سال زایش و مرگ دیکتاتوری
جواد نصرتی|خبرنگار:
در آخرین روزهای سال، خبرهای عجیب و تکاندهندهای از گوشه و کنار دنیا به گوش میرسد. در چین، حزب کمونیست با برداشتن محدودیت دورههای ریاست جمهوری، راه را برای تبدیل شی جینپینگ به رهبر مادامالعمر دومین اقتصاد بزرگ دنیا باز کرده است. در روسیه، ولادیمیر پوتین در حالی آخرین دوره حضورش در کرملین را در انتخابات پیش رو تمدید خواهد کرد که نگرانیها درباره جانشینی او از همین حالا مطرح است و زمزمههایی درباره اصلاح قانون به نفع حضور دوباره او در کاخ ریاستجمهوری شنیده میشود. در چنین شرایطی است که دونالد ترامپ، مثل کودکی که آبنبات بزرگتری در دستان پسربچههای محله کناری دیده باشد، ذوق زده شده و از مادامالعمر شدن دوره ریاست جمهوری در آمریکا سخن گفته است. در مقابل این بسترسازیها برای دیکتاتوریهای مدرن در کشورهای صاحب قدرت دنیا، ما در همین سالی که رو به انتهاست، خبر برکناری رابرت موگابه را در زیمبابوه داشتیم؛آخرین دیکتاتور کلاسیک آفریقا، بعد از چهار دهه، بدون خشونت و خونریزی -صحنههای آشنای هنگامههای تحویل قدرت در قاره سیاه- قدرت را به مخالفانش واگذار کرد. ما در روزهای عجیبی در دنیا زندگی میکنیم؛ در آفریقا، دیکتاتورها، دموکراتیک از قدرت خلع میشوند و مدعیان دموکراسی، به دنبال شاهان مادامالعمر میگردند.
خاقان چین جدید
وقتی در آستانه تعطیلات سال نو چینی در میانه ماه فوریه، شیجینپینگ به یکی از فقیرترین مناطق چین رفت، دنیا تصویر تازهای از یکی از عبوسترین و پرقدرتترین رهبران دنیا را مشاهده کرد. شیجینپینگ بهندرت فراتر از تصویر کلیشهای رهبران چین دیده میشود. او با آن قیافه همیشه مصمم و گاهی ترسناک، وصله ناجوری در کلبههای محقر روستاییان منطقه پیدو در استان سیچوان به شمار میرفت. اما دوران جدید، رفتارهای جدید میطلبد. این تصاویر، با استقبال گسترده رسانههای رسمی چین مواجه شد و بسیاری، او را ستاره چین خواندند. شی جینپینگ، چیزی بیشتر از ستاره چین است. اگر رویدادهایی را که در چندماه گذشته در چین اتفاق افتاده کنار هم بگذاریم، او را باید حالا رسما خاقان چین بدانیم.
شیجینپینگ، یکی از موفقترین رهبران چین در دوران جدید است و اگر از زاویه دید حزب حاکم کمونیست به موضوع نگاه کنیم، چین خوششانس است که در دورانی استثنایی او را در رأس کار میبیند؛ آمریکا، رقیب سنتی چین، با رهبری دونالد ترامپ، یکییکی سنگرهایش را در معادلات بینالمللی در گوشه و کنار دنیا از دست میدهد و چین این فرصت تاریخی را دارد که این خلأ بزرگ را پر کند و چهکسی بهتر از شیجینپینگ که جای پای چین را در این حفرههای خالی محکم کند. اما قبل از رسیدن به موضوع حضور پررنگ چین در مناسبات بینالملل، شیجینپینگ باید جای پای خود را در حزب کمونیست محکم میکرد.
