• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
یکشنبه 15 دی 1398
کد مطلب : 92091
+
-

خنده بی‌نهایت

علمی تخیلی طنز
خنده بی‌نهایت


رضا اسکندری آذر ـ مترجم کتاب

نام کتاب: به بی‌نهایت خوش آمدید
نویسنده: گرنت نیلور
تاریخ انتشار: 1397
تعداد صفحات: 360


«مکان دقیق، و شرایط حاکم بر لحظه مرگتان را به‌طور دقیق و با رسم شکل توصیف کنید.»؛ «به بی‌نهایت خوش آمدید» با این عبارت آغاز می‌شود و از همان ابتدا متوجه می‌شویم که با یک رمان معمولی طرف نیستیم. مجموعه «کوتوله‌ سرخ» که به بی‌نهایت خوش آمدید نخستین کتاب آن است، پس از انتشار توسط انتشارات پنگوئن در سال 1989به مجموعه‌ای پرفروش تبدیل شد. اولین چیزی که با آغاز رمان به بی‌نهایت خوش آمدید‌ ـ‌ با عنوان اصلی: «رانندگان حواس‌جمع، به بی‌نهایت خوش آمدید»‌ ـ ‌در ذهن طرفداران این ژانر ادبی خاص تداعی می‌شود، وجود بارقه‌هایی انکارناپذیر از رمان‌های داگلاس آدامز نظیر «راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها» و «رستوران آخر جهان» است. طنز موجود در این رمان به حدی آشنا و شیرین است که روی قضاوت ما درباره تمام شخصیت‌ها تأثیر می‌گذارد و باعث می‌شود در انتخاب شخصیت مورد علاقه‌مان سردرگم شویم. گرنت نیلور درواقع ترکیبی از دو نامِ آشنا در حوزه‌ ادبیات طنز انگلستان یعنی راب گرنت و داگ نیلور است. این دو در اواسط دهه‌ ۸۰ بعد از تجربه‌ نگارش برنامه‌های طنز عروسکی و رادیویی، مجموعه‌رمان کوتوله‌ سرخ را به صورت مشترک نوشتند. به بی‌نهایت خوش آمدید رمانی است که با طنزی شیرین و در عین حال گزنده، زندگی و مرگ را به شوخی می‌گیرد.  نویسندگان کتاب (راب گرنت و داگ نیلور) به‌خوبی توانسته‌اند فضایل و رذایل شخصیت‌ها را طوری شکل دهند که همگی دوست‌داشتنی و خواستنی شوند.  شخصیت‌های این کتاب هر یک به نوعی درگیر هستند؛ برخی با دیگران و برخی با خودشان. و اساس زیبایی طنز کتاب همین درگیری‌ها و خوددرگیری‌هاست. صحنه‌‌ای که ریمِر، شخصیت بی‌اعتماد‌به‌نفس و گستاخ داستان، قصد دارد در جلسه آزمون افسری تقلب کند، نمونه‌ بارزی از همین خوددرگیری‌های دوست‌داشتنی است. به‌ بی‌نهایت خوش آمدید شما را تا حد بی‌نهایت می‌خنداند.


برشی از رمان
وارد سالن سفیدِ عینِ‌کلینیکِ آزمون شد. افسر مراقب نگاهی به ساعتش انداخت و با سر به یکی از صندلی‌های خالی که یه برگه امتحانی برعکس روش قرار داشت، اشاره کرد و برگشت سراغ خوندن رمانش.
ریمر با خودش گفت، طرفْ می‌دونه.
صورتش عینهو لکه سرخ مشتری قرمز شد.
اونطوری که من اومدم تو سالن، حتماً فهمیده. مطمئنم فهمیده.
کز کرد و فرو رفت توی صندلی، طوری که فقط کله‌ش از سطح میز بالا موند. از اون زیر زل زد به پس کله افسرهای جلویی و منتظر موند تا مراقب نخستین حرکتش رو بزنه، خیز برداره و یقه لباس خلبانی شل‌وولش رو جر بده و مایه شرمش رو هویدا کنه: بدن پوشیده از تقلب و وجهه متقلبش.
به‌مدت 10دقیقه تمام زل زد به افسر مراقب که سرش توی رمانش بود.
توی دلش گفت، خیله خب، پس می‌خوای اینجوری بازی کنی، آره؟ حقه قدیمیِ موش و گربه؟
10دقیقه دیگه گذشت. افسر مراقب هنوز داشت ریمر رو به چالش می‌کشید، البته با هیچ حرکتی نزدن.
وقتی ساعت شد 11:45، ریمر به این نتیجه رسید که مراقب هیچ هم از قضیه خبر نداره و حالا اوضاع امنه که پروژه رو شروع کنه.
اوضاع امنه که... تقـ.... تقلب کنه!

این خبر را به اشتراک بگذارید