گفتوگو با سردار محسن رفیقدوست، وزیر اسبق سپاه و راننده همان بلیزر معروف 12 بهمن 57 از فرودگاه تا بهشتزهرا س
گاهی چرخ بلیزر از زمین بلند میشد
الناز عباسیان
«در همانجایی که حضرت امام(ره) سوار شد و من در را بستم، احساس کردم سنگینترین امانت تاریخ در اختیار من است و باید او را برای سخنرانی به بهشتزهرا(س) برسانم؛ گفتم غیر از این کاری ندارم. دو سه بار از شدت جمعیت داخل ماشین مانند شب تاریک شد...»؛ اینها بخشهایی از خاطرات کسی است که افتخار سالها همراهی با امام خمینی(ره) را داشته و روز 12بهمنماه سال57هم وظیفه سنگینی به دوشش گذاشته شده بود. سردار محسن رفیقدوست همان رانندهای است که مسئولیت بردن محبوب خود را از فرودگاه مهرآباد تا بهشتزهرا(س) عاشقانه میپذیرد اما شیرینیهای همنشینی با محبوب، سختیهای این مسیر را برایش شیرینتر از عسل میکند تا جاییکه حالا بعد از گذشت سالها با شوق و اشتیاق فراوان از امام و خاطراتش میگوید. او همچنین از سران رده بالای سپاه بوده و سمتهای مختلفی در بخشهای مختلف کشور داشته است. به مناسبت این ایام سراغ او رفتیم و پای حرفهای او از امام و دستاوردهای انقلاب نشستیم.
اجازه بدهید سؤال اول را با روز 12 بهمن 57 شروع کنیم که شما رانندگی ماشین حضرت امام خمینی (ره) را برعهده داشتید. چطور شد که شما را بهعنوان راننده آن خودروی بلیزر معروف انتخاب کردند؟
تقریبا 41سال است که خاطرات امام خمینی (ره) و ورودش به میهن را تعریف میکنم اما هر بار برایم تازگی دارد. البته خیلی دوست دارم این خاطرات را برای نسل جدید مجدد بازگو کنم تا با امام(ره) و انقلاب آشناتر شوند. بهمن سال 57درست زمانی که آمدن امام خمینی(ره) از فرانسه به ایران قطعی شد کمیته استقبال تشکیل و برنامهریزی دقیقی انجام شد. من در این کمیته دو مأموریت تدارک استقبال و حفاظت از شخص حضرت امام(ره) را بهعهده داشتم. برای آوردن امام(ره) از فرودگاه تا بهشت زهرا(س) نیاز به یک خودروی مناسب داشتیم. خودروی بلیزر آقای علی مجمعالصنایع را برای این کار در نظر گرفتیم. با کمک این بزرگوار هم بدنه ماشین و هم شیشههای دو طرف را ضدگلوله کردیم و چون قرار بود حضرت امام (ره) پشتسر راننده بنشیند، حتی پشت سر خودم و پشت سر حضرت امام (ره) شیشه ضدگلوله گذاشتیم. این ماشین را در مدرسه رفاه -که کمیته استقبال در آنجا جمع بودند- به من تحویل دادند. همان زمان شهید مفتح مرا دید و پرسید راننده این خودرو کیست؟ گفتم نمیدانم هر کسی که شما بگویید. ایشان رفتند جلسه شورایعالی انقلاب و بعد با شهید بهشتی، شهید مطهری، مرحوم آیتالله موسوی اردبیلی و مرحوم آیتالله هاشمی آمدند و به من گفتند راننده خود شما باشید.
از خاطرات و سختیهای اسکورت امامخمینی(ره) از فرودگاه تا بهشتزهرا(س) برایمان بگویید. بیشک رانندگی در میان آن جمعیت انبوه مردم مشتاق، کار سادهای نبود.
