کنکاشی در معنای «امید در نومیدی»
سببساز و سببسوز
مهدی سالاری نسب
«وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ؛ و از رحمت خدا نومید مباشید، زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمیشود»؛ این سخن از سوی یعقوب به فرزندانش گفته میشود آنگاه که یوسف، برادرش بنیامین را نزد خود نگاه داشته و دیگر برادرانش شرمسار به کنعان بازگشتهاند، نزد پدرشان یعقوب. در این قسمت از ماجرا دیگر سالها از فرقت یوسف گذشته و امیدی به یافتهشدن او نیست. با این حال یعقوب به فرزندانش سفارش میکند که یوسف و برادرش را بجویند و نومید نباشند، اما چرا در این آیه، ناامیدی اختصاصا وصف کافران شمرده شده است؟ برخی از مفسران قرآن هم متوجه این نکته شده و درصدد پاسخ برآمدهاند از جمله سورآبادی.
اما مقصود از این نوشته، نقل و بررسی آرای مفسران نیست، مد نظر ما در این نوشته کوتاه، تفکیک قائل شدن بین 2 گونه امیدواری است: 1) امیدی که پشتوانه آن علل و اسباب عقلانی و دنیوی است؛ 2) امیدی که پشتوانه آن وجود یا حیثیتی است بیرون از اسباب ظاهری عالم.
نوع اول، امیدی عقلانی است که حساب احتمالات هم آن را موجه میدارد، احتمال یعنی احتمال عقلانی تحقق امری. اهل ریاضیات گاهی تعبیر «امید ریاضی» را هم به کار میبرند. اما نوع دوم امید، بیرون از حساب و حیطه عقل است؛ آنجا که احتمال عقلانی وقوع امری صفر یا نزدیک به صفر است. در چنین مواقعی عقل یا اسباب عادی و طبیعی، امید تحقق امری را برنمیانگیزند و از این رو اگر امیدی ایجاد شود باید با پشتوانه چیزی غیر از عقل باشد، یعنی اعتقاد به علتی که بتواند خارج از حیطه علل و اسباب دنیایی، امر خارج از احتمال را رقم بزند که این امر در سنت دینی در حیطه قدرت و اختیار خداست.
با ذکر مثالی از مثنوی معنوی میتوان تبیین روشنتری از این مطلب به دست داد. در ادبیات عرفانی و خاصه در مثنوی، از خداوند با صفت «سبب سوز» یاد میشود. کسی میتواند سببسوز باشد که خود «سببساز» است. سبب یعنی علت، و علت از اصول عقلانی حاکم بر جهان مادی است که بیرون از آن هیچ امری نمیتواند محقق شود: آنگاه که علت محقق نیست، معلول هم هرگز محقق نمیشود و آنگاه که علت محقق است معلول هم لامحاله تحقق خواهد یافت. برای مثال وقتی پزشک مرگ شخصی را حتمی میداند، دیگر امید عقلانی برای زندهماندنش نیست و آنگاه که او مرگ شخص را بعید میداند، عقل حکم به زنده ماندنش میکند؛ چنین شخصی اگر هم بهرغم گفته پزشک چراغ حیاتش خاموش شود، مرگش علت مادی و عقلپذیر دیگری دارد که از دید پزشک پنهان مانده است.
القصه «گر کار فلک به عقل سنجیده شود» هیچ واقعهای بیرون از حساب احتمالات و امید ریاضی رخ نمیدهد و راه فهم و توجیهی هم ندارد.