اولین گامها، با ایجاد و تقویت کمیته ضدفساد در ابتدای دولت او برداشته شد. هدف عمومی این کمیته، مبارزه با فساد در سطح کلان بود اما بهصورت ویژه و متمرکز، اعضایی را که گمان میرفت با رئیسجمهور مخالفت دارند هم در لیست خود قرار داد. اختیارات زیاد این کمیته، آن را به نهاد ترسناکی تبدیل کرد که میتوانست اراده شیجینپینگ را در عرصههایی که نیاز میدید با افراد خاصی برخورد شود، پیاده کند. کار اما به اینجا ختم نشد. در نوزدهمین کنگره حزب کمونیست چین که اکتبر سال 2017 در پکن برگزار شد، به این کمیته اختیاراتی فراقانونی داده شد تا مبارزه با فساد را به سطوحی تازه بکشاند. همین یک کار کافی بود تا لرزه بر اندام مخالفان و منتقدان پنهانی شیجینپینگ در حزب بیفتد. اما آنها، دلایل بیشتری برای ترسیدن و نگرانی از جایگاه مرد شماره یک چین داشتند. در همین کنگره، راهاندازی ادارهای سیاسی با نام «اندیشههای شیجینپینگ»، رئیسجمهور سنگچهره چین را به قدرتمندترین رهبر این کشور از زمان مائو زدونگ تبدیل کرد.
شیجینپینگ چنان گام به گام سایه خود را بر سر حزب سنگین کرده است که نهتنها در همین کنگره نوزدهم صحبتی از جانشین احتمالی او به زبان نیامد که زمزمههای تمدید دوران ریاستجمهوری او از همانجا به گوش رسید. بعد از مرگ «رفیق مائو» در سال 1976و بعد از انقلاب فرهنگی که در آن هزاران نفر کشته شدند و عملا جنگ داخلی چین را فرا گرفت، اعضای عالیرتبه حزب کمونیست توافق کردند رهبری کشور، یکنفره نباشد و بر سر دو دوره پنج ساله برای هر رئیسجمهور توافق کردند. هیچ کدام از رهبران قبلی چین، نخواسته یا نتوانسته بودند این توافق را بر هم بزنند اما همینماه فوریه (ابتدای اسفند)، خبری که مخالفان چینی از آن میترسند از حزب بیرون آمد؛ براساس تصمیمی که کمیته مرکزی حزب کمونیست چین گرفت، محدودیت دودورهای ریاستجمهوری در این کشور برداشته شد و راه برای رهبری ابدی شیجینپینگ باز شد.
شیجینپینگ، حالا مزد سالها اعمال نفوذ و رهبری مقتدرانه خود را گرفته است. مسئله بیش از آنکه نبود جانشین مناسبی برای شیجینپینگ باشد، پیشبرد گام به گام راهبردی است که حزب را به این نقطه رسانده که نمیتواند بهصورت علنی، حتی صدای مخالفش را زمزمه کند. همان زمان که کمیته ضدفساد قدرتی فراقانونی گرفت، خیلیها گفتند شیجینپینگ با این کار میخواهد صدای مخالفانی مانند «حلقه شانگهای» (نزدیکان جیانگزمین رئیسجمهور سابق چین) را خفه کند.
حالا پرسش بزرگی که از سراسر جهان شنیده میشود این است: آیا شی جینپینگ، به سمت دیکتاتوری خواهد رفت و به امپراتور بعدی چین تبدیل خواهد شد؟ پاسخ این پرسش، در آینده مشخص خواهد شد اما در کشوری که همین چند دهه پیش تجربه قدرت مطلقه رفیق مائو، آن هم به نام خلق را داشته، ظهور یک خاقان جدید بعید نیست.
سن: 64سال
تحصیلات
مهندسی شیمی (1975تا 1979)، فلسفه مارکسیسم (1998تا 2002)، دکتری حقوق
وضعیت خانوادگی
همسر اول او، دختر سفیر سابق چین در انگلیس بود. آنها بعد از 5سال زندگی مشترک همراه با جنگ و دعوا از هم جدا شدند. همسر دوم او، پنگ لیوان (55ساله)، خواننده فولکلور مشهور چین است. این دو در سال 1987با هم ازدواج کردند. این زوج بهخاطر حرفههای متفاوتی که دارند، برای مدتی طولانی در سفرهای مختلف هستند و گاهی برای مدت طولانی از هم دورند. شیجینپینگ و پنگ لیوان یک دختر 25ساله به نام شی مینگه دارند. او در هاروارد روانشناسی و زبان انگلیسی خوانده است.
آخرین دیکتاتور آفریقا
رابرت موگابه، احتمالا تنها دیکتاتور تاریخ است که قدرت و امپراطوریاش را به منشیاش باخته است. نام او، برای 4دهه یادآور زیمبابوه بود و تنها وقتی راضی شد از قدرت کناره بگیرد که دوستان قدیمیاش، با زور اسلحه و یک گنج بهعنوان حقوق بازنشستگی، به زیرش کشیدند.
