چهارشنبه آخرسال و عیدنوروز
فرصتی برای شادی و امید
نشاط و امید اجتماعی در گفتوگو با محمدامین قانعیراد
عاطفه شمس :
به عقیده کارشناسان، امید و اعتمادعمومی حلقههای گمشده جامعه ایران هستند، آن هم در شرایطی که دولت روحانی یکی از شعارهای اصلی خود را بر امید استوار کرده بود. برای بررسی دلایل آسیبدیدن امید و اعتماد عمومی در جامعه ایران و بررسی راهکارهایی که میتواند به افزایش نشاط و امید به آینده در شهروندان و بهویژه نسل جوان کمک کند با محمدامین قانعیراد- جامعهشناس و عضو هیأت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور- گفتوگویی انجام دادهایم. محمدامین قانعیراد، از رخدادهای فرهنگی و ظرفیتهایی که در جامعه وجود دارد و میتواند امید و نشاط را در شهروندان ایجاد کند میگوید و معتقد است که جوانان فراتر از مطالبات اقتصادی، خواهان امکان مشارکت، رشد و بقا در جامعه هستند. در غیراین صورت، نمیتوانند شهروندانی فعال و مشارکتجو در جامعه باشند و همه این عوامل در نهایت به آسیبهای اجتماعی ختم میشود. متن کامل این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
هماکنون، شاهد افزایش ناامیدی در جوانان هستیم و دیدیم که در اعتراضات دیماه 96 نیز بخش مهمی از معترضان را جوانان تشکیل میدادند. شما بروز ناامیدی در جوانان را چگونه تحلیل میکنید و به نظر شما دولت برای برونرفت از این شرایط چه برنامهها و راهکارهایی باید داشته باشد؟
من جامعهشناس هستم و طبیعتا باید از نگاه اجتماعی به سؤال شما پاسخ دهم. افسردگی در جوامع معاصر بسیار شیوع پیدا کرده و به همین دلیل، برای تأمین نشاط، بحثی تحت عنوان صنعت شادی (happiness industry) شکل گرفته است. صنعت شادی بهدنبال این است که به شیوه تصنعی برای آدمها تولید شادی کند. بهعنوان مثال امروز میبینید که در جامعه و بهویژه در تهران نمایشهای کمدی و تئاتر و مانند آنها اجرا میشود و حرفشان هم این است که میخواهیم مردم را شاد کنیم و به این منظور انواع تصنع را بهکار میبرند و حتی از جملات و کلمات مبتذل استفاده و به هر طریقی سعی میکنند مردم را بخندانند. افرادی هم که به تماشای این نمایشها میروند طبیعتا تحتتأثیر فضا میخندند، درحالیکه در این میان، یک نوع لودگی و مسخرگی و از سوی دیگر، افت استانداردهای هنری وجود دارد. وقتی شما یک اثر هنری را میبینید درست است که باید شادی حاصل شود اما در کنار آن نیز باید تامل و تفکر و ایدهای در ذهن شما شکل بگیرد. گاه میبینیم این مسئله به صدا و سیما نیز کشیده شده است. مثلا برنامههایی پخش میشود که در آنها نوعی مضحکه- تحت عنوان شادی- برپا میشود. شادبودن در وهله اول، استانداردهای خود را دارد و در وهله دوم، خود جامعه انسانی به جای روشهای صنعتی و تصنعی و تجاری، سازوکارهایی دارد که براساس آنها در انسانها ایجاد نشاط میکند و یک نوع انرژی عاطفی و انگیزه برای کار و زندگی به آنها میدهد.
درباره این سازوکارها و فرصتها مصداقیتر توضیح بفرمایید.
اگر بخواهیم 3 نمونه از این فرصتها را در طول تاریخ فرهنگی ایران مثال بزنیم یکی، چهارشنبه آخر سال است، دیگری، ایام عید و در نهایت، روز سیزده فروردین. اینها فرصتهایی هستند که میتوان نام آنها را فرصتهای فرهنگی گذاشت. جالب اینجاست که برخی با هرسه این فرصتها مخالف هستند درحالیکه در همه جوامع، شیوههای مختلفی از فرصتهای شادی برای جامعه در حال فراهمشدن است و همه افراد نیز باید به نحو مناسبی از آنها استفاده کنند. در برخی سالها ما شاهد بودیم که بهطور مثال چهارشنبه آخر سال به فرصتی برای ابراز خشم و نارضایتی تبدیل میشد و مشکلات زیادی را نیز بهوجود میآورد، درحالیکه ما باید این فرصتهای فرهنگی را حتی از طریق درانداختن گفتوگو بین صاحبنظران حوزههای جامعهشناسی، روانشناسی، انسانشناسی، مطالعات فرهنگی و تاریخ بررسی کنیم و ببینیم که چگونه میتوان آنها را تقویت و از آنها استفاده کرد. موارد متعددی از این فرصتها را میتوان پیدا کرد، حتی ممکن است بتوان رخدادهای فرهنگی را بهنحوی سازماندهی کرد که جنبه تصنعی نداشته باشد و بتواند این نشاط را ایجاد کند.