بنابراین آن کس که به وقوع امری خلاف احتمالات عقلانی رو آورده و دل میسپارد، در واقع و لامحاله جای خالی عقل را با یک باور پر میکند. لازمه امید خارج از حساب و اسباب و علل، استناد به چیزی است غیر از عقل؛ وجودی که سببساز است و به همین دلیل که مهار رشته اسباب و علل را در کف اختیار خویش دارد میتواند سببسوزی هم کند و به تعبیر دیگر از عرصه علل و اسباب عادی فراتر رود. اینجاست که معنی آیه یادشده، روشنتر میشود: کسی که احتمال عقلانی وقوع امری را صفر یا نزدیک به صفر برآورد میکند، ناامید میشود، از آن رو که امید به وجود یا موجودی خارج از جهان مادی ندارد. اما شخص مؤمن اساسا نمیتواند بهطور مطلق ناامید شود چرا که به خدایی باور دارد که مرز اسباب و علل مخلوق اوست اما خودش را محدود نمیکند. به باور مؤمن، خداوند هر گاه اراده کند، قادر است فراتر از حد و مرز اسباب و علل، هر امری را محقق کند؛ این است که مولانا میگوید سودایی سببسوزی حق است: «از سبب سوزیش من سوداییام...» و از قول خدا میگوید که او هر وقت مصلحت وقت اقتضا کند، نظم عادات یا اسباب و علل را بر هم میزند:
کار من بی علت است و مستقیم
هست تقدیرم نه علت ای سقیم
عادت خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش بنشانم به وقت
و یا در این بیت مثنوی که از هر سو احساس ناامیدی سایه افکنده است و تنها همین حکم الهی «لاتیأسوا...» میتواند کارسازی کند:
نیستم اومیدوار از هیچ سو
وان کرم می گویدم لاتیأسوا
از همین روست که بعد از فاتحهالکتاب در اولین سوره قرآن، (بقره،) بعد از حروف مقطعۀ «الم» و پس از معرفی کتاب، در آیه سوم، سخن از ایمان به غیب در میان آمده است: «ألذینَ یُؤمنونَ بالغَیب...» دین بر همین غیب و ایمان به غیب استوار است. در جهان قدیم و در دوران سنت، چه در عصر سیطره بینش اساطیری و چه در حکومت اندیشه های دینی، این ایمان به غیب یا خدا، حضور و حکومت داشته است. اما روزگار حاضر، دوران تسلط عقل و روش علمی است و جایی که خدا نباشد، هیچ چیز خارج از حساب عقل و علم احتمال ممکن و مُجاز نیست.
با اوصاف فوق، میتوان دریافت که چرا در آیه مذکور گفته شده ناامیدی تنها مخصوص آنهاست که معتقد به خدا نیستند.
اشاره به یک نکته دیگر هم بیمناسبت نیست. این سخن داستایفسکی در کتاب «برادران کارامازوف» مشهور است که در بخشهای مختلف رمان محل بحث و گفتوگو واقع میشود: «جایی که خدا نباشد همه چیز مُجاز است». این سخنی است مربوط به حوزه اعمال اخلاقی. این گزاره نشان میدهد که در نبود خدا، معیاری برای خوب و بد در کار نیست، بنابراین بار ارزشی این گفته، منفی و مذموم است، در چنان جهانی به قول فردوسی: «زمانه زبان بسته از نیک و بد». اما در حیطه وقایع عالم، قضیه برعکس است، یعنی اگر خدا نباشد هیچ چیز مُجاز نیست و اگر خدا باشد همه چیز مُجاز است. در اینجا «مُجاز بودن همه چیز» امری مطلوب و پسندیده است. وقتی خدا هست، و همه کاری مُجاز است، یعنی به سبب وجود خالق قادر متعال، وقوع هیچ امری اسیر محدودیت اسباب و علل نیست، بنابراین امید در هیچ حال قطع نمیشود مگر به تعبیر قرآن در باطن آنها که به خدا اعتقاد ندارند. بدون اعتقاد به غیب، سببسوزی و امید، ادبیات و داستانهای دینی یکسره از اعتبار میافتند: ابراهیم و آتش، ابراهیم و اسماعیل، معراج پیامبر اسلام و...
این است که در یکی از آیات عهد جدید هم، امید در کنار ایمان و بعد از آن ذکر شده است، در بینش دینی، ایمان و امید بدون هم نخواهند بود: «والحال این 3چیز باقی است، یعنی ایمان و امید و محبت.» با در نظرگرفتن این نکته، برخی عبارات و ابیات ادبیات فارسی معنای عمیقتری مییابند:
نومید مشو که امیدهاست
کوی نومیدی مرو امیدهاست
سوی تاریکی مرو خورشیدهاست
اما هیچ ناامیدی نیست، اگر دو دم مانده ست، در آن دم اول امیدست...
ناامید از در رحمت مشو ای بادهپرست
کاری که نه زو امید داری
باشد سبب امیدواری
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است