موگابه، زندگی را در یک خانواده مسیحی معتقد شروع کرد اما بعد مارکسیست شد. در جوانی، بهعنوان یک معلم، چندان درگیر سیاست نبود اما بعدها رهبر شورشیان آزادیخواه زیمبابوه شد و 10سال زندانی کشید. او قهرمان مبارزه با حاکمیت اقلیت سفیدپوست زیمبابوه بود و وقتی که رودزیا (نام سابق زیمبابوه) سرانجام در سال 1981از حاکمیت سفیدهای تحت حمایت بریتانیا رهایی یافت، طبیعی بود که بهعنوان رهبر کشوری که فداکاریهای زیادی برای آزادیاش کرده بود، انتخاب شود.
پیش از این انتخاب، او خود را بهعنوان مردی که تواناییهای زیادی دارد به مردم کشورش معرفی کرده بود اما تازه بعد از آن بود که بزرگترین تواناییاش را به زیمبابوه و دنیا نشان داد: ماندن در قدرت تحت هر شرایطی.
از همان ابتدا، موگابه مخالفان زیادی داشت و بارها قدرتش به خطر افتاد اما هر بار، خودش را از معرکه بیرون کشید. در همان دهه 80، وقتی که جاشوا انکومو جایگاه او را تهدید کرد، موگابه نیروهای وپژه تیپ پنجم را که در کرهشمالی آموزش دیده بودند به سراغ طرفداران رقیب جدیاش فرستاد و بعد از آنکه هزاران نفر از آنها کشته شدند، نخستین رقیب برچیده شد. بعد از شکست در رفراندوم سال 2000موگابه از ارتش شخصیاش رونمایی کرد و با کمک همرزمان قدیمی و نیروهای بیرحم امنیتی، ورق را برگرداند. 8سال بعد، وقتی او انتخابات دور اول ریاستجمهوری را به مورگان ساوانگیرای رقیب دیرینهاش باخت، دوباره از همین روش استفاده کرد. با این حال این بار او مجبور شد قدرت را با رقیب قسمت کند و چند سالی او را بهعنوان نخستوزیر تحمل کند اما در نهایت توانست او را هم کنار بزند.
اگر در دنیا، مسابقهای در ماده «ماندن در قدرت به هر قیمتی» وجود داشت، موگابه قطعا قهرمان پرافتخار آن میبود. اما این «به هر قیمتی» همان چیزی بود که در نهایت ریشههای قدرت موگابه را خشکاند. او همزمان با درخشش در مسابقه بقا در قدرت، چیزهای بزرگی را فدا کرد. نخستین و مهمترین آنها اقتصاد بود. برای پیروزی در یک مرحله از این مسابقه، در سال 2000، نیروهای او به مزارع سفیدپوستان که پشتوانه اقتصادی کشور بود حمله بردند و همین روند سقوط آزاد اقتصاد زیمبابوه را کلید زد. در جولای سال 2008، زیمبابوه تورم سالانه باورنکردنی 231میلیون درصد را ثبت کرد اما خللی در اراده موگابه برای باقی حفظ قدرت ایجاد نکرد.
