سایهسنگین بیاعتمادی
گزارشهای «بی پرده با مردم» قصد دارد در پی افزایش قیمت بنزین و حواشی پیرامون آن انعکاس صدای مردم باشد
سیده زهرا عباسی _ خبرنگار
سایه دود روی شهر سنگینی میکند. غیر از دود، رد بانک و پمپ بنزین سوخته هم روی صورت شهر مانده. چند روزی از شلوغیها گذشته، اما سوختگیها را نمیشود نادیده گرفت. اینجا در کهریزک، قرچک و ورامین چیز دیگری هم روی سینه شهر سنگینی میکند؛ بیاعتمادی. مغازهداری پشت دخل خیره به خیابان مانده، عابری تندتند راه خود را میرود، اما هیچکدام حتی به رسانهها هم اعتماد نمیکنند. زبان هم که باز میکنند به سختی به شنیده شدن حرفشان باور دارند یا محض دلخوشی و با اندک کورسوی امید سری تکان میدهند.
کهریزک گویی در کمایی عمدی فرو رفته. اینجا حتی اگر از اولین سکونتگاههای ایران هم باشد و تاریخی به بلندای برج میلاد داشته باشد، از طول و عرض تهران جامانده و بعد از گرانی بنزین، محرومیت اهالی، کوچه و خیابانهای بیقواره، کوه پلاستیکهای بازیافتی و یا زبالههای سرگردان در کنار جادههایش بیشتر به چشم میآید.
کهریزک با بیش از 37 هزار نفر از ساکنانش این روزها نه شباهتی به چهره رنگ و رو رفته اولین کارخانه قند خاورمیانه دارد و نه سودی از همجواری پایتخت برده است. اینجا زندگی در کنار محرومیت سخت میگذشت و بعد از گرانی بنزین، سختتر میگذرد.
این را یکی از شهروندان میگوید. به سختی برای مصاحبه راضی میشود. اول میخندد؛ کمی عصبی. مدام اینسو و آنسو را نگاه میکند؛ از ترس دیده شدن. میپرسد: «دوربینتان کجاست؟ برایم دردسر نشود.» وقتی مطمئن میشود که حتی اسمش را هم نمیخواهم بدانم، راضی میشود و شروع به صحبت میکند: «چطور میگویند گرانی بنزین روی زندگی ما تاثیر ندارد. شغل من مسافرکشی است. کرایه تا شهرری 5 هزار تومان بوده و باید 4 هزار تومان آن برای بنزین برود. با هزار تومان میشود خرج زندگی را درآورد؟ قبلا که بنزین لیتری هزار تومان بود هم بنزین نمیزدم و حالا که دیگر هیچ.»
کاغذ توی دستش را نشانم میدهد. چند اسم روی آن نوشته شده. نام افرادی که قرار است تا چند ساعت دیگر گاز مایع بگیرند و بزنند به زخم مسافرکشی: «گاز مایع لیتری 400 تومان بود و مدتی است آن را لیتری 700 تومان میخریم. برای همین هم باید چند ساعت در صف بمانیم؛ از صبح تا 3 بعدازظهر. کار هرروزه ما همین است.»
او البته از گرانیهای مداوم و تورم گلایه دارد و معتقد است دولت حتی اگر گرانی بنزین را 100 روز زودتر هم اعلام میکرد، باز شهروندان معترض میشدند، چون نمیدانند با این همه گرانی چه کنند: «واقعا ماندهام با مشکلات اقتصادی چه کنم. همه ماندهایم. در زندگی درمانده شدهایم. در این شرایط اقتصادی بنزین نباید گران میشد. با گرانی بنزین همهچیز گران میشود. شغل بسیاری از مردم هم مسافرکشی است و با این قیمت بنزین نمیدانند چه کنند.» میگوید: «از قرچک تا گلتپه بانکها و پمپ بنزینها آتش زده شده. حتما خسارت همین آتشسوزیها باید از جیب مردم برود.» اعتراض فرانسویها برایش الگوست و میگوید کاش میتوانستیم مثل فرانسویها تظاهرات برگزار کنیم.
در اعتراضهایی که شبیه فرانسه برگزار نشد، یک انبار کالای 5 هزار متری در کهریزک سوخت. اهالی اما به این آتشسوزی هم بیاعتنا هستند و از بیخبری خبر میدهند. بنگاهداری هم که در همان حوالی در بنگاه بدون مشتریاش چشم به در دوخته از همانهایی است که سعی میکند هر چه اتفاق افتاد را نادیده بگیرد، اما وقتی صحبت از گرانی کالا و بنزین میشود، نمیتواند سکوت کند: «من که ماشین ندارم و گرانی خود بنزین برایم فرقی نمیکند، اما در همین مدت کوتاه، قیمت همهچیز بهویژه اقلام خوراکی گران شده است. حداقل دولت میتوانست از قبل اعلام کند قرار است چه اتفاقی بیفتد.» او به اینجای صحبت که میرسد اشاره کوچکی هم به اعتراضها میکند: «این خسارتهایی که بر جا مانده فقط متوجه مردم است. بانک و بیمارستان و پمپ بنزین مورد استفاده مردم هستند و معلوم نیست کی این خسارتها جبران شود.»