این موقعیتهای فرهنگی به این دلیل ما را به نشاط میآورند که معمولا از یک آینده بهتر و از یک شروع تازه خبر میدهند. بهطور مثال، چهارشنبه آخر سال از آغاز تازه طبیعت خبر میدهد اما به شیوه پیچیده، این آغاز کردن طبیعت با آغازکردن جامعه و تجدید زندگی اجتماعی پیوندهایی دارد. بهطور مثال، در ایام عید نوروز میبینید که بسیاری از مناسبات اجتماعی تازه شده و بسیاری از کدورتها کنار گذاشته میشود.
از ظرفیتهای خود جامعه چگونه میتوان برای امیدبخشی و ایجاد نشاط در مردم بهره برد؟
در تنهایی و انزوای اجتماعی چیزی به نام شادی وجود ندارد و رخدادهای شاد همیشه در جمع نمود پیدا میکنند؛ افراد باهم وارد تعامل میشوند و نشاط تولید میشود. بنابراین، یکی استفاده از فرصتهای فرهنگی تولید نشاط و دیگری، تلاش در جهت تولید اجتماعی نشاط است که این نیز از طریق گسترش ارتباطات و گفتوگوها میتواند شکل بگیرد. حتی در سازمانهای اجتماعی که افراد بهطور انفرادی در حال کار و فعالیت هستند اگر این روند خیلی ادامه پیدا کند میبینید که پس از مدتی کارکنان به افراد افسردهای بدل میشوند. اما اگر گاه آنها را گردهم آورید، دور یک میز بنشانید و با یکدیگر وارد گفتوگو کنید، میبینید که این تعامل و تبادل ایدهها و بیان اشتراکات و حتی اختلافنظرها محیط را به یک محیط شاد تبدیل میکند. این ارتباطات، آثار معجزهآسایی دارد و به جامعه این ظرفیت را میدهد که بتواند خود را بازسازی کند، مشکلات خود را بفهمد، با آنها مواجه شود و حلشان کند. هر 3 اینها که هم بعد شناختی دارند و هم بعد راهبردی، نیازمند این هستند که جامعهای امیدوار و شاد داشته باشیم.
اگر جامعهای فاقد این امیدواری و شادی باشد با چه بحرانهایی مواجه خواهد شد؟
ببینید! بحث امید و شادی را نمیتوان فقط در سطح سلامت فردی دید که البته به جای خود محفوظ بوده و کار روانشناسان است اما باید توجه داشت جامعهای که فاقد این دو فاکتور است و دستخوش افسردگی و نگرانی است اصلا قدرت تشخیص ندارد که ببیند در چه موقعیتی زندگی میکند، در اطراف او چه میگذرد و چه بحرانهایی وجود دارد و برای برونرفت از این بحرانها چه باید بکند. لذا به یک معنای دیگر باز امید و شادی امکان مشارکت را فراهم میکنند. مصلحان سیاسی و اجتماعی ما بهدنبال این هستند که مشارکت را در جامعه در سطح سیاسی، اجتماعی و همچنین ساختار مدیریتی تأمین کنند. این مشارکت از طرف نیروهایی تأمین خواهد شد که نسبت به وضعیت امیدی بسته باشند و از سوی دیگر نیز واجد آن شادی باشند که انرژی عاطفی برای کار، زندگی و تداوم زندگی را فراهم میکند؛ در واقع، شادی و امید، دو سوی یک قضیه هستند.
شما در همایش «امید اجتماعی» بر نقش نهادهای اجتماعی در تولید امید و شادی در جامعه تأکید داشتید. درباره این نهادها توضیحات بیشتری بفرمایید.
همه نهادهای اجتماعی به نحوی باید در تولید امید و شادی برای جامعه نقش داشته باشند، اگر نداشته باشند معلوم است که آن نهاد نقش خود را نسبت به کل جامعه نمیتواند انجام دهد. این نهادها، کانونهای زندگی اجتماعی هستند و اولین آنها خانواده است. خانواده باید این ظرفیت را داشته باشد که نسلی که در آن در حال پرورشیافتن است نسبت به آینده امیدوار و از یک سطح از شادی نیز برخوردار باشد. بخش دیگری از این مسئله به مدرسه مربوط میشود. یکی از کانونهایی که باید امید به آینده و شادی را از طریق تعامل با معلمان و دوستان در بچهها بهمعنای درست پرورش دهد، مدرسه است.