او نهتنها به فکر ترک قدرت نبود، که با ترک دنیا هم میانهای نداشت. موگابه بهعنوان یک رهبر بسیار مسن، سبک زندگی بسیار سالمی داشت؛ صبحها ساعت 5صبح بیدار میشد و ورزشهای مخصوصی ازجمله یوگا انجام میداد. اصلا الکل و قهوه مصرف نمیکرد و عملا گیاهخوار بود. با این سبک زندگی، حتی میتوانست به سالهای بیشتری در قدرت فکر کند اما یک نقطهضعف کلاسیک که مردان پیر و جوان و دیکتاتور و لیبرال نمیشناسد، در پایههای قدرتش ترک ایجاد کرد؛ این نقطه ضعف، رابطهاش با گریس، منشی سابق و همسر فعلیاش بود. موگابه با وجود اینکه بسیاری از یکشنبهها به کلیسای جامع هراره میرفت تا در موعظهها شرکت کند و خود را یک مسیحی معتقد میدانست، روابط نامشروعی با منشیاش داشت و وقتی که همسر محبوب غناییاش- سالی- بهخاطر سرطان درگذشت، از گریس 2فرزند داشت. موگابه بعدا با این منشی که 40سال از خودش جوانتر بود ازدواج کرد و در نهایت هم قدرتش را فدای او کرد. زمزمهها درباره برکناری موگابه از قدرت زمانی بلند شد که او امرسون امنانگواگا معاون و همرزم قدیمی خود را برکنار کرد تا راه برای انتخاب گریس بهعنوان جانشین باز شود. این بار افرادی جلوی موگابه قرار گرفتند که بارها با ارعاب و کشتار، مخالفان او را از سر راه برداشته بودند و آیینهای از خود موگابه بودند. خیلی زود ارتش وارد ماجرا شد و پس از چند روز پرتنش، موگابه با مصونیت قضایی، چندین خودروی لوکس، حقوق بازنشستگی استثنایی، هواپیمای اختصاصی و چند بادیگارد همیشگی در کنار گریس خانهنشین شد. شاید اگر موگابه، اینچنین برای جانشینی گریس ریسک نمیکرد، همچنان در قدرت بود. او در سال 2008گفته بود تنها خدا میتواند او را برکنار کند. حالا حدود 9سال گذشته است و او دیگر جایی در بهشت قدرت زیمبابوه ندارد. در دنیای دیکتاتورها هم پای زنان در میان است.
سن: 94
تحصیلات
دیپلم آموزگاری، لیسانس تاریخ و ادبیات انگلیسی در آفریقای جنوبی، دوره آموزش از راه دور از انگلیس
وضعیت خانوادگی
موگابه در جوانی به غنا سفر کرد. آنجا، نهتنها با مارکسیسم که با «سالی هایفرون» هم آشنا شد. این آشنایی به ازدواجی بلندمدت و رابطهای عمیق ختم شد. تنها پسر آنها، وقتی که موگابه در زندان بود در سال 1966درگذشت. سالی، یکی از معدود افرادی بود که به راحتی میتوانست نظرات و تصمیمهای موگابه را نقد کند و برخی میگویند که بیشتر از یک همسر، تنها دوست واقعی و مورد اعتماد موگابه بود. با وجود این رابطه عمیق و دوستانه، موگابه در سال 1987دلداده گریس، منشی جوان خود شد و در نهایت هم با او ازدواج کرد. پیش از ازدواج اما گریس و موگابه صاحب یک دختر به نام بونا (در سال 1988) و یک پسر به نام رابرت (1990) شدند. با وجود اینکه این رابطه از افکار عمومی پنهان شده بود، سالی از آن خبر داشت. با مرگ او در سال 1992، راه برای ازدواج رسمی گریس و موگابه باز شد و آنها در سال 1996رسما ازدواج کردند. گریس در سال 1997چاتونگا بلارمین آخرین فرزند خود و موگابه را به دنیا آورد.
تزار ولادیمیر
وقتی جوانان عاصی آلمان دیوار برلین را بنکن میکردند، صدای زوال امپراتوری شوروی از گوشه و کنار آن به گوش میرسید و فروپاشی آن، تنها مسئله زمان بود. همزمان با انتشار صدای تکهتکهشدن دیوار، در دفتر سرویس جاسوسی شوروی (کاگب)، یک افسر جوان، وظیفه حرفهای و وطنپرستانهاش را به خوبی انجام داد و اسناد دفتر را از ترس افتادن بهدست غریبهها، آتش زد. این افسر جوان، ولادیمیر پوتین، فرزند یک سرباز ارتش سرخ از لنینگراد بود. مشخص نیست آیا کسی بهخاطر امحای اسناد کاگب در آلمان شرقی از پوتین تشکر کرد یا نه، اما ولادیمیر، بعدها تاریخ را بهگونهای به نام خودش پیش برد که جامعه روس، اوجگیری مجدد روسیه را برای همیشه مدیون او خواهد بود.
پوتین، شخصیتی ویژه در تاریخ روسیه است. بعد از فروپاشی امپراتوری کمونیستها، روسیه بعد از نزدیک به 2 قرن، در ضعیفترین موقعیت ممکن در معادلات جهانی قرار داشت. پوتین، به گمان بسیاری از هموطنانش، تنها کسی بود که میتوانست روسیه را از آشوب بعد از فروپاشی بیرون بکشد و آن را دوباره به کشوری مدعی تبدیل کند. از این منظر، او را میتوان با ایوان چهارم یا همان ایوان مخوف مقایسه کرد که پایههای امپراتوری روسیه را گذاشت و نخستین تزار روسیه خوانده میشود.
