شاعر تنهایی
میکل آنجلو آنتونیونی در دوران اوجش مهمترین کارگردان سینمای روشنفکرانه اروپا بود
مسعود پویا ـ روزنامهنگار
دوستدارانش او را شاعر تنهایی مینامیدند. علاقهمندانش در ایران از او بهعنوان «آقای آنتونیونی عزیز» یاد میکردند. نشریات سینمایی پر بود از عکس و خبر و نقد و گزارش درباره فیلمهایش و مدیران فستیوالهای معتبر برای نمایش آثارش با یکدیگر رقابت میکردند. میکل آنجلو آنتونیونی، فیلمساز روشنفکر ایتالیایی در طول دوران طولانی فعالیت هنریاش توانست معمار تنهایی انسان مدرن باشد.
دستکم در دهه 60 میلادی، آنتونیونی در اوج بود و صفت مهمترین کارگردان سینمای روشنفکرانه، برازندهاش. اما او چه مسیری را طی کرد و چگونه آنتونیونی شد؟
«داستان یک عشق» (1950) اولین فیلم بلند آنتونیونی، درامی جنایی با حال و هوایی عاشقانه است. فیلم به لحاظ مضمونی شباهت چندانی به آثار بعدی سازندهاش ندارد. در گامهای اولیه به نظر میرسد آنتونیونی به فضای ساده آثار نئورئالیستی وفادار است و هنوز خبری از مولفههای سبکیاش نیست.
«خانم بدون گلهای کاملیا» (1953) داستان تهیهکنندهای است که دختر جوانی را کشف میکند و در او استعداد بازیگری میبیند. دختر جوان که قبلا در میلان فروشندگی میکرده با پیشنهاد ازدواج تهیهکننده سینما مواجه میشود. فیلم، داستانش را ساده و روان تعریف میکند. از مکثهای خاص آنتونیونیوار هنوز خبری نیست ولی در پرداخت بصری میشود نشانههایی از شاعرانگی را مشاهده کرد.
نشانههای سبکی آنتونیونی با فیلم «فریاد» (1957) مشهود میشود. فیلم روایتی از طبقه کارگر را به دست میدهد که در آن درنهایت زن، خانهاش را برای پیوستن به طبقهای مرفه ترک میکند. فریاد، اولین فیلم مهم کارنامه آنتونیونی است. کندی روایت واکنشهای منفی تماشاگران را به همراه دارد و برخی منتقدان ایتالیایی هم فیلم را زیر سؤال میبرند، ولی منتقدان فرانسوی به دفاع از فریاد میپردازند و از ظهور فیلمسازی صاحب سبک خبر میدهند. اتفاق اصلی با فیلم «ماجرا» (1959) رخ میدهد. اغلب منتقدان، فیلم ماجرا را نقطه شروع کارنامه درخشان آنتونیونی میدانند. سبک خاص و تا سالها منحصر بهفرد آنتونیونی با این فیلم قوام مییابد. استفاده خلاقانه از زمانهای مرده که در فریاد هم نشانههایی از آن مشاهده میشد، با ماجرا اوج میگیرد.
در فیلم، زن جوانی که به همراه دوستانش برای گردش به جزیرهای غیرمسکونی رفته، گم میشود. دوستانش به جستوجوی او میپردازند و به مرور فردی که گم شده اهمیتش را در داستان از دست میدهد و از دل این جستوجو، مکاشفهای صورت میگیرد که آغاز شکلگیری روابطی تازه میان کاراکترهاست. ترکیببندی و میزانسنهای آنتونیونی در ماجرا اوج هنر او را به عنوان کارگردان به نمایش میگذارد.
فیلم «شب» (1960) بنبست روابط عاطفی در طبقه متوسط را نمایان میسازد. نویسندهای که نقشاش را مارچلو ماسترویانی بازی میکند با همسرش (ژان مورو) به لحاظ عاطفی به انتهای خط رسیده است. تنهایی و عدم ارتباط بهعنوان یکی از مولفههای سینمای آنتونیونی در فیلم شب به شکل آشکاری طرح میشود. سردی روابط میان زوجها و فقدان عشق به فیلمهای بعدی آنتونیونی هم راه مییابد. شب، جایزه بهترین فیلم جشنواره برلین را دریافت میکند. حالا آنتونیونی کنار فدریکو فلینی، مشهورترین کارگردان ایتالیایی است. «کسوف» (1962) آخرین قسمت از سهگانه آنتونیونی، فیلمی است در ستایش مونیکا ویتی، بازیگر مورد علاقه فیلمساز که در شب نیز حضور داشت. ویتی در نقش زن جوانی ظاهر میشود که در روابط عاطفی شکستهای پیدرپی را تجربه میکند و درنهایت هم تصمیم میگیرد تنها باشد. حضور آلندلون فرانسوی در فیلم آنتونیونی، به پخش جهانی فیلم کمک میکند. دیالوگی از کسوف در یادها میماند؛ دیالوگی که جانمایه آثار آنتونیونی است: «کسی حرفی برای گفتن به کس دیگر را ندارد».