اما میبینیم که چنین وضعیتی وجود ندارد و مدرسه بهعنوان نهادی که 12سال از عمر افراد را پوشش میدهد، به جای امید و شادی، اضطراب تولید میکند. یکی از اقدامات خوب اخیر آموزش و پرورش حذف آزمونهای مدارس ویژه و... است که واقعا جای تبریک به تصمیمگیران این حوزه دارد و میتواند تأثیر عمدهای در کاهش افسردگی نوجوانان و جوانان ما در مدرسه داشته باشد. من متعجبم که چگونه بیش از 150نفر از نمایندگان مجلس با این تصمیم مخالفت کردهاند! چرا آنها توجه نمیکنند که منظور از آموزش در نهایت، تأمین کیفیت زندگی برای انسانهاست اما وقتی که شما در همان وهله اول، کیفیت زندگی را از نوجوان یا جوان گرفتید، دیگر هر چه به او بدهید ارزش آن را ندارد و نمیتواند جبرانش کند. ما بچهها را به مدرسه میفرستیم و آنها را به موجودات افسرده بدل میکنیم؛ موجوداتی که خیلی از توانمندیهای اجتماعی را بهدلیل همین افسردگی و فقدان نشاط بهدست نمیآورند و البته یک امید دوردست هم در آنها ایجاد میکنیم که آن امید، فقط رفتن به دانشگاه است و به همین دلیل همه این فشارها را تحمل میکنند. دانشگاه یعنی آموزش و وظیفه هر جامعهای است که آموزش را برای شهروندان خود فراهم کند بدون اینکه جان و جوانی و کیفیت زندگی آنها را بگیرد.
به نهاد رسانه هم اشاره داشتید، تمرکز بحث شما بیشتر بر کدام رسانههاست؟
در این بحث، منظورم از رسانه بیشتر رسانه ملی است. وقتی شما رادیو و تلویزیون را روشن میکنید، برنامههای آن باید در شما تولید یک نوع امید به آینده و نشاط کند و پس از دیدن برنامهها با سرزندگی از پای تلویزیون برخیزید. البته منظورم سرزندگی کاذب نیست. باید توجه داشت که همه برنامههای تلویزیون هم نمایشی نیست، برنامههای گفتوگویی، آموزشی، سخنرانی و... هم دارند که همه اینها بهنحوی باید بهطور واقعی این امید را در بینندگان خود ایجاد کند.
نسبت امید و مشارکت در تعریف شما از این دو چگونه صورتبندی میشود و بهنظر شما دولت و حاکمیت برای بازگرداندن امید و اعتماد عمومی و به تبع آن، جلب مشارکت بیشترجوانان چه گامهایی باید بردارند؟
امید و شادی در تعریفی که من از آنها ارائه میدهم بهمعنای سرخوشی نیست؛ امید یعنی اینکه باید کار کرد چون آینده خوبی وجود دارد. امید یعنی احساس مسئولیت. وقتی ما میگوییم به جوانان کشورمان امید دهیم، یعنی احساس مسئولیت را در آنها ایجاد کنیم چون وقتی که امید ندارند زمانی است که دیگر نسبت به همهچیز بیتفاوت میشوند، مسئولیت اجتماعی نمیپذیرند و در فرایندهای اجتماعی مشارکت نمیکنند. بنابراین، امید و شادی، امکان مشارکت را فراهم میکنند. وقتی جامعه سرزنده باشد همه میکوشند در جایی تأثیر مثبتی داشته باشند، کاری انجام دهند و از قضا هنجارهای اجتماعی را پاس میدارند.