برای استقبال از امام(ره) تشریفات و برنامهریزی کاملی داشتیم. قرار بود ماشین من وسط باشد، 2ماشین طرفین باشد، 2ردیف هر ردیف 3ماشین هم پشت سر من باشد. ۱۰ تا موتور هزار هم آماده کرده بودیم با 10نفر راننده و 10نفرمسلح دور ماشین اسکورت امام باشند. در هر ماشین هم یک راننده و ۴ نفر مسلح بودند. حتی برای این کار چندین بار هم مانور داده و تمرین کردیم. البته بار اول، ورود امام بهخاطر مخالفت بختیار و بسته شدن فرودگاه به تعویق افتاد. اما وقتی بختیار دهم بهمن فرودگاه را باز کرد و بعد پیشنهاد کرد از هر ترمینالی که میخواهید استفاده کنید، من پیشنهاد کردم ترمینال یک باشد. چون بهتازگی بازسازی اما افتتاح نشده بود. هنوز مصالح و لوازم بنایی آنجا بود و با کمک بچههای تدارکات کمیته آنها را جمعآوری کرده و سالن را آماده کردیم. برای حضور افراد در فرودگاه محدودیت فضا داشتیم و به همینخاطر 3۰۰ کارت چاپ کرده و برای اشخاص خاص از سران انقلاب فرستادیم. روز 12بهمن صبح ساعت ۶:۳۰ با همان آرایش اسکورت ماشینها و موتورها به فرودگاه رفتیم. ساعت ۹:۳۳ دقیقه هواپیما نشست و حضرت امام (ره) به فرودگاه آمدند. قرار نبود جز دعوت شدهها کسی وارد فرودگاه شود اما مردم مشتاق در را شکستند. ما بلافاصله یک زنجیر انسانی از بچههایی که میتوانستند تحمل کنند درست کردیم تا کسی به این سمت نیاید. بعد یک بلندگو کنار پلههای فرودگاه گذاشتیم و امام چند دقیقهای صحبت کردند. خاطرم هست در یک صحبت کوتاه از طبقات مختلف کشور از جمله از دانشجویان، کارمندان، کارگران گرفته تا دهقانان یاد و تشکر کردند. به سختی امام(ره) را دوباره به باند فرودگاه برگرداندیم و از آنجا ایشان سوار ماشین شدند. پیشبینی کرده بودیم امام (ره) عقب بنشینند اما ایشان گفتند احمد عقب برود، من میخواهم جلو بنشینم. احمدآقا عقب رفتند و درجایی که قرار بود حضرت امام(ره) بنشینند، نشستند. حضرت امام (ره) کنار دست من نشستند. نکته جالب اینجا بود که من حسب احتیاط بهگونهای در خودرو را با تکه آهنی قفل کرده بودم که امکان باز شدن در نبود. یک میله s مانند بود که به دستگیره ماشین از داخل وصل کرده بودم و در به هیچوجه بدون برداشتن میله باز نمیشد. امام چندین بار در بهشتزهرا(س) خواستند که در باز شود که من بهخاطر حفظ جانشان مخالفت کردم و اجازه ندادم. این تنها مخالفت من با امام بود؛ امامی که حتی اگر از من جان میخواست به او نه نمیگفتم اما در اینباره به ایشان نه گفتم. کسی که کنار من نشسته بود و میگفت در را بازکن؛ عشق من، امام من، مرجع تقلید من بود و حکمش واجب بود اما من باز نمیکردم. باز ایشان تلاش داشتند در را باز کنند و من همانجا به حضرت زهرا(س) متوسل شدم و قسمشان دادم. خوشبختانه این قفل شدن در، در بهشت زهرا(س) و میان هجوم جمعیت مشتاق به کارمان آمد. وقتی حرکت کردیم ۴ جا کنترل ماشین در اختیار مردم قرار گرفت، یعنی من احساس میکردم چرخهای ماشین روی زمین نیست. در همانجایی که حضرت امام (ره) سوار شد و من در را بستم، احساس کردم سنگینترین امانت تاریخ در اختیار من است و باید به بهشتزهرا(س) برسانم؛ گفتم غیر از این کاری ندارم. دو سه بار از شدت جمعیت داخل ماشین مانند شب تاریک شد. هوای ماشین سنگین شد و من مجبور شدم در سرمای زمستان کولر ماشین را به سمت خودم روشن کنم. بهخاطر هجوم جمعیت نظم اسکورت خودروها و موتورها هم به هم خورد.این را بارها بیان کردهام، یک جوانی که تیپ جوانان آن زمان را داشت دستگیره طرف حضرت امام (ره) را گرفته بود و قربان صدقه حضرت امام (ره) میرفت و فحشهای بسیار بدی به شاه و اطرافیانش میداد. این به اعصاب من فشار میآورد؛ هی اشاره میکردم که ول کن! یک مرتبه یک حرفی به او زدم که حضرت امام(ره) فرمودند با او چهکار داری؟ تو رانندگیات را بکن! او دارد ذکر میگوید.
