بهنود امینی- روزنامهنگار
کارکرد «درام» در آثار «محمد حسین مهدویان»، سیر پرفرازونشیبی را پشتسر گذاشته است؛ «ایستاده در غبار» را درنظر بیاورید که کمرنگی لایه دراماتیک و اساسا بیاستفاده بودن آن در مسیری که کارگردان برای ساخت کاراکتر موردنظرش - احمد متوسلیان - درنظر داشته باعث میشود نتیجه نهایی، اثری متمایل به سینمای مستند باشد.
اما در قسمت اول ماجرای نیمروز، مهدویان به درستی درمییابد که تنها روایت یک حادثه تاریخی معاصر - در عین جذابیت و کشش بالقوهای که در سوژه وجود دارد - برای تأثیرگذاری و جذب مخاطب گسترده کافی نیست. اما همچنان در هم فرکانس ساختن بافت دراماتیک و سیاسی، سرسری و سطحی عمل میکند تا باز هم پیرنگ فیلم در شرح شکار موسی خیابانی و یارانش خلاصه شود و عاشقانه میان حامد (مهرداد صدیقیان) و فریده (محیا دهقانی) به چشم نیاید.
در لاتاری، از آنجایی که فیلمساز مصالح متفاوتی در دست دارد و موتور محرک قصه فیلم، درام تلخ بین امیرعلی(ساعد سهیلی)و نوشین (زیبا کرمعلی) است، ناگزیر زمان بیشتری به رابطه عاطفی این دو اختصاص داده شده است. اما صرف تخصیص زمان فیلم به این مهم و نمایش لحظات رمانتیک بین دو کاراکتر، برای خلق رابطه قابل باور و تأثیرگذار روی احساسات تماشاگر - که برای پرده دوم فیلم حیاتی بهنظر میرسید - کافی نیست و ماجراجویی مهدویان در این ژانر به یک فاجعه بدل میشود تا جایی که برخی لحظات فیلم که قرار است پرده ملودرام فیلم را بارور کنند مثل لحظات پرسهزنی امیرعلی در خیابانهای تهران و یادآوری خاطرات مشترک این دو با ترانهای از روزبه بمانی، اجرایی در حد و اندازه موزیک ویدئو ترانههای پرسوز و گداز پاپ داشته باشد و تنها بهعنوان پسزمینهای برای پستهای اینستاگرامی با مضمون شکست عشقی کاربرد داشته باشد.
اما مهدویان پس از آزمون و خطاهای آثار قبلی و با از سر گذراندن برخورد سرد منتقدان با لاتاری، در ماجرای نیمروز: رد خون، برای الحاق این بافت دراماتیک با خط داستانی اصلی قصه، حوصله بیشتری خرج میکند و اینبار ساختار قاعدهمندی را برای همراه کردن مخاطب با عواطف کاراکترهایش طراحی میکند که نتیجه آن در سکانس پرتعلیق پایانی فیلم،حبس شدن نفس مخاطب در لحظات کلنجار رفتن کمال برای شلیک به خواهرش است.
با این مقدمه به سراغ «درخت گردو» میرویم که با برملا شدن طرح کلی قصه در روزهای اول ساخت، مشخص شد مهدویان بار دیگر از سنگر به ظاهر امن فرمولهای بسته سیاسی معاصر فاصله گرفته تا درام را اینبار در خوانشی مرثیهوار از یک جنایت جنگی هولناک یعنی بمباران سردشت، بیازماید.
اما درخت گردو فیلم لحظههاست. لحظههای تاثربرانگیزی که طراحی شدهاند برای برانگیختن آنی احساسات مخاطب و تر کردن چشمانش. اندوه سوزناکی که در تمام طول فیلم گریبان مخاطبش را میچسبد اما نهایتا تا جلوی در خروجی سینما، با او همراهی میکند و بعد با دورریختن دستمالهای خیس، فراموش میشود. مهمترین اشکال فیلم، همین زودگذر بودن تالم و رنج مخاطبش است که بررسی جوانبش، فرصت و حوصله بیشتری میطلبد!
درخت گردو با ورود احمد (مهران مدیری) و هما (مینا ساداتی) به روستای محل فاجعه برای مراسم خاکسپاری مردی آغاز میشود. چهره آکنده از اندوه و احترام این دو بر کلیدی بودن نقش مرد (اوس قادر) بر داستان و اهمیتش برای احمد و هما تأکید میکند. با وجود بیارتباط بودن فضا و ژانر فیلم، شباهت موقعیت فوق و ساختاری که فیلم به وسیله آن پیدا میکند، یادآوری فصل آغازین «مردی که لیبرتی والانس را کشت» اجتنابناپذیر است! پس همانند اثر معروف جان فورد، این مراسم خاکسپاری بهانهای میشود برای فلش بکی در خاطرات هما و احمد و شرح فاجعهای که از سر گذراندند.
خانواده اوس قادر(پیمان معادی) که متشکل از 3 فرزند خردسالش مال مال، ناصر، شهین و همسر باردارش است، کانون روایی قصه هستند و بنابراین تماشای افت و فرود قصه از دریچه چشمان تنها بازمانده این خانواده یعنی اوس قادر، انتخابی منطقی بهنظر میرسد که البته نریشن بیدلیل و کارکرد هما در خلال آن، میتواند یکی از دلایل کم اثر بودن تراژدی اوس قادر باشد. علت دیگر را میتوان در مقدمه و معرفیای که از خانواده اوس قادر پیش از وقوع بمباران (اولین نقطه عطف دراماتیک پلات) ارائه میشود، جست و جو کرد.
این مقدمه شاید از آنجایی که سعی بر کوتاهی و ایجاز آن شده، در شکل دادن رابطه پدر و اعضای خانواده، با سرعت و سبکسرانه عبور میکند و حتی برخی نکاتی که برای برداشت در نیمه پسا فاجعه فیلم، کاشته شده است (مثلا عذاب وجدان اوس قادر در کتک زدن مال مال و در نتیجه مدرسه نرفتنش)، زائد و حذف شدنی جلوه میکند.
اما اجرای نفسگیر و تأثیرگذار لحظه بمباران (از انتخاب هوشمندانه زاویه دوربین تا جلوههای ویژه باورپذیر)، یکی از مواردی است که هم منتقدان و هم ستایشگران درخت گردو در آن اتفاق نظر دارند. پیشتر نیز مهارت مهدویان را در خلق و اداره میزانسنهای شلوغ، موقعیتهای آخرالزمانی و پر هرج و مرج دیده بودیم.
اشتراک دیگر میان صف موافقان و مخالفان فیلم، ستایش از نقشآفرینی خیرهکننده معادی است که درباره آن به قدر کافی صحبت شده است. اما وصله ناجور ترکیب بازیگران یکدست فیلم، مهران مدیری است؛ کاراکتری که در عین تأثیرگذاریاش در روند قصه و سیر روایی فیلم، با پردازش آبکی رابطهاش با هما و بازی تصنعی و غلو شده مدیری - قرار است گریم سنگین و لکنت زبان اعصاب خوردکن احمد پوشاننده این نقایص باشد - یک تنه فیلم را چند پله عقب میاندازد. بهنظر میرسد تنها دلیل این انتخاب عجیب، ترکیب کنجکاوی برانگیز نام مهران مدیری در کنار سایر بازیگران فیلم بهخصوص پیمان معادی باشد که به اندازه کافی نیز از آن استفاده تبلیغاتی شد. البته امیدواریم تنها دلیل این انتخاب همین موضوع باشد!
دستمالهای خیس دورریختنی!
در همینه زمینه :