نهادهای دیگری هم برای ایجاد شادی و امید در جامعه وجود دارند که بتوان در کنار خانواده، مدرسه و رسانه، از آنها نام برد؟
بله. از این نهادها جلوتر هم میتوان رفت. قوه قضاییه با داوریها و قضاوتهای خود که معمولا اعضای جامعه نیز نسبت به آن حساس هستند، میتواند ایجاد نشاط کند. مردم تأثیر این داوریها را روی آینده ارزیابی میکنند که آیا این جامعه آیندهای دارد یا ندارد. نهاد قضا در تولید امیداجتماعی نهاد بسیار مهمی است؛ اینکه جامعه قانونمند است و میتوان به این جامعه اعتماد کرد، یعنی آیا فرایندها به شیوه تعریف شده مشخص و قانونمند حرکت میکنند یا اینکه امور ضابطهمند نیست و یا به نحو منفی ضابطهمند است و هر اتفاقی ممکن است بیفتد و به جای عملکرد افراد، براساس معیارهای رانت و ارتباط و معیارهای سیاسی و وابستگیهای جناحی و خطی درباره آنها قضاوت میشود. بحث قضا بحث اعتماد است و مهمترین نهادی که میتواند اعتماد عمومی را جذب کند، نهاد دادگستری است. اعتماد یعنی میتوان در جایی ایستاد و سقوط نکرد؛ یعنی قاعدهای وجود دارد که تکرارپذیر است و شما میتوانید به آن اتکا کنید. این قاعده به سادگی عوض نمیشود، عادلانه است و بهصورت عمومی درباره همه رعایت میشود.
یک نهاد دیگر که بهنظر من در جوامع مدرن و بهخصوص در ایران خیلی مهم است و با امید هم پیوند دارد انتخابات است. در مقاطع مختلف انتخاباتی بحث امید مطرح میشود. از طرف دیگر نیز بین بخش وسیعی از جوانان نشاط ایجاد میشود، فعالیت جمعی میکنند و امید به آغازی تازه دارند. همیشه امید، امید به آغاز تازه است. انسان به تغییر در زندگی فردی و اجتماعی نیاز دارد و این تغییر به او، امید میدهد حتی اگر جنبه تفننی داشته باشد. همانگونه که در ایام نوروز، طبیعت و مناسبات اجتماعی تازه میشود، نوشدن عرصه سیاست نیز با انتخابات است و جامعه به آن نیاز دارد.
انتخابات تا چه اندازه میتواند اعتماد عمومی را برانگیزد و تولید امید کند و تا چه اندازه به گروههای اجتماعی امکان مشارکت میدهد؟
ببینید! به میزانی که شما میتوانید به آن اعتماد کنید در انتخابات شرکت میکنید. اینجا نیز باز یک کانون مشارکت اجتماعی است. هرجا که امکان مشارکت اجتماعی فراهم میشود، جایی است که آن امید و شادی شکل پیدا میکند. شما احساس میکنید کسی هستید. امید، شما را بهعنوان یک سوژه که میتواند کاری کند به میدان میآورد و کار شما نیز از طرف دیگران به رسمیت شناخته میشود. نهادهای دیگری هم وجود دارند که هر یک میتوانند تولید امید و شادی کنند البته اگر آنها را ناکارا نکنیم و بگذاریم درست کار کنند. شما مطمئن باشید اگر چندین سال در جامعه ایران انتخابات برگزار نشود یا انتخابات همراه با اعتماد عمومی نباشد، میزان آسیبهای اجتماعی در جامعه مثل خودکشی، اعتیاد، مهاجرت، خشونتهای خانوادگی و شهری افزایش پیدا خواهد کرد. یکی از مسائل مهم حال حاضر جامعه ایران اعتیاد است که بهنظر من، جبرانی است در شرایط فقدان مشارکت اجتماعی.
بهنظر شما جامعه و حاکمیت چقدر از نسل جوان کنونی که بسیاری از آنها بهعنوان نسل دهه 70 و 80 یا نسل چهارم یاد میکنند، شناخت دارد و آنها را جدی میگیرد؟
بهنظر میرسد اگر جوانان بیشتری در دولت و در سطوح مختلف حضور داشتند شاید میتوانستند شناخت بهتری از نسل جوان ارائه دهند و اطلاعات و آگاهی دولت را نسبت به مطالبات و خواستهها و انتظارات آنها تا اندازهای افزایش دهند. ولی برخورد ما با جوانان به شکلی است که یک شکاف آگاهی ایجاد میکند. دلیل آن نیز این است که هر جایی که جوانان حرکتی میکنند مثل نوجوانانی که در مجتمع کورش جمع شده بودند، به جای اینکه برای فهم خواستههایشان با آنها وارد تعامل شویم و آنها را به رسمیت بشناسیم، بلافاصله پلیس میفرستیم تا آنها را به خانههایشان بفرستد. وزارت جوانان باید با نسل جوان در سطوح و ردههای مختلف وارد تعامل شود، خواستههای آنها را مستند کند و به مسئولین ارائه دهد. اما ما نسبت به جوانان یکسری پیشداوریها و تصویرهای قالبی متفاوتی داریم. فکر میکنند که جوان یعنی طغیانگر، یعنی کسی که به چیزی باور ندارد، کسی که میخواهد حد و مرزها و ارزشها را نادیده بگیرد. ما جوانی را بهعنوان منبع انرژی مثبت برای زندگی و همچنین منبع تولید و ارائه ایدههای جدید ارزشمند بهرسمیت نشناختهایم. فکر میکنیم انرژی جوانان همیشه در جهت منفی میرود و ایدههایشان هم ایدههای خودخواهانه، حتی به یک معنا منحرفانه است. ما نسبت به جوانان رویکرد خوبی نداریم.