عقربه ساعت 11 را نشان میدهد. خیابان اما خلوت است. کوچههایی که در دو سوی خیابان سرازیر میشوند به دل کهریزک هم کمتر نشانی از عابری دارند؛ انگار 11 شب است. کهریزک مانند پیری است که گوشهای در حاشیه تهران با همه چین و چروک و درد در خود فرورفته و چشمهای بیرمقش به هر سو که میچرخد از محرومیت خبر میدهد. اما این روزها چشمهایش حتی در سکوت تنها به یک سو میچرخد؛ قرچک تا گلتپه.
«قرچک» در میانه کهریزک و ورامین محل گذر معترضان بوده. دو پمپ بنزین آتشگرفته و چند بانک سوخته درد مردم را بیشتر به رخ میکشد. شهری که از قدیم کارگران کورههای آجرپزی، از ایرانی گرفته تا افغانستانی، آن را شکل دادند و حالا، با حضور جوانان مجرد یا مردان متاهلی که برای کار راهی پایتخت شدهاند، بیشباهت به شهری کارگری نیست. قشری که بعد از گرانی بنزین بیشترین آسیب اقتصادی را برای خود متصور بود و به همین دلیل هم بیشترین واکنش را نشان داد. شاهدان عینی اما تاکید میکنند اعتراض شهروندان شهر 269 هزار نفری قرچک فقط با خاموش کردن ماشینها شروع شد و بعد از آن برخوردها و شلوغیهای پیشآمده آنها را ترساند.
کنار ساختمانهای سوخته نگاهها مشکوک است. روی یک بانک سوخته را پوشاندهاند و کمی پایینتر بانک دیگر در حال تخریب است. این طرف خیابان مردم در بازار سرگرم خرید و فروش هستند. در ظاهر بیاعتنا، اما در درون نگران و حیران آینده. حیران مثل کارگر پیر ریختهگری که کنار خیابان خیره به مغازه آجیلفروشی ایستاده است. میگوید: «جیب همه خالی است. قدرت خرید هیچ چیز را نداریم. همین صبح زنم برای خرید خانه پول خواست. دعوایمان شد. جیبهای شلوارم را بیرون کشیدم و گفتم ببین! پول ندارم. برای من هم که ماشین ندارم، گرانی بنزین هم شده قوز بالای قوز. خانهام در باقرآباد است و اینجا کارگری میکنم. وقتی هیچکس توان خرید ندارد، دولت از طرح معیشتی میگوید؟ دولت اگر به فکر من بود که نمیگذاشت کار به اینجا برسد. اعتراض هم بکنیم و نکنیم، فرقی ندارد. کسی به حرف من کارگر گوش میکند؟»
شغل دومش نگهبانی است. دستهای سیاه و پینه بستهاش را نشانم میدهد: «دستهایم را ببین. فقط همین را دارم. چه کسی من را به حساب میآورد؟ برای بچهام یک کاپشن نمیتوانم بخرم. نظر من را میخواهی؟ نهتنها بنزین نباید گران میشد که اتفاقا باید همه چیز ارزان شود. معلوم است که همه اعتراض داریم. همه مردم معترضند. ما همانهایی هستیم که روز 22 بهمن میآییم و در حمایت از انقلاب اسلامی شعار اللهاکبر سر میدهیم. حالا که بنزین گران شده و معترضیم، باید این طور رانده شویم؟ تکلیف مسئولان که روشن است. دولت پول بنزین را از این جیب به آن جیب میکند، اما به من کارگر که چیزی نمیرسد.» بغض امانش نمیدهد. پرده اشک روی چشمهای روشنش مینشیند، اما با لبخندی پنهانش میکند. سری تکان میدهد و بعد فقط سکوت.
جلوتر دکهدار روزنامهفروش هم دستکمی از پیرمرد ندارد. سن زیادی ندارد، اما گویا راه پیرمرد ریختهگر را رفته باشد؛ حرفهایش طعم سالهای از دست رفته میدهد: «از مسئولان دیگر نمیشود انتظاری داشت، چون هیچ وقت حرف مردم را نشنیدهاند و مردم برایشان اهمیتی ندارند. همین نشنیدن، طاقت مردم را طاق کرده است. همه از وعدههای بیسرانجام زده شدهاند. برای همینهاست که تا اتفاقی میافتد به کوچه و خیابان میآیند و اعتراض میکنند. هرچند میدانند اعتراضشان هم نتیجه ندارد. اعتراض کردیم، بنزین ارزان شد؟» او بیش از پا به سن گذاشتهها، جوانان را معترض میداند. جوانانی که از بیکاری و گرانی به ستوه آمدهاند: «در همین مسیر قرچک تا گلتپه اکثر معترضان به بنزین زیر 30 سال داشتند. گرانی همه را خسته کرده است.» موافق خرابی و خسارت نیست، اما اعتراض را