکرد، برایم یکی از ماندگارترین بازیهایم بود. معتقدم در این نقش جان گرفتم و تولدی دوباره در بازیگری برای من بود. البته نقشهایی هم بوده که الان از بازی در آنهاپشیمانم.
پس چرا آن زمان پیشنهاد بازی در آن فیلمها را قبول کردید؟
به جرأت میتوانم از طرف خودم و بسیاری از همکارانم بگویم که ما گاهی برای گذران زندگی مجبوریم. بازیگری شغل و منبع درآمد ماست. اگر کار نمیکردم چگونه از پس هزینههای زندگیام برمیآمدم.
شغل دیگری جز بازیگری دارید؟
من از کودکی عاشق شتاب و سرعت بودم و همین علاقه مرا به سوی ماشینهای کنترلی آفرود و پروازی کشاند. ساعتهایی که بیکارم و مشغول بازی نیستم اینجا میآیم و کار تعمیر و ساخت آنها را انجام میدهم. ما در اینجا خلق میکنیم. سرعت را بالا و پایین میکنیم. البته کاربرد این ماشینها فقط جنبه تفریحی و مسابقه ندارد و هماکنون سینمای جهان از ظرفیتهای آن برای کارهای فیلمبرداری استفاده میکند. برای مثال دوربین را روی این خودروهای آفرود یا وسیلههای هوایی مثل هلیشاپ میبندند و از نقاط متفاوتتری فیلمبرداری میکنند. اما هنوز در ایران جایگاه واقعی خود را پیدا نکرده است. تکنولوژی به قدرت مالی نیاز ندارد، به قدرت فکری نیاز دارد. شما با کمترین امکانات هم میتوانید خودروهای اینچنینی بسازید؛ علم روباتیک است. ما حتی با قطعات خراب که دیگر کارایی ندارند کار مجسمهسازی میکنیم. تحصیلات خاصی هم در این رشته ندارم و این کار را دلی شروع کردهام و از دوستان یاد گرفتهام.
از خانواده و همسرتان بپرسیم. همسر شما هم بازیگر هستند. الان هم فعالیت هنری دارند؟
بله. همسرم در ساعتخوش همبازی من بود که البته الان سالهاست که بازی نمیکنند. مترجمی زبان فرانسه را ادامه دادند و الان کار نویسندگی میکنند. هروقت فیلمنامهای به دستم میرسد ابتدا به همسرم میدهم و میگویم تو اول بخوان و نظرت را به من بگو. چون کار نویسندگی میکند نظرش برای من اهمیت دارد. جا دارد از همینجا از او تشکر کنم.
فرزندانتان چطور؟ بهکار شما علاقه دارند؟
پسرم هومان مهندسی مکانیک میخواند و بهکار روباتیک و ماشینهای کنترلی علاقه دارد. دخترم بارسین هم که تنها 10سال دارد علاقهمند بهکار تئاتر است و دوست دارد که بازیگر شود.
اهل سفر هستید؟
بسیار. من یک روز آرزو داشتم یک موتور سنگین بگیرم و همراه همسرم دور دنیا را بگردم. گرچه دیگر کمکم پا به سن گذاشتهام اما حتی هنوز هم این آرزو را دارم. و یکی دیگر از آرزوهایم این است که سوار جنگنده شوم زیرا شتاب و سرعت را بسیار دوست دارم. در شهر که نمیتوانیم سرعت چندانی با خودروی خود تجربه کنیم حداقل با این خودروها تجربه میکنیم.
شعاری که همیشه در زندگی دنبال آن بودید چیست؟
من همیشه رک بودهام و همه مرا به این خصلت میشناسند و همیشه معتقدم که باید در زندگی حرفت را بزنی حتی اگر کاری از دست تو ساخته نیست اما حداقل از جایگاه خودت برای گفتن حق استفاده کنی؛ کاری که من هماکنون برای گفتن از دردهای آبادان و خوزستان میکنم، هر چند برایم گران تمام شود.
بازیگری یادگرفتنی است؛ از زمانی که وارد میشوی تا لحظه مرگ یاد گرفتن و آموزش است. اما متأسفانه گاهی این تفکر جاری میشود که یک بازیگر وقتی جایزه سیمرغ یا اسکار را که گرفت دیگر نیازی به آموزش ندارد
سلیمانی و کامیون نوروزی
خبر خوبی داریم برای کسانی که علاقهمند به بازیهای طنز نادر سلیمانی هستند. امسال عید دوباره میتوانیم این بازیگر را در جعبه جادو ببینیم. نادر سلیمانی در سریال طنز «کامیون» که نوروز ۹۹ از شبکه دو سیما روانه آنتن خواهد شد بازی کرده است. این مجموعه درباره یک پیشکسوت فوتبال است که مدتی روی کامیون باربری کار میکند و پس از آشنایی با 3دانشجو که صاحبخانه بهدلیل مشکلاتی اثاثیهشان را به خیابان ریخته است، درگیر ماجراهایی میشود.
ساعتخوشیهای خاطرهساز
سلیمانی که بازیگری را با کار طنز شروع کرده است، انتقادی به نگاه منتقدان و فیلمسازان به بازیگران ساعتخوش دارد و میگوید: «ما بازیگران ساعتخوش و کلا بازیگران طنز توانایی بازی در ژانرهای مختلف را داشتیم اما سالها پیش به ما میدان و فرصت ندادند. ما هم که وقتی لبخند را روی لبهای مردم دیدیم بیمار همان لبخندها شدیم. آقای نصرالله رادش، ارژنگ امیرفضلی، سعیدآقاخانی، رضاعطاران و خیلی از دوستان دیگر واقعا پتانسیلهای بالایی داشتند اما سالها زجر کشیدند تا توانستند قابلیتهای خودشان را اثبات کنند».
یک عکاس حرفهای با نگاهی متفاوت
شاید باورتان نشود که نادر سلیمانی یک عکاس حرفهای باشد که بیش از 23سال از عمرش را برای گرفتن عکس از طبیعت و جلوههای کمتر دیده شده آن صرف کرده باشد. خودش درباره کار عکاسی میگوید: « عکاسی از طبیعت عشق و علاقه من است. من معتقدم طبیعت همه رفتارهای بشر، از خنده و شادی گرفته تا اندوه و فریاد را در دل خود نشان میدهد. پیگیر برپایی نمایشگاه برای عکسهایم هستم. البته یک سری رایزنی هم شده که این نمایشگاه را خارج از کشور دایر کنم».