در «صحرای سرخ» (1964) مونیکا ویتی نقش زنی را ایفا میکند که دچار افسردگی حاد است. شوهرش این افسردگی را حاصل شوک تصادفی میداند که در غیاب او در سفرش به لندن رخ داده است، اما دوستش حدس میزند زن قصد خودکشی داشته است. صحرای سرخ اولین فیلم رنگی آنتونیونی است. منتقدان از فیلم بهعنوان یکی از پیچیدهترین و در عین حال کاملترین آثارش نام بردهاند. نحوه استفاده آنتونیونی از رنگ، خلاقانه و هنرمندانه است. صحرای سرخ، نقدی گزنده به مدرنیسم حاکم بر جامعه غرب است؛ آسیبشناسیای که از درون صورت میگیرد و همراه با یأسی فلسفی است.
«آگراندیسمان» (1966) اولین فیلم انگلیسیزبان آنتونیونی و مشهورترین فیلم این کارگردان است؛ داستان یک عکاس مد که تصور میکند ماجرای یک قتل را کشف کرده اما شواهد یا در واقع عکسهایی که در دست دارد ناپدید میشود. آگراندیسمان مرز میان واقعیت و خیال را درمینوردد. فیلم در لندن میگذرد و آنتونیونی بهعنوان استاد استفاده از فضا، معماری خاص این شهر را در خدمت اثر پررمز و رازش درمیآورد. فیلم آگراندیسمان نقطه اوج فیلمسازی آنتونیونی است؛ دورانی که از او به عنوان یکی از بهترین کارگردانهای سینمای اروپا نام برده میشود. فیلم در آمریکا به نمایش درمیآید و به فروش خوبی هم دست مییابد. با موفقیت توأمان هنری و تجاری آگراندیسمان، آنتونیونی بهترین روزهایش را سپری میکند.
اما «زابریسکی پوینت» (1970) نخستین فیلم آمریکایی آنتونیونی یک شکست تمام عیار از کار درمیآید. با نمایش فیلم، حملهها به آنتونیونی آغاز میشود. منتقدان با تندترین تعابیر به زابریسکی پوینت میتازند. در حالی که آنتونیونی به مضامین صریح سیاسی در فیلمهایش نمیپرداخت در اینجا فیلمساز میکوشد تا صدایی از اعتراضهای سیاسی انتهای دهه60 میلادی را در فیلمش منعکس سازد. در فیلم، دانشجویی انقلابی هواپیمایی را از یک فرودگاه شخصی میرباید و به سوی شرق پرواز میکند. کمی بعد زن جوانی را میبیند که به سوی مقصدی نامعلوم در حرکت است. دانشجو هواپیما را فرود میآورد و همراه زن جوان به زابریسکی پوینت در دره مرگ میرود.
با وجود اینکه فیلم در زمان اکران با بیمهری مواجه شد، در سالهای بعد از آن به عنوان سندی زنده که تصویری صادقانه از دورانش به نمایش میگذارد یاد شد.
با «حرفه: خبرنگار» (1974) آنتونیونی به قالب آشنایش بازمیگردد. فیلم، مسئله هویت دوگانه را بررسی میکند. با کاراکترهایی کمتعداد و داستانی که هم تعلیق دارد و هم به سبک آنتونیونی به کندی پیش میرود. استادی آنتونیونی در استفاده از حرکتهای با مفهوم دوربین در حرفه:خبرنگار اوج میگیرد. جک نیکلسون در نقش گزارشگر تلویزیونی یکی از بهترین بازیهای کارنامهاش را ارائه میدهد و آنتونیونی در یک پلان -سکانس طولانی، مهارت تکنیکیاش را به رخ میکشد. تلاشهای آنتونیونی برای به ثمر رساندن پروژههای شخصیاش در دهه80 به فیلمی چون «هویت یک زن» (1982) میانجامد که نشان از افول او دارد.
در سالهای بعد بالارفتن سن و سال و سکته مغزی باعث میشود فیلمسازی برای آنتونیونی دشوارتر از قبل شود؛ دورانی که او به سختی میکوشد همچنان به دغدغههایش بپردازد و فیلمهایی چون «آن سوی ابرها» (1996) را میسازد که پایان آنتونیونی را یادآور میشوند. فیلمسازی که وقتی سال 2007 و در نود و چهار سالگی از دنیا رفت همه به شاهکارهایش در دهه60 میلادی اشاره کردند؛ روزگاری که آنتونیونی مهمترین فیلمساز روشنفکر اروپا بود و هر فیلمش میتوانست یک اتفاق مهم سینمایی محسوب شود.
بنبست روابط عاطفی
فیلم «شب» (1960) بنبست روابط عاطفی در طبقه متوسط را نمایان میسازد. نویسندهای که نقشاش را مارچلو ماسترویانی بازی میکند با همسرش (ژان مورو) به لحاظ عاطفی به انتهای خط رسیده است