پس فشار عصبی زیادی روی شما بود؟
بله همینطوره. باید تمام تلاشم را میکردم تا به کسی آسیب نرسانم اما خودرو را به حرکت درآورم. فشار از بین جمعیت رد شدن بهقدری زیاد بود که من گاهی فکر میکردم نمیتوانم رانندگی کنم که حضرت امام (ره) دستشان را طرف من تکان میدادند و میگفتند آرام باشید اتفاقی نمیافتد نگران نباش. با این جمله امام (ره) دوباره انرژی میگرفتم. تا ابتدای خیابان یادآوران که الان خیابان شهید رجایی است، رسیدیم؛ خیابانی که منتهی به بهشتزهرا میشد. مردم زیادی در مسیر استقبال بودند. حضرت امام (ره) گفتند من با اینها کاردارم و اینها هم با من کاردارند. کمی که جلوتر آمدیم دیدم احمدآقا نیست! برگشتم دیدم افتاده است. به حضرت امام (ره) گفتم احمدآقا خوابیدهاند؟ گفتند نه، بیهوش شده است! کاری نداشته باشید و مسیر را ادامه بدهید. در این 3ساعت و 20دقیقه که حدود 30کیلومتر را طی میکردیم لبخند از لبان امام کنار نمیرفت و مرتب با دستهایش به مردم پاسخ میدادند؛ جالب اینجا بود که یک سری افراد از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا کل مسیر را با ما مثل دوی ماراتن میدویدند. خلاصه از در اصلی بهشتزهرا به داخل پیچیدم تا میدان اول که آمدم، دیگر فشار جمعیت به حدی زیاد شد که در قسمت موتور ماشین بالا و پایین میپریدند بهطوریکه ماشین خاموش شد و دیگر روشن نشد و چون فرمان هیدرولیک بود و سمت راست قفل شده بود حتی نمیشد با هل دادن ماشین را نزدیک هلیکوپتر ببریم. همین لحظه آقای ناطق واقعاً بدون عبا و عمامه انگار از سر مردم دقیقا مثل شنا کردن سمت ما آمد تا امام را به سمت هلیکوپتر ببرد تا با آن به قطعه ۱۷ بروند. هلیکوپتر با ماشین ۵۰۰ متر فاصله داشت. ماشین هم موتورش سوخته بود روشن نمیشد.
پس چطور به هلیکوپتر رسیدید؟
با کمک جوانترها ماشین به آن سنگینی را نیم سانت نیم سانت به سمت هلیکوپتر بردیم و بالاخره امام سوار آن شد. زمان خروج امام(ره) از ماشین من پای ایشان را گرفتم و کمک کردم و بالا آوردم. همان لحظه ساق پای ایشان را بوسیدم و بعد هیچچیزی نفهمیدم و بیهوش شدم. زمانی به هوش آمدم که حضرت امام (ره) میگفتند من در دهان این دولت میزنم، من دولت تعیین میکنم.
خب برسیم به فعالیتهای ضدرژیم شاهنشاهی خودتان. فعالیتهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بارها شما را روانه زندان کرده بود. از مبارزات سیاسیتان در آن زمان بگویید؟
من از کودکی در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بودم. از دوران نوجوانی علاقهمند به فعالیت در تشکلات اسلامگرایی چون جمعیت فدائیان اسلام شدم که اتفاقا یکبار که مأموران اطلاعات شهربانی، گروهی از فدائیان را گرفته بودند مرا هم با خود بردند. آن زمان نوجوان و ریز نقش بودم و در شهربانی برایشان سؤال پیش آمده بود که من در گروه فدائیان چه میکردم. کسی که مرا دستگیر کرده بود میگفت اتفاقا این پسربچه بیشتر از همه در گروه شلوغ کاری میکرد. کم کم با به جریان افتادن ماجرای ملی شدن صنعت نفت و فعالیت مرحوم آیتالله کاشانی، ما به سمت ایشان و اتحادش با دکتر مصدق جذب شدیم. بعد از این هم جذب جبهه ملی شدم. اما چون رنگ و بوی ملی در آن احساس نمیکردم کمی دلسرد شده بودم. با تشکیل نهضت آزادی در سال 1339با این نهضت همکاری کردم. تا اینکه آیتالله العظمی بروجردی به رحمت خدا رفت و امام طلوع کرد. از همان روز اول که امام مردم را به قیامش دعوت کرد مجذوب ایشان شدم. کم کم در مسجدهای پرجمعیت شهرهای بزرگ ازجمله تهران رسالت امام به گوش مردم رسید. همان زمان بود که نخستین بار با یک گروه از بازاریان تهران برای دیدن امام(ره) راهی قم شده و در همان نگاه اول مجذوب این شخصیت بزرگ دینی سیاسی و معنوی شدم. از همان زمان همکاری من با خط امام شروع شد و با حضور در گروههای موتلفه اسلامی فعالیتهای ضدرژیم شاهنشاهی را آغاز کردم و بعد هم دستگیر شدم.
