ما راهم ببینید
رانندگان تاکسی پایتخت در گفتوگو با همشهری از زندگی، دغدغهها و شغلشان میگویند
فاطمه کرمی_خبرنگار
تاکسیهای زرد، نارنجی و سبز خیلی وقت است خیابانهای شهر را بالا و پایین میکنند و با هر بار رفتوآمدشان جمعیتی را به مقصد میرسانند. اما تاکسیرانهای شهر تا چه اندازه شبیه مردمان عادیاند و نگاه به آنها از سوی مسافران از گذشته تا امروز تا چه اندازه تفاوت کرده است؟رانندگان نسل امروز با نسل دیروزشان چه فرقهایی دارند و آیا تاکسیرانها توانستهاند با مسافرانشان ارتباط برقرار کنند و نگرشهای بعضاً منفی به رانندگان حملونقل عمومی را تغییر دهند؟ برای پاسخ به این سؤالات، با چند تن از رانندگان شاخص تاکسی پایتخت به گفتوگو نشستهایم.
شاید تا همین چند سال قبل کسی فکرش را هم نمیکرد خانمهایی که تا قبل از آن بیشتر گوشه آشپزخانهها جا خوش کرده بودند یا اگر خیلی شانس یارشان بود در ادارهای پشت میز نشسته وکار ارباب رجوع را رتق و فتق میکردند، کارشان به خیابان و تاکسی و رانندگی بکشد. شاید هنوز هم باشند کسانی که با دیدن یک زن پشت فرمان تاکسی تعجب کنند و زیرچشمی راننده را بپایند. حالا اما، روزگار فرق کرده و زنان دوشادوش مردان تاکسیران خیابانهای شهر را گز میکنند و از یک سر شهر به سر دیگر مسافر میبرند. سکینه پورقلی یکی ازهمین زنان تاکسیران است. او شبیه 37سالههاست اما، پختگی و نکتهسنجی50سالهها را دارد. شاید درس روزگار و سروکله زدن با مسافران و رانندههای دیگر باعث شده، تجربهای که در 37سالگی بهدست آورده، خیلی بیشتر از40سالههای دیگر باشد. همه پورقلی را میشناسند. او تنها خانمیاست که از جامعه رانندهها، بهعنوان راننده نمونه دعوت شده و همین موضوع حسابی او را در کانون توجهها قرارداده است. صلابت و جدیتش ناخودآگاه، همه را تحتتأثیر قرار میدهد. برخلاف تصور خیلیها، که رانندگی را شغلی مردانه میدانند او ثابت کرده، راننده تاکسی شدن، زن و مرد ندارد. پورقلی از رانندگی و علاقهای که از بچگی به آن داشته سخن به میان میآورد و ازسختیهایی که در راه راننده تاکسی شدن کشیده، میگوید: «خیلیها فکرمیکنن خانمها رانندگی بلد نیستن. به خدا خیلی از خانمها بهتر از آقایون رانندگی میکنن. بیشتر تصادفا مال آقایونه. فقط کافیه من یه بار تصادف کنم، اونوقت خیلی از همین همکارا میگن ببین زن بود بلد نبود. خیلی کم پیش اومده تو این نهسالی که دارم رانندگی میکنم، تصادفی کنم که من مقصرش باشم. بیشتر دیگران مقصر بودن تا من».