پوتین، روسیه را در موضع ضعف از بوریس یلتسین تحویل گرفت. مهمترین اولویت او، بازگرداندان پرستیژ و اعتبار روسیه در جایگاه بینالمللی بود. روشی هم که او برای این کار انتخاب کرد، منحصر به فرد و مخصوص خودش بود؛ او ابتدا در داخل، به هر روشی که فکرش را میتوان کرد، مخالفانش را ساکت کرد. شرایط در روسیه، طوری است که نه میتوان گفت دموکراسی دارد و نه میتوان گفت دیکتاتوری است. او به خوبی متوجه شد که حدود یک دهه بعد از فروپاشی شوروی، سؤال اساسی همچنان در روسیه این است: آیا باید راه و روش غربیها را در پیش گرفت یا سنت روسی را ادامه داد؟ پوتین، اقتصاد را به تکنوکراتهایی با تفکرات لیبرال داد و سیاست را به همراه همکاران سابقش در کاگب قبضه کرد. سالها خفهکردن صدای مخالفان روسیه توسط پوتین و دوستانش، حالا کار را به جایی رسانده که او عملا رقیبی در انتخابات پیش رو ندارد و ماههاست همه او را برنده قطعی انتخابات میدانند.
پوتین با توجه به سابقه اطلاعاتیاش خیلی زود متوجه شد که برای پیشبرد برنامههای بینالمللیاش، به پشتوانه اطلاعاتی و نظامی قدرتمندی نیاز دارد. اما رویاهای نظامی روسیه در جنگ کوتاه و یکطرفه گرجستان خیلی زود نقش بر آب شد. ارتش روسیه در این جنگ، کُند، سنگین، ناکارآمد و به طرز وحشتناکی ناامیدکننده بود. بعد از آن بود که پوتین دستورات بنیادین برای به روزرسانی و چابکسازی ارتش را صادر و شخصا بر آن نظارت کرد. بعد از این اعمال تحولات بنیادین بود که پوتین، قمارهای بینالمللیاش را شروع کرد. کرملین، اراده سیاسیاش را با پشتوانه ارتش حالا دیگر کارآمد خود در اوکراین، اعمال و کریمه را با وجود مخالفت ناتو و غرب به خاک خود ضمیمه کرد. در سوریه، جایی که عمر حکومت بشاراسد در پی جنگهای داخلی به شماره افتاده بود، نیروی نظامی روسیه ورق را برگرداند و در مقابل چشمان حیرتزده غرب، عملکردی خیرهکننده از خود نشان داد و دولت اسد را حفظ کرد. روسیه، برای افزایش نفوذ امپراتوری خود در سطحی کلانتر، در همهپرسی برگزیت در انگلیس و انتخابات ریاستجمهوری آمریکا هم با ابزار مدرن شبکههای اجتماعی و فضای مجازی اعمال نفوذ کرد. هرچند روسیه رسما هرگونه دخالت در انتخابات آمریکا را رد کرد اما بزرگترین برنده حضور سفیهمردی همچون دونالد ترامپ در کاخ سفید است.
از نظر خیلیها، پوتین، روستر از هر روسی است که هماکنون در دنیا وجود دارد؛ همچون قهرمانان رمانهای حجیم کلاسیک روسی، دست خالی با خرسها کشتی میگیرد، برهنه اسبسواری میکند و در سرمای زمهریر روسیه دردریاچه غسل میکند. او همچون تزارهای قدرتمند، میتواند مدعی باشد که بیشتر از هر کس دیگری به تمام وطن خدمت کرده است و البته، مثل قدرتمندترین تزارهای تاریخ، این چالش بزرگ را هم دارد که میراث گرانبهایش را به چهکسی بسپارد. او براساس قانون اساسی، میتواند تنها یک دوره ششساله دیگر رئیسجمهور روسیه باشد و قبلا هم اعلام کرده میخواهد بعد از این دوره، کار را به دیگران بسپارد. اما آیا دیگرانی هستند که بتوانند جایگاه فعلی روسیه را در مناسبات بینالمللی- اگر نگوییم تقویت- حفظ کنند؟ و شاید سؤال اصلی این باشد: آیا 6سال دیگر، پوتین تزاری خواهد بود که داوطلبانه قدرت را به دیگری بسپارد؟
سن: 65سال
تحصیلات
پوتین در دبیرستانی در سنتپترزبورگ، آلمانی خواند و با فصاحت آلمانی صحبت میکند. او بعد از دبیرستان، در دانشگاه سنتپترزبورگ حقوق خواند. بعد از این تحصیلات دانشگاهی، پوتین در مدرسه چهارصدویک کاگب دورههای ویژه امنیتی و جاسوسی دید. او تا سال 1991عضو کاگب بود و در پی کودتا علیه میخائیل گورباچف- آخرین رهبر شوروی- با درجه سرهنگ دومی استعفا کرد.
