ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت
سیدمحمدحسین هاشمی- روزنامهنگار
1- لعنت به بمب؛ به بمب آخر؛ به همان که بیهدف رها شد؛ به همان که میتوانست چهار قدم آنطرفتر بیفتد و نیفتاد. لعنت به بمب؛ به بمبی که میسوزاند؛ آوار میکند؛ آواره میکند؛ یتیم میکند؛ دیوانه میکند؛ کمر میشکند. لعنت به بمب؛ بمبی که میکشد؛ پدری را بیفرزند، فرزندی را بیپدر، زنی را بیشوهر، شوهری را بیهمسر. لعنت به بمب؛ بمبی که هفتم تیرماه ۶۶ افتاد؛ شیمیایی بود؛ شیمیایی کرد؛ خراب کرد؛ تاول آورد؛ کشت؛ همچنان میکشد.
2- ببخشید! میخواستم که درباره درخت گردو بنویسم، نشد، نمیتوانم؛ ببخشید! میخواستم بنویسم که محمدحسین مهدویان حالا بعد از «ایستاده در غبار» و «ماجراهای نیمروز» و «لاتاری»، بعد از تغییردادن تهیهکننده و کارکردن با نویسندههای جدید چطور فیلم ساخته اما نشد، نمیتوانم، ببخشید! میخواستم از درام بنویسم، از پیمان معادی و بازیاش نشد، نمیتوانم، ببخشید! نمیشود، نمیتوانم این همه تلخی که بر ما رفته است را ببینم و ژست منتقدانه بگیرم؛ لااقل من نمیتوانم، ببخشید!
3- شما میدانید درد چیست؟ حتماً میدانید! مگر میشود که انسان بود و درد را نفهمید، درد را ندانست. اما بعضی دردها هست که انگار درد نیست، هلاهل است؛ مسکن ندارد؛ مسکناش مرگ است، بستن انگشتان شست پا روی تخت است؛ لاالهالاالله است؛ به عزت و شرف گفتن است. این دردها تا آخر دنیا با آدمیزاد میماند، تا لحظه مرگ؛ تا انتهای زندگی. مثل درد اوستا قادرِ درخت گردو.
4- ما بدهکاریم؛ خیلی هم بدهکاریم؛ اندازه سی و دو سال؛ اندازه تمام روزهایش؛ تمام ساعتهایش؛ تمام ثانیههایش. ما بدهکاریم؛ به مردمی که گناه نداشتند.گناه دارند اما؛ گناه دارند که زندگیشان این شده؛ گناه دارند که هنوز تاول میزنند؛ هنوز نفسهایشان سخت بالا میآید؛ هنوز سینههایشان میسوزد، چشمانشان هم. ما به تکتک ثانیههایی که آنها گذراندند و ما ندیدیمشان، به لحظه لحظهای که لکنت گرفتیم در ماجرای زندگیشان، در مرگشان، در عزایشان، به خوابی که نداشتند و ندارند و داشتیم و داریم بدهکاریم. حسابمان هم خیلی وقت است که پر شده، سر رفته از روی میز.
5- درخت گردو یک گوشه است؛ یک تکه است؛ یک روایت از هزاران روایت؛ یک نور از صدها منظومه. درخت گردو یک بهانه است؛ یک هشدار است؛ یک هشدار برای ما؛ مایی که لابلای زندگیمان، آدمهای فراموشکاری شدهایم؛ ماییم که پشت میزهایمان نشستیم و گذشتهمان را فراموش کردیم؛ مایی که وعده دادیم و یادمان رفت. درخت گردو یک هشدار است؛ یک هشدار جدی؛ یک هشدار خیلی خیلی جدی. هشدار برای آنها که به ساز جنگ میدمند؛ به آنهایی که سعی میکنند جنگ تحمیلی را نادیده بگیرند؛ به آنهایی که یک مشت خاک در دست گرفتهاند تا روی حافظه تاریخیمان بریزند. بروید و درخت گردو را ببینید؛ لطفا؛ حتما. آن وقت این جمله را بهتر درک میکنید که: «ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت.»