• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
یکشنبه 22 دی 1398
کد مطلب : 92609
+
-

آسمان سوخته

زمین خونین

زمین خونین


مسعود میر ـ روزنامه‌نگار

چقدر می‌توان زیر باران حسرت ایستاد و خیس نشد؟ چقدر این چتر سوراخ بی‌اعتمادی چکه‌کند تا حواسمان جمع شود؟
ما یک خبر را منتشر می‌کنیم و یک جهان اندوه را می‌پراکنیم. باران مصیبت بر سر خانواده‌ها می‌بارد، مرگ برای همسایه متجلی می‌شود و ما عزای خود را انتظار می‌کشیم لابد بی‌هیچ خنده‌ای.
گاهی اما بی‌خبری، خوش‌خبری نیست، وقتی آسمان می‌سوزد و زمین خون‌آلود می‌شود و حالا انگار همین احساس در جان ما رخنه کرده که امان از نگفتن‌ها.
سیاست کار ما نیست و سیاست‌ورزی را هم دوست نداریم که قدرت، چهره هنر را می‌خراشد اما گاهی حزن‌های اینچنینی سبب می‌شود که پناه ‌ببریم به احوالات کرخت خاطرات و یادمان بیاید بعضی حرف‌ها را، کلمه‌ها را، دیالوگ‌ها را.
حرف آنهایی است که وقتی مُردند «شیر سنگی» روی قبرشان گذاشتند و کلامشان در ذهن تداعی می‌شود که:« ما مرد جنگیم اما تفنگ که به دستمان دادند حرمتش هم یادمان دادن. یادمان‌دادن که سینه نامرد رو نشانه بگیریم نه پشت مرد‌ رو».
شیر سنگی روی مزار نعره می‌کشد و ما مرور می‌کنیم که:« امان از مردمی که دروغ رو مثه راست حرف می‌زنن.»
اصلا چرا از قدیم‌ها بگوییم و برای داغ صبحگاهی از «ماجرای نیمروز» کلام عاریتی نیاوریم که: «وقتی یه دروغی می‌گی همه‌‌ چیزت دیگه دروغه. دیگه نمی‌شه به حرفات اعتماد کرد.» و وقتی جواب بشنوی:«دروغ چی چی؟ من که دروغ نگفتم.» بگویی:«داری کار خودت رو سخت می‌کنی.» کارمان سخت است چون در آسمان سوخته و زمین خونین ما هوای «نگفتن»، «دروغ‌گفتن» یا حتی در خوش‌بینانه‌ترین حالت «دیرگفتن» را تنفس می‌کنیم.
کمی آرام شویم، بیشتر راست بگوییم و دروغ را به هرگز بدوزیم... 



 

این خبر را به اشتراک بگذارید