• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
دو شنبه 23 دی 1398
کد مطلب : 92690
+
-

ما را ببخش ‌ای کفش

نگاه
ما را ببخش ‌ای کفش


محمدرضا نصیری ـ  روزنامه‌نگار

ما را ببخش‌ای لنگه کفش کوچک خاک‌خورده ولی زیبا. ببخش که تو را به این روز انداختیم. اصولا ما آدم‌ها (اجازه می‌دهی خودمان را آدم بنامیم؟) حواس‌مان به این چیزها نیست. ما سر جای پارک سر همدیگر را می‌شکنیم؛ به‌هم فحش می‌دهیم؛ بد دیگران را می‌خواهیم. دنیای ما دنیای ترسناکی است؛ ما با تفنگ سروکار داریم، با موشک، با شمشیر، با قمه... دنیای تو دنیای تق‌تق پاشنه و گرمای یک پای کوچولوی زیبای بچگانه است. دنیای تو بوی دلبری کودکانه می‌دهد (می‌داد- الان بوی خاک و سوختگی و کباب می‌دهد). یادت می‌آید در بازی لی‌لی صاحب‌ات شرکت می‌کردی؟ ببخش که تو را از لنگه دیگرت جدا کردیم. ببخش که دیگر نمی‌توانی صاحب کفش را ببینی و با او بازی کنی. به ما بزرگ‌تر‌ها هم زیاد توجه نکن. ما اشتباه زیاد می‌کنیم؛ خطای انسانی زیاد داریم. تو نهایت اشتباهی که بتوانی بکنی، این است که باعث شوی پای کودکی پیچ بخورد، تلو تلو بخورد، بخورد زمین، سر آرنج‌هایش اوف بشود. تو با دویدن‌های سرخوش کودکانه سروکار داری، ما با سگ‌دو زدن و نرسیدن. کار ما این است که بپریم به هم، فریاد بکشیم، همدیگر را اذیت کنیم. فکر می‌کنی بتوانی ببخشی؟ می‌توانی فراموش کنی که تا همین چند وقت پیش کفشِ سوتی بودی، صدای سوت می‌دادی و کودکی پاهایش را فرو می‌برد توی دلت و تو او را تاتی‌تاتی راه می‌بردی؟ صدای قهقهه مستانه‌اش را یادت هست یا آن همه صدای شلیک و آتش‌سوزی و سقوط و آژیر و جیغ‌هایی که در سرت پیچیده، نمی‌گذارد آن صداها را به یاد بیاوری؟ لابد الان احساس پوچی می‌کنی. خودت را مقصر می‌دانی که چرا به‌جای اینکه یک لنگه کفش باشی، چرا چتر نجات نیستی؛ چرا زبان نداشتی که فریاد بکشی . 
ببخش که دیگر نمی‌توانی صاحب کفش را ببینی و با او بازی کنی. نگران نباش؛ آن کودک با پدر و مادرش رفته‌اند آمپول بزنند، زود برمی‌گردند. نه نه، رفته‌اند شهربازی. کودک را با یک کفش دیگر بردند. کفش‌هایی مثل تو زیاد به درد شهربازی نمی‌خورند. اصلا جایی که آنها رفته‌اند به کفش نیازی ندارد. آنجا کسی سردش نمی‌شود یا پاهایش بدون کفش اوف نمی‌شود. وقتی در آسمان باشید، اجازه نداری از این کفش‌ها بپوشی. سلام ما را به آن لنگه کفش طلایی برق‌برقی که کنارت روی خاک افتاده بود برسان و از طرف ما از او هم عذر بخواه. ما آدم‌ها گاهی فکر می‌کنیم عذرخواهی که بکنیم، همه‌‌چیز درست می‌شود. ما را ببخش ‌ای کفش بیچاره.


کفش به‌جامانده 
از بقایای 
بوئینگ 737

این خبر را به اشتراک بگذارید