وضعیت خانوادگی
پوتین زندگی خصوصی کم سر و صدایی داشته و مدتهاست که به تنهایی زندگی میکند. او سال 1983با لیودمیلا شکربنوا ازدواج کرد. دوران ماموریت خود در آلمان را با او سپری کرد. آنها، در سال 1985 در لنینگراد (سنتپترزبورگ) صاحب یک دختر به نام ماریا پوتینا شدند و بعدا در سال 1986 در درسدن، دومین دختر آنها، یکاترینا پوتینا متولد شد. پوتین در ژوئن 2013 اعلام کرد که زندگی زناشوییاش پایان یافته و کرملین آوریل سال بعد رسما از نهاییشدن طلاق آنها خبر داد.
پسر لوس کاخ سفید
دونالد ترامپ، روز به روز، افراد بیشتری را حیرتزده میکند؛ مردی که به اعتراف یکی از نزدیکانش، خودش هم باور نداشت شانسی در انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده آمریکا دارد، حالا بیش از یک سال و یکماه است که رئیسجمهور بزرگترین قدرت اقتصادی دنیاست. ترامپ، مجموعهای از خصلتهای ناپسند انسانی را داراست؛ خودبزرگبین، بیادب، بددهن، پرمدعا، زنستیز، نژادپرست، لافزن، کینهجو، ناکارآمد، لجباز و صفتهای بد دیگری که قطعا در طول زمان آشکار خواهد شد. اما این مجموعه رقتانگیز از ویژگیهای نکوهیده، فرمانده کل قوای بزرگترین نیروی مسلح دنیا هم هست. زمانی که او در کمال ناباوری و در یکی از فراموشنشدنیترین اتفاقهای تاریخ سیاسی معاصر آمریکا بالاتر از هیلاری کلینتون - سیاستمدار استخوان خردکرده- بهعنوان رئیسجمهور برگزیده شد، دهان بیش از نیمی از آمریکاییها و میلیاردها انسان دیگر در دنیا از تعجب باز ماند. حیرت دنیا از انتخاب و بعد از آن رفتار ترامپ، روزبهروز بیشتر میشود. ترامپ به تنهایی، چنان لطمهای به جایگاه بینالمللی آمریکا زده است که برخی از کارشناسان پیشبینی میکنند، چین خیلی زودتر از آنچه فکرش را میتوان کرد جایگزین آمریکا در معادلات بینالمللی خواهد شد. در داخل، هر روز خبرهای تازهای از اعتصابها و تظاهرات علیه دولت او به گوش میرسد. حلقه نزدیکان ترامپ، در همین یک سالی که از ریاستجمهوری او گذشته، بسیار تنگتر شده است و برخی از نزدیکانش، قبل از یکسالگی دولت او، از کاخ سفید رفتند. همچنان صدها پست در دولت و بهخصوص وزارت خارجه بدون مسئول باقی ماندهاند و عملا کار دولت در بخشهای زیادی لنگ است. بسیاری از کارشناسان کارکشته، بهخصوص در وزارت امور خارجه، حاضر به همکاری با دولت ترامپ نشده و از سمتهای خود استعفا کردهاند. در مجلس نمایندگان و کنگره، رفتارها و صحبتهای ترامپ، چنان شوکهکننده بود که در موارد بسیاری، حتی همحزبیهای جمهوریخواه او هم برآشفته شدند و البته به همه اینها، باید نارضایتی عمومی در نیمی از جامعه آمریکا را اضافه کرد. اما آیا شرایط، تأثیری روی ترامپ داشتهاست؟ به راحتی میتوان گفت نه. او خودش را باهوش و همچنان یکی از بهترین گزینهها برای ریاستجمهوری آمریکا میداند. این را میتوان از های و هوی او در توییتر فهمید؛ جایی که عملا به پایگاه اصلی اطلاعرسانی ترامپ تبدیل شده و او به تنهایی، و قطعا بدون هماهنگی مشاوران و همکارانش، هر چه دوست دارد آنجا میگوید.