از رانندگی با خاور تا تاکسیرانی با طعم دانشجویی
سکینه پورقلی اما، روزگار عجیبی را از سرگذرانده و از بیست سالگی که گواهینامهاش را گرفت، شد راننده. البته نه رانندهای معمولی که راننده نیسان و بعدش هم خاور آن هم در جادهها. آنقدر سرتق بود که مخالفتهای پدرش مانع رانندگی کردنش نشد. کم کم سکینه به این فکر افتاد از جادههای برونشهری و رانندگی با خودروهای سنگین دل بکند و داخل شهر کار کند. اینطور شد که سماجت کرد تا شاید راننده تاکسی شود. کاری که تا قبل از او هیچ زنی انجامش نداده بود. وقتی درخواستش را به تاکسیرانی برای رانندگی داد، عدهای به او خندیدند. اما رفت و آمد تا اینکه به او اجازه کار آزمایشی برای سنجیدن تحملش را دادند؛ «رئیس وقت تاکسیرانی بهم اجازه داد تا موقتی کار کنم. میگفتن که باید ببینیم چقدر تحمل کار کردن رو داری. از روزی که قرارشد آزمایشی کار کنم، 9سال گذشته و هنوزم دارم آزمایشی کار میکنم». پورقلی از اینکه مردم نگاههای عجیب و غریبی به رانندههای تاکسی دارند و این نگاه وقتی که راننده زن است بیشتر و عجیبتر میشود، حرف میزند و میگوید: «من خودم تو دانشگاه روابط عمومی خوندم. این رشته کمکم کرد تا با مردم ارتباط بگیریم و تلاش کنم نگاشون رو به راننده تاکسی که معمولاً نگاه خوبی نیست عوض کنم. همین الانم دارم روابط بینالملل میخونم و برای اینکه سرکلاس باشم باید برم مرخصی بگیرم. میخوام لیسانس بگیرم و اگه تو یه دانشگاه تو تهران قبول بشم حتماً تحصیلمو ادامه میدم». او از اینکه رانندههای زیادی هستند که تحصیلات عالیه دارند، خوشحال است و میگوید: «کسی نباید فکر کنه راننده تاکسی آدم بیسوادیه یا بهخاطر نبود کار اومده راننده شده. رانندههای زیادی رو میشناسم که تحصیلات دانشگاهی دارن و پشت فرمونن. مثل خیلیهای دیگه که تحصیلات دارن و کاری رو انجام میدن. دیگه او روزا که رانندگی فقط رانندگی کردن باشه گذشته. الان رانندگی یه علمه، یه سبک از زندگیه که باید بلدش باشی تا بتونی توش موفق بشی».
دانشگاه نرفته انگلیسیدان
وقتی اسم تاکسیرانی و راننده تاکسی به میان میآید، نام هوشیار امیدی که کارش را از اوایل دهه 50 در سازمان تاکسیرانی شروع کرده، نمیشود از یاد برد. مردی که گذشت زمان موهایش را مانند برف سفید کرده و چینهای زیادی روی صورتش انداخته. متولد 1316 است و از سال 1353رانندگی پشت فرمان را شروع کرده است و با اینکه قامتش خمیده شده و بهسختی راه میرود، حافظهای مانند یک رایانه دارد و خیلی چیزها را با جزئیاتش به یاد دارد. از رانندگی در وزارتخانهها و سازمانهای مختلف گرفته تا شهرداری را درکارنامهاش دارد و شغلش در این سالها باعث شده توانمندیهایی را بهدست بیاورد که درنوع خودش جالب است. هوشیار با لباس اتوکشیدهای که پوشیده و عصای قهوهای منبتکاری شده زیبایی که بهدست دارد، آنقدر خاص بهنظر میرسد که کمتر کسی میتواند باور کند که این مرد شیکپوش عمری راننده تاکسی بوده است. هوشیار بین حرفهایش با دیگران از کلمات انگلیسی استفاده میکند و این تصور را در ذهن ایجاد میکند که او تحصیلات بالایی دارد. تصوری که خیلی زود نقش برآب میشود؛ «من فقط 6کلاس سواد دارم. از بچگی دنبال کار کردن بودم و این باعث شد، درس نخونم. برای اینکه این ضعفم رو جبران کنم، خودآموز زبان انگلیسی تمرین میکردم و وقتی مسافر خارجی سوار ماشینم میشد باهاش انگلیسی حرف میزدم، اینطوری بدون اینکه نیاز بشه که کلاس برم، انگلیسیدان شدم. سر همین انگلیسی بلد بودنم خیلی وقتها پیشنهاد کار خارج کشور بهم میدادن که برم اما هیچ وقت قبول نکردم و نرفتم». هوشیار، کسب و کار