سعید مروتی- روزنامهنگار
این سرراستترین فیلم کیمیایی اینسالهاست؛ فیلمی که خیلی زود قهرمانش را معرفی و هدفش را مشخص میکند. فضلی پس از سالها برگشته و میبیند هم خانهپدری در آستانه از دست رفتن است و هم خانواده از هم پاشیده شده. هدف او حفظ خانه و بازگرداندن اعضایش زیر یک سقف است. اینکه خانه میتواند وطن باشد مفهوم آشکاری در «خون شد» است و حسن فیلم کیمیایی در همین صراحتش است. فضلی هم نزدیکترین کاراکتر به قهرمان مطلوب کیمیایی است. یک قهرمان کاملا کیمیاییوار که قرار است عدالت را به شیوه شخصیاش اجرا کند و البته تفاوتهای محسوسی هم با دیگر قهرمانان فیلمساز دارد. خون شد بهندرت از خط اصلیاش خارج میشود و لحن همگون را تا انتها حفظ میکند. تماشاگری که اطلاعی از علایق کیمیایی ندارد و جهان تالیفیاش را نمیشناسد هم میتواند فیلم را دنبال کند و خط و ربط قصه را گم نکند. این فیلمی است که با صراحت ساخته شده و کارگردانش توانسته جهان مطلوبش را خلق کند. کیمیایی دوربینش را به محله امامزاده یحیی میبرد. به محله قدیمی قیصر و حواسش هست که جز آدمهای اصلی فیلمش خیلی سراغ محلهای که از دست رفته و هویتش را باخته، نرود. همین خانه قدیمی و آدمهایش برای ما کفایت میکنند، همین سایه قهرمان که شبانگاه به روی کرکرههای مغازههای قدیمی افتاده کافی است.
فضلی از راه رسیده تا چراغ خانه را روشن نگهدارد تا برادرش مرتضی را از آسایشگاه روانی بیرون بکشد و خواهرانش را نجات دهد. پس از سالها باز هم خانواده بهعنوان مهمترین پناه آدمها در فیلمی از کیمیایی تصویر میشود.
در بیشتر فیلمهای کیمیایی خانواده گرچه تقدیس میشود ولی معمولا از بین میرود یا تا آستانه فروپاشی پیش میرود.
در «قیصر»(1348) قبل از ورود قهرمان ما شاهد اضمحلال خانواده هستیم. در «رضا موتوری»(1349) اساساً یکی از مشکلات قهرمان نداشتن خانواده است و مادر رضا تنها عضو خانواده است که مانده و پدر سالهاست که از دنیا رفته و تنهایی رضا را باید عباس قراضه و فرنگیس پر کنند. یعنی رفاقت و عشق، عملا جایگزین خانواده شده.
در «خاک» (1352) خانواده باباسبحان از بین میروند. مصیب کشته میشود، همسرش شوکت سقط میکند و صالح هم مجنون از کشته شدن برادر، قاتل را میکشد و گرفتار میشود. به قول کیمیایی در فیلم خاک هیچکدام از اعضای خانواده به هم نمیگویند برایت میمیرم ولی عملا برای هم میمیرند.
در «گوزنها»(1354) سید و فاطی زوج به آخر خط رسیدهای هستند. در «غزل»(1355) دو برادر درگیر عشق مشترک میشوند و جالب اینکه در جایی زینی به حجت میگوید: «ما داداش نیستیم، رفیقیم». گویی از نگاه فیلمساز رفاقت ارزشی بیشتر از برادری دارد. در فیلمهای پس از انقلاب کیمیایی یا کانون خانواده پرتنش و در آستانه اضمحلال است یا اساساً خانوادهای در کار نیست و این نهاد معمولا مورد تاکید و ستایش فیلمساز قرار میگیرد. در «سرب»(1367) نوری که به گفته برادرش سالهاست کاری به او و پدر و مادر ندارد، در نهایت جانش را پای اثبات بیگناهی داداش بزرگه میگذارد. این فیلمی است که فصل جدایی دانیال و مونس در یادها مانده است. در «دندان مار»(1368) که با مرگ مادر آغاز میشود، با جمع شدن احمد، رضا، زیور و فاطمه در زیر یک سقف، به نظر میرسد خانوادهای در حال شکل گرفتن است.