استفاده از توییتر برای سخن گفتن مستقیم با مردم آمریکا و حتی دنیا، البته یک روش هوشمندانه از طرف مردی است که رندیهای خاص خودش را هم دارد. هر چه باشد، او یکی از ثروتمندان سرشناس آمریکا و یکی از غولهای صنعت فروش املاک در این کشور است. ترامپ، حتی بهصورت مشترک کتابی به نام «هنر معامله» نوشته است و به واسطه آن، خود را یکی از بهترین معاملهگران دنیا میداند. این استاد معاملهگری اما در بزنگاههایی که دولتش در یک سال اخیر با آن بهصورتی جدی درگیر بوده، آسانترین راه را پیش گرفته است؛ سکوت. در دعوای تصویب بودجه بین دمکراتها و جمهوریخواهان، ترامپ عملا هیچکاره بود و حتی بهصورتی اعجابآور در توییتر هم فعالیتی نداشت. بعد از این عملکرد ناامیدکننده بود که برخی از چهرههای سیاسی آمریکا، بهخصوص دمکراتها، هنر معاملهگری او را یکی از بلوفهایش خواندند و بهشدت از او انتقاد کردند. ترامپ البته جز بلوفزدن، لاف زدن را هم بسیار خوب بلد است و بلافاصله بعد از آنکه تعطیلی دولت با توافق نمایندگان جمهوریخواه و دمکرات به پایان رسید، وارد معرکه شد و خود را برنده ماجرا خواند.
انفعال او بهعنوان رئیسجمهور آمریکا در یک بنبست مهم سیاسی و بعد از آن رفتار مزورانهاش، شاید از نظر خیلیها نامناسب و نگرانکننده باشد اما ترامپ بهخوبی میداند بیش از این انتقادها، باید نگران تصویری از خودش باشد که برای جامعه هدفش در انتخابات بعدی ترسیم کرده است. او با شعار بازگرداندن رونق به کسب و کار و اقتصاد آمریکا، جامعه کارگران سفیدپوست کمی نژادپرست آمریکایی را پشت سر خود آورد، و انتظار میرود با وجود کاهش محبوبیتش، دوباره از حمایت آنها برخوردار باشد. کارشناسان اقتصادی و آنهایی که با نمودار و عدد و رقم سر و کار دارند میگویند سیاستهای اقتصادی نگاه به داخل ترامپ، این طبقه از جامعه آمریکا را راضی نگه داشته است و در آینده، با ادامه و تشدید سیاستهای این چنینی ترامپ، انتظار افزایش رضایتمندی آنها را دارند. ترامپ، با وجود همه صفات ناشایستی که دارد، این میزان هوشمندی را دارد که حامیان عموما مثل خود کم عمق و سطحی جامعه آمریکا را، در کنار خودش نگه دارد.
سن: 71سال
تحصیلات
دبیرستان نظامی نیویورک؛ لیسانس اقتصاد از دانشگاه پنسیلوانیا
وضعیت خانوادگی
ترامپ، خود را استاد رابطه با زنان و توجه به آنها میداند و این اصل را در زندگی شخصیاش هم رعایت کرده. او 3بار ازدواج کرده و 5فرزند دارد. نخستین همسر او ایوانا (1977تا 1992) همچنان با دونالد ترامپ در ارتباط است و اخیرا در برنامهای تلویزیونی مدعی شد به همسر سابقش در امور کشور مشاوره میدهد. همسر دوم او مارلا (1993تا 1999) بازیگر و شخصیت تلویزیونی آمریکایی است. سرشناسترین همسر او، ملانیا (47ساله) بانوی اول آمریکاست. این دو در سال 2005با هم ازدواج کردند. در میان فرزندان او، ایوانکا (36ساله) از همه سرشناستر است و بهعنوان مشاور در کنار پدرش قرار دارد. دیگر فرزندان او اریک (34ساله)، تیفانی (24 ساله)، برون (12ساله) و دونالد پسر (40ساله) هستند.