چرا این پیشداوریها و تصویرهای قالبی وجود دارد؟
یک پیشداوری فرهنگی قدیمی است که در سالهای اخیر تا اندازهای نیز تقویت شده است که بهطور مثال، جوانی با گناه با خودخواهی با بیهنجاری و با بههمزدن نظم اجتماعی نسبتی دارد. به همین دلیل هم وقتی پلیس ما، جوانی را دستگیر میکند، رفتارش چندان مناسب و همدلانه نیست با اینکه این نهادها باید نسبت به جوانان نقش مراقبتی داشته باشند. در واقع، اگر باور داریم که آنها فرزندان ملت و نسل آیندهساز هستند باید با آنها همدل باشیم. هماکنون، مسئولین در حال کشیدن دیوارهای سترگی بین خود و جوانان هستند؛ این ممکن است از یک طرف، بیاعتمادی را تقویت کند و از طرف دیگر نیز پیشداوریهایی را تولید کند و این رابطه، به رابطهای بدل شود که به سختی بتوان آن را ترمیم کرد. وقتی ما وزارت جوانان تاسیس میکنیم،
وقتی نهادهای کارشناسی داریم، وقتی در کشور، رشته جامعهشناسی و همچنین روانشناسی جوانان داریم و میتواند تحقیقاتی در اینباره صورت بگیرد، نباید همچنان آن نگاه بدوی و آمیخته به تعصب و عقبمانده را نسبت به جوانان داشته باشیم. بیاعتمادی به جوانان با توجه به اینکه بخش وسیعی از نیروی کشور را تشکیل میدهند بیش از پیش باعث مهاجرت آنها میشود. هماکنون، گرایش به مهاجرت در نسل جوان بسیار بالاست و اگر جایی میبینید خیلی از کسانی که علاقه به مهاجرت دارند. در واقع، رفتن آنها ایدههای جوانی را از ما خواهد گرفت در عین حال ماندنشان هم برای خودشان و جامعه تولید افسردگی بیشتری میکند. جوانان حضور دارند اما با یک حس از خودبیگانگی اجتماعی و بیگانگی با دیگران. اینها دیگر نمیتوانند شهروندان فعال و مشارکتجو در جامعه باشند و همه اینها نیز درنهایت به همان آسیبهای اجتماعی که پیشتر گفتم ختم میشود.
با توجه به اینکه شما هم جامعهشناس هستید و هم بخش مهمی از شاگردانتان جوان هستند، مهمترین خواستهها و مطالبات نسل جوان کشور را هماکنون چه میدانید؟
ببینید! مطالبات 2 بعد دارد؛ یک بعد آن چیزی است که فرد به زبان میآورد و بعد دیگر، آن چیزهایی است که باید برای او فراهم شود. جوانان بهطور طبیعی امکان مشارکت، رشد و بقا میخواهند که باید برای آنها فراهم کرد. تقریبا کمتر پیش میآید کسی دوست داشته باشد کشور خود را رها کند و برود مگر اینکه شرایط او را وادار به چنین کاری کند. حالا ممکن است شما از خواستههای یک جوان بپرسید و او بگوید که خانه و پول و شغل میخواهد تا بتواند ازدواج کند اما اگر بخواهید آن را به زبان جامعهشناختی ترجمه کنید من میگویم که مطالبه او مشارکت است. میخواهد در ساختار اقتصادی و در ساختار قدرت مشارکت داشته باشد، احساس کند که رأی او در جامعه مؤثر است و میتواند چیزی را تغییر دهد. این خیلی مهم است که احساس نکند از نظر سیاسی یک بازیچه است. فاکتور مهم دیگر این است که از نظر فرهنگی مشارکت داشته باشد، یعنی احساس کند که ایده و اندیشه او بهعنوان کجاندیشی و انحراف تلقی نمیشود بلکه بهعنوان یک اندیشه جدی بهرسمیت شناخته میشود و حتی در جاهایی ممکن است با آن وارد گفتوگو شود. این 3 مطالبه عمده نسل جوان است که فکر میکنم هر شهروند دیگری نیز در همین 3 حوزه است که انتظار دارد. البته مشارکت در این سه حوزه، حقوقی هم برای آنها ایجاد میکند که باید بهرسمیت شناخته شود.