دقیقا چند سال زندان بودید؟
28ماه زندان بودم. به محض اینکه آزاد شدم دیگر سر کار نرفتم و شروع به تشکیل راهپیماییهای مردمی از منطقه خودمان کردم.
شما از نزدیکان به امام خمینی(ره) بودید؛ کدام ویژگی رفتاری امام همیشه برای شما الگو بوده و خاطرهای خاص و ویژه از همنشینی با امام دارید؟
من معتقدم که امام(ره) چشم برزخی داشتند و از باطن آدمها آگاه بودند و من هرچه بگوییم او درون مرا میخواند. به همینخاطر دقت میکردم همانکه در درونم هست را بگوییم. چشمان ایشان بسیار نافذ بود. یکی از ویژگیهایی بارز ایشان این بود که وقتی کسی پیش ایشان میرفت با تأنی و طمانینه بسیار صحبتهای طرف مقابل را گوش میدادند؛ بعد کمی تامل کرده و صحبت میکردند. اما خاطرهای دارم که بارها نقل کردهام که گفتنش در اینجا خالی از لطف نیست. یکبار زمانی که من وزیر سپاه بودم وقت قبلی گرفته و به دیدار امام رفتم. هنگام ورود به بیت امام یک پاسدار به من گفت که این پیرمرد با نوهاش اینجا آمده و قصد دیدار امام را دارد. پیرمرد به من گفت به امام بگو از ارسباران آمده و برای امام بادام آوردهام. وقتی وارد شدم بعد از من مرحوم شهید محلاتی از سپاه و مرحوم آقای انواری از ژاندارمری و محمدمهدی موحد کرمانی از شهربانی بعد از من وقت ملاقات با امام داشتند. امام به مسئول دفترشان اعلام کردند که همه قرارهای ملاقات مرا کنسل کنید خیلی خستهام و نمیتوانم ملاقات داشته باشم. با خودم گفتم حالا که امام خسته است و نمیتواند با نمایندههای نظامی و انتظامی خود جلسهای داشته باشد بیشک با این پیرمرد هم نمیتواند دیدار کند. پس بهتر است مطرح نکنم. مردد بودم. بالاخره مطرح کردم و جالب اینجا بود که همان لحظه امام دستور دادند که این مهمانان از راه دور وارد اتاق شوند. امام با خوشرویی با آنها رفتار کرد و دستور داد مبلغی پول هم به آنها بدهند و به آنها رسیدگی کنند. خلاصه کلام اینکه در این لحظه متوجه شدم برای امام در اوج خستگی، توجه به حال مردم از همهچیز مهمتر بود. این یکی از ویژگیهای اخلاقی امام(ره) بود.
شما در سالهای دفاعمقدس هم نقش ویژهای داشتید و در دوران جنگ وزیر سپاه بودید. از آن روزها بگویید.
خاطرات زیادی از امام(ره) در این زمینه دارم. یکبار زمان جنگ بهعنوان وزیر سپاه خدمت امام رفتم و به ایشان گفتم که ما مجبور هستیم ۶ لشکر از جبهههای غرب کشور به جنوب ببریم اما ماشین سنگین برای بردن تسلیحات نظامی نداریم. ماشینهای سپاه، ارتش و دولتی پاسخگو نیست. باید از ماشینهای سنگین مردم کمک بگیریم. باید از باختران تانک و نفربر، لودر و بلدوزر و...به سمت جنوب میآوردیم. دادستان گفت که دستور ولایتی میخواهد. امام گفتند که با ۴شرط اجازه میدهم که این کار را بکنید. اول اینکه اگر خودشان نخواستند بیایند مجبور نکنید و ماشین را در اختیار بگیرید، دوم اینکه کرایه بیش از حد معمول به آنها بدهید. شرط سوم اینکه درصورتی خرابی یا صدمه ماشینها جبران خسارت به بهترین شکل کنید. شرط آخر هم اینکه بیش از نیاز ماشین کسی را کرایه نکنید. اینجا بود که فهمیدم چقدر امام به حق مردم و رضایت آنها حتی برای دفاع از کشور حساس هستند. برای امام پاییندست خیلی مهم بودند و به حقوق آنها بسیار حساس بودند.