خانوادگیاش را ادامه نداده و با اینکه فامیل و اقوام بازاری دارد، از رانندگی کردن دست نکشیده است. او از قدیم و زمانی که رانندهها اسم مستعار داشتن یاد میکند و میگوید: «قبلاً بین رانندهها گروههای دوستانه زیاد بود. هرکدوممون اسم مستعارداشتیم. هیچوقت همدیگه رو به اسمایی جز القابمون صدا نمیکردیم. الان دیگه اینطوری نیست. روزگار عوض شده و رانندهها هم همو به اسم واقعی صدا میکنن. یه زمانی بود داشتن گواهینامه مثل مدرک دانشگاهی بود. همونقدر که به مدرک دانشگاه اعتبار میدادن به ما هم عزت و اعتبار میدادن. دیگه اوضاع فرق کرده و از اون عزت و احترام خبری نیست. شایدم تقصیر خود ما رانندههاست که خودمونو همگام با گذشت زمان نکردیمو یه مقداری عقب افتادیم. باید جوونترای این حرفه دستی بالا بزنن و رانندگی تاکسی رو بالا ببرن. همین الانم رانندههای تاکسی اخلاق و رفتارشون تومنی صنار با گذشته فرق کرده و خیلی بهتر از قبل شده. مردم هم به ما اعتماد دارن و همین برای ما بسه».
تاکسیران لیدر
مانند همه رانندگان تاکسی، هرروز «بسمالله» میگوید و دست روی زرد قناریاش میکشد و به راه میافتد. روز سرنوشتساز هم اینگونه آغاز شد. وقتی توریست خارجی روی صندلی عقب نشست و از همان ابتدا با زبان انگلیسی احوالپرسی کرد، حس غریبی به سراغ حسن خانعلیزاده آمد. او میگوید: «اون روز بدترین روز زندگیم بود. نمیدونستم مسافر داره چی میگه و آبروم داشت میرفت. هاج و واج مونده بودم و نمیدونستم چی باید جواب بدم. توریست بیچاره مقصر نبود، همه جای دنیا راننده تاکسی باید بلد باشه با گردشگرا چطور حرف بزنه و برخورد کنه». روز تلخی که خانعلیزاده از آن حرف میزند شد جرقه یک اتفاق در زندگی او. با اینکه مدیر خانوادهای پنج نفره است، عزمش را جزم کرد تا چهره تازهای از یک راننده تاکسی به دیگران نشان دهد. او میدانست تأمین معیشت خانوادهاش به رانندگی و کسب درآمد او بستگی دارد، برای همین قید رفتن به کلاس و آموزشگاه را زد و خودش خودجوش شروع به یاد گرفتن زبان کرد. کاری که باعث شد، خیلی از مسافرها او را تشویق به ادامه تلاشش کنند. او زبان انگلیسی را با استفاده از چند لوح فشرده و ضبط ماشینش یاد میگیرد و اینبار مواجهاش با یک توریست خارجی به حس رضایت ختم میشود؛ «از بلوار کشاورز عبور میکردم که آقای میانسالی از هتل اسپیناس بیرون آمد و دستش را به معنی درخواست تاکسی تکان داد. من هم کنارش توقف کردم. همین که سوار شد و در ماشین را بست به زبان انگلیسی احوالپرسی کرد. من هم با همه غروری که داشتم، جوابش را دادم. همه طول مسیر با هم صحبت کردیم و او از مشکل آشنا نبودن رانندههای تاکسی ایران با زبان انگلیسی گلایه کرد. حق داشت چون توریستها و گردشگران ترجیح میدن از این وسیله عمومی استفاده کنن و وقتی رانندهها زبان بلد نباشن، هر دو به مشکل برمیخورن. همین زبان بلد بودن باعث شد، با هم دوست بشیم و هر ازگاهی با هم تو دنیای مجازی همکلام بشیم». زبان بلد بودن خانعلیزاده بر مسافران ایرانی هم اثر گذاشته است و وقتی خانعلی در ماشینش با جوانترها و دانشجوهایی که سوار ماشینش میشوند انگلیسی حرف میزند، ایرانیها را به وجد میآورد و باعث تعجبشان میشود. او به واسطه آشناییاش با زبان و بلد بودن چم و خم خیابانها، از سوی سازمان میراث فرهنگی مجوز لیدری برای برگزاری تورهای گردشگری را هم گرفته و با تاکسیاش، گردشگران داخلی و خارجی را برای تهرانگردی از این سو به آن سو میبرد. او حالا تنها نقش یک راننده را برای مسافران ایفا نمیکند بلکه خانعلی کسی است که دیگران از آموختهها و دانشش در سفری شهری بهره میبرند.