از لبخند انتهایی زن و مرد فیلم «گروهبان»(1369) هم امیدی هرچند کمرنگ برای شکل گرفتن دوباره خانواده زنده میشود و حلقه واسطه آنها هم پسرشان بهمن است. از این فیلم رابطه پدر و فرزندی در فیلمهای کیمیایی اهمیت مییابد که ورسیونهایی از آن را در «تجارت»(1373) و «رئیس»(1385) مشاهده کردیم.
در سینمای کیمیایی هرچند این تم رفاقت است که پررنگتر از هرچیز به نظر میرسد، ولی مفهوم خانواده دستکم در چند فیلم مثل «اعتراض»(1378) نمود بارز و مشخصی دارد. ورسیونهای مختلفی از داستان خانواده از هم پاشیده یا در آستانه انهدام را در آثار کیمیایی این سالها هم دیدهایم تا رسیدهایم به خون شد که کلا داستان خانواده است؛ خانوادهای که به پشتوانه برادر بزرگتر قرار است هم خانه را حفظ کنند و هم اعضایش دوباره زیر یک سقف جمع شوند؛ خانهای که جای غریبهها شده، دیگران به فکر تصاحبش هستند و هر کس به گوشهای رفته و تنها پدری پیر مانده و همسر دومش که برای فرزندان همسر اول مثل مادر بوده. فضلی در چنین شرایطی به خانه پدری میآید و رفتاری را بروز میدهد که ما از قهرمان کیمیایی انتظار داریم؛ قهرمانی عملگرا که پای اصولش میایستد و از ناموس و خانهاش دفاع میکند. شیوه اجرای عدالت هم کاملا کیمیاییوار است. در واقع خون شد همان چیزی را به تماشاگرش عرضه میکند که از خالق فیلم انتظار میرود؛ خالقی که به دلمشغولیهایش وفادار مانده و از هر صحنه و موقعیتی برای نمایش آنچه به شدت خصوصی و در عین حال آشنا برای مخاطب پیگیر با دنیایش است بهره میگیرد. مثلا سکانس جا انداختن دست پدر خانواده با گاری، یادآور خاطرهای است که آیدین آغداشلو سالها پیش به نقل از کیمیایی نوشته: «یک بار گفت قصه لاتی لوتیهایی را دارد نقل میکند که به چشم خودش دیده وقتی بازویشان از جا در میرود، میگذارندش لای پرههای چرخ گاری و با یک تکان جا میاندازند و آخ هم نمیگویند.»
یا در نمایی دوربین به تئاتر پارس تاکید میکند تا متوجه شویم به خیابان لالهزار آمدهایم؛ خیابانی خلوت که از انتهای کادر فضلی و مرتضی در حال حرکتند و در پیشزمینه و مقابل یک سینما، دو پسربچهای نشستهاند که پلاکارد فیلمهای «صلات ظهر» و «مشعل و کمان» را در دست دارند. خب همه میدانیم که سالهاست در لالهزار چراغ هیچ سینمایی روشن نیست و در هیچ سینمای دیگری هم امروز صلات ظهر و مشعل و کمان نشان نمیدهند.
این نما، ارجاعی به فیلمهای محبوب دوران کودکی و نوجوانی کیمیایی است. خون شد از این ارجاعات شخصی بسیار دارد ولی فیلم در عین حال از مسئلهای عمومی حرف میزند؛ مسئله روز جامعه ایران که شاید بیش از هر زمان دیگری نیازمند وحدت ملی برای حفظ وطن است.
کیمیایی آرمانگرایانه ماموریت قهرمانش را کاملا به ثمر میرساند؛ هم خانه حفظ میشود و هم اعضایش دوباره به آنجا برمیگردند. حالا فضلی با تنی زخمی میخواهد سراغ ثریا برود. نامی که یادآور یکی از شخصیتهای شاخص رمان «جسدهای شیشهای» است. پس از حفظ خانه و خانواده نوبت به عشق میرسد، اگر فرصتی برای عاشقانهها باقی مانده باشد. در انتها با نمایش سایه فضلی بر کرکره مغازههای محله قدیمی، به شروع فیلم بازمیگردیم.
کیمیایی دایرهای را که باز کرده میبندد. با آدمها، مناسبات، ارجاعات و حال و هوایی که عطر گذشته را به همراه دارند، مسئله امروز را میگوید. با وفاداری به جهان تالیفیاش و بیآنکه به قول خودش عقیده روز تن فیلمش کند.
سلامتی سه تن
«خون شد» کیمیاییوارترین فیلم سازندهاش در این سالهاست
در همینه زمینه :