بیش از 4دهه از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد. از روند انقلاب راضی هستید؟ توانستید آنطور که امام انتظار داشت، عدالت اجتماعی را برقرار کنید؟
بهتر است درباره ابعاد مختلف دستاوردهای انقلاب جداگانه بحث کنیم. بیشک در بُعد سیاسی و بهویژه سیاست خارجی ما به همه اهداف انقلاب اسلامی رسیدهایم؛ حتی بیشتر از آنچه پیشبینی میکردیم. امام خمینی(ره) در سال ۱۳۴۱ فرموده بودند که ما 3مرحله مبارزه در پیش داریم: اسلامی کردن ایران، اسلامی کردن کشورهای اسلامی (به معنای واقعی) و جهانی کردن اسلام. هدف اول را که خودشان انجام دادند. دومی را هم ایشان با تشکیل گروه حزبالله در لبنان شروع کردند و به امید خدا شاهد جهانی شدن اسلام هم خواهیم بود. اما برای بررسی دستاوردهای انقلاب اسلامی از بُعد وضعیت معیشتی مردم لازم میدانم اول یک نکته را عرض کنم. طبق آمار سازمان برنامه و بودجه پیش از انقلاب اسلامی، ایران ۱۴ میلیون شهرنشین و 22میلیون روستانشین داشت. متأسفانه همه برنامهریزیها برای ۱۴ میلیون شهرنشین بود و روستاییان از بسیاری از امکانات محروم بودند. خدمات انقلاب اسلامی به روستاهای اقصی نقاط کشور بر کسی پوشیده نیست. از ارائه خدمات رفاهی مثل آب و برق و گاز و تلفن گرفته تا ایجاد راههای ارتباطی و خدمات بهداشتی و درمانی در بیشتر روستاهای کشور، تنها بخشی از دستاوردهای نظام است که البته ادامهدار است.
اما در بحث عدالت اجتماعی کمی بحث دارم. من معتقدم با سیستم کوپنی و اقتصاد دولتی، عدالت اجتماعی میسر نمیشود. من معتقدم اگر دست مردم را در اقتصاد باز بگذاریم فساد مالی به حداقل میرسد. فساد و رشوه از بین میرود. اگر دولت تصدیگری خودش از اقتصاد را کم کند و به مردم میدان عمل بدهد، ما به اهداف اقتصادی و عدالت اجتماعی نزدیکتر میشویم. دولت باید نقش حمایت و کنترلکننده داشته باشد.
اگر اجازه بدهید از این فضا کمی فاصله گرفته و سراغ چند سوال غیر کار و حرفهتان برویم، چند فرزند دارید و مشغول چه کاری هستید؟
4 اولاد دارم که هر چهار تا کنار خودم کار میکنند و فرزندانم خودشان تصمیم به کارهای تولیدی گرفتهاند. انشاءالله کار کشاورزی و دامداری هم در برنامه داریم که برکت در این کار بسیار زیاد است.
بیتعارف بپرسم فرزندانتان از داشتن پدری به اسم رفیقدوست تا چه اندازه برای موفقیتهای شغلیشان بهره بردهاند؟
در این چند سال گذشته فرزندانم از هیچ امکانات دولتی و رانتی استفاده نکردند. حتی آنها معتقدند که نهتنها از نام شما استفاده نکردیم بلکه خیلی جاها فرزند رفیقدوست بودن برای آنها مشکلات هم درست کرده است. چون برخورد من بهگونهای بوده که همیشه منتقدانه به عملکرد دستگاهها نگاه کردهام و مخالف زیاد دارم.
امامره چندین بار در بهشتزهراس خواستند که در باز شود که من بهخاطر حفظ جانشان مخالفت کردم و اجازه ندادم. این تنها مخالفت من با امام بود؛ امامی که حتی اگر از من جان میخواست به او نه نمیگفتم