«تغییر» ممکن است؛ اگر بخواهیم
حسینوزیری
درکشور ما «رانندگی» بهمعنای حرفهای آن بهویژه در جایگاه یک شغل، در نگاه عمومی جایگاهی که شایسته آن است را ندارد، به آموزش در حوزه فرهنگ و حرفه رانندگی توجه جدی نمیشود و در بهترین حالت ممکن، زینتالمجالس است! از سوی دیگر و در حوزه عمومی نیز کمتر کسی است که از فرهنگ رانندگی، معضلات ترافیکی و زیستمحیطی شهر و کشورمان گلایه نداشته باشد. همه ما منتقد رفتارهای بعضاً عجیب ترافیکی و تبعات آن هستیم اما کمتر کسی برای حل آن، قدمی جدی برمیدارد. اینجا در شهر تهران، در مجموعه مدیریت شهری و «شرکت خودرو سرویس شهر» اما تجربهای عینی، شیرین و رویکردی متفاوت را شاهدیم؛ هویت دادن به یک شغل مهم در جایگاه یک «حرفه» تخصصی و ارزش گذاشتن به جایگاه اجتماعی آن. هویت دادن به شغل رانندگی و خَلق یک ساختار حرفهای برای آموزش شاغلین در حوزه حملونقل و علاقهمندان به حرفه رانندگی. همقطاران ما در حوزه حملونقل گاه با دیده تعجب به برگزاری آیینهای سالانه تقدیر از رانندگان برگزیده شهر تهران در شرکت خودرو سرویس شهر نگاه میکنند. به برگزاری مدون دورههای آموزشی نیز همینطور. وقتی به تسهیلات رفاهیای که برای رانندگان و خانواده آنها درنظر گرفتهایم نگاه میکنند نیز همین سؤال برایشان پیش میآید. دلیلش شاید این است که به مواردی از این دست به دیده هزینه نگاه میکنند و نه سرمایهگذاری. یک سوی عرصه حملونقل که زیربنای اقتصاد است و یکی از محورهای توسعه، سرمایه انسانی است. ما در این رویکرد و تجربه خوب، به سرمایه انسانی توجه ویژهای داریم و دغدغههای همکاران رانندهمان برایمان مهم است؛ هم به لحاظ انسانی و هم از منظر حرفهای. همکاران راننده ما وقتی به آموزشهای ضمن خدمتشان نگاه میکنند و میبینند عملکرد آنها در طول دوران فعالیتشان ارزیابی میشود و براساس این ارزیابیها، بهعنوان همکار برگزیده از آنها تجلیل میشود، حسشان این است که دیده میشوند. این حسِ «دیده شدن» نتایج ملموسی برای همه ما داشته است. تجربه عینی ما میگوید که ایجاد «تغییر» و «تحول» ممکن است؛ اگر همت کنیم و در راه تغییر قدم برداریم.
روزگار عجیب خانم راننده سکینه پورقلی
روزگار عجیبی را از سرگذرانده و از بیست سالگی که گواهینامهاش را گرفت، شد راننده. البته نه رانندهای معمولی که راننده نیسان و بعدش هم خاور آن هم در جادهها. آنقدر سرتق بود که مخالفتهای پدرش مانع رانندگی کردنش نشد. کم کم سکینه به این فکر افتاد از جادههای برونشهری و رانندگی با خودروهای سنگین دل بکند و داخل شهر کار کند. اینطور شد که سماجت کرد تا شاید راننده تاکسی شود. کاری که تا قبل از او هیچ زنی انجامش نداده بود