معلولیت سیاسی
عباس عبدی _ روزنامهنگار
رفتار سیاسی رسمی در ایران بسیار عجیب و حتی باور نکردنی است. قصدم این نیست که بگویم در خطر جدی و بحران قرار دارد و هر آن ممکن است برای آن اتفاقی رخ دهد، شاید هم باشد، ولی پرداختن به این مسئله هدف این یادداشت نیست. بلکه از کار افتادن سیستم عصبی و احساس درد یا بازتاب دادن وضعیت محیط بیرونی به مغز و به تبع آن فرمان ندادن از طرف مغز به اعضای جامعه برای انجام سیاستها و رفتار مناسب، موضوع این یادداشت است. حتی میتوان گفت رفتارهای غریزی هم تا حدی دچار اختلال شده است. اگر ترقهای کنار ما منفجر شود بهصورت غریزی از جا میپریم و خود را به کنار میکشیم. این سادهترین رفتار واکنشی ما نسبت به انفجار ترقه است. البته فراتر از واکنش غریزی، ممکن است رفتارهای آگاهانه و ارادی دیگری نیز در مواجهه با این پدیده اتخاذ کنیم. ولی اگر حس شنوایی نداشته باشیم، طبعاً 10تا ترقه که سهل است بمب هم منفجر شود متوجه نمیشویم و واکنشی نشان نمیدهیم تا هنگامی که آنها تخریب خودشان را انجام دهند یا موج انفجار ما را به سوی دیگری پرت کند.
حواس پنجگانه بدن برای ادامه حیات ضروری است. هر کدام را که نداشته باشیم یا ضعیف باشد، دچار نوعی معلولیت محسوب میشویم. معلولیت جسمی روشن است. برای نمونه در حوزه شنوایی ممکن است به کلی ناشنوا باشیم. ممکن است شنوایی ضعیفی داشته باشیم و باید با صدای بلند با ما سخن گفت تا بشنویم. همچنین ممکن است برخی از فرکانسها را نشنویم ولی فرکانسهای دیگر را خیلی هم خوب بشنویم. اگر دچار ناشنوایی مطلق باشیم، صدای اعتراض یا صدای حمایت و تأیید برای ما یکسان است. ولی اگر معلولیت شنوایی فقط روی فرکانسهای خاصی باشد، قضیه فرق میکند. برای نمونه برخی دولتها و حکومتها، صداهای حمایت حتی حمایتهای ریاکارانه را خیلی خوب میشنوند، فرکانس شنوایی آنان با این صداها بسیار هماهنگ است. حمایتهای با شدت و دسیبلهای بسیار پایین حتی از راه دور را هم خوب میشنوند. ولی صداهای اعتراضی برای آنان ناآشناست و شنیده نمیشود. حتی اگر با بلندترین شدت باشد. به همین علت است که چنان رفتار میکنند که گویی اعتراضی و مسئلهای وجود ندارد.
سیستم عصبی و شنوایی مدیریت سیاسی ما ضعیف نیست، بلکه نقاط کور دارد. مثل نقاط کور در خودروها. برای نمونه پس از حوادث اعتراضی اخیر، کوشش کردهاند که افراد فعال یا حاضر در این اعتراضات را شناسایی کنند. در یکی از مدارس حوالی رباط کریم بارها و بارها و به شیوههای گوناگون برای شناسایی آنان اقدام کردهاند. در مقابل مدیر مدرسه معتقد است که کنار مدرسه یک خرابهوجود دارد که محل جمع شدن معتادان و فروش مواد است. از گذشته تا به حال، بارها و بارها به مسئولان اطلاع دادهاند که بساط آنان را جمع کنند که برای دانشآموزان خطرناک است، ولی هیچ اقدامی صورت نگرفته است. درحالیکه برای اعتراضات اخیر اقدام میکنند تا مشارکتکنندگان شناسایی شوند. این دو رفتار نشان میدهد که سیستم عصبی مدیریت سیاسی دچار اختلال جدی است. به همان میزان که نسبت به برخی از مسائل مهم بیتفاوت و بدون واکنش است؛ در برابر امور دیگری که محصول آن بیتفاوتی است واکنش جدی نشان میدهد.
چنین ساختاری با اینگونه حساسیت قادر نیست که درک عینی از محیط خود پیدا کند. از حدود 2سال پیش که مسئله تحریمها و اعتراضات آغاز شد، انتظار میرفت که رفتار و سیاستهای رسمی دچار تغییر شود. در این مدت حتی در کوچکترین مسائل نیز تحولی را نمیبینیم. برای نمونه سطح پذیرایی در جلسات رسمی مشابه، هیچ تغییری نکرده است! بودجه تخصیص داده شده به امور گوناگون کمابیش ثابت است و موارد غیرضرور حذف نشده است که نمونه آن در انتشار ردیفهای بودجه مشاهده میشود. اگر درآمد ما نصف شود، بهطور طبیعی همه هزینههای ما نصف نمیشود، بلکه تفریح و پوشاک 80درصد کم میشود ولی خوراک و بهداشت، 20درصد کم میشود.
رفتار نابخردانهای است که همه را به یکسان کم کنیم، حتی تفریح و پوشاک را کم نکنیم و در عوض بهداشت و خوراک را 80درصد کم کنیم!! متأسفانه در سیاستهای رسمی این کارها را انجام میدهیم. واقعیت این است که سنسورهای مدیران جامعه دچار مشکل شده و کار نمیکنند. جامعهای که این همه تحولات را در حوزه رسانه (متنوع شدن آنها و شکستن انحصار صداوسیما)، اقتصاد (تحریمهای شدید و قطع درآمدهای نفتی و تورم و بیکاری بالا)، سیاسی (افزایش بیاعتمادی و کاهش امید) و امنیتی (اعتراضات و درگیریها) را ببیند و هیچ تغییر و تحولی در رفتار خود ندهد، بهطور قطع نخواهد توانست بر مشکلات فایق آید.
این رفتار مثل آن است که انسان در ظهر تابستان اهواز همان لباسی را بپوشد که شبانگاه در دیماه و در قله سبلان بپوشد! نتیجه از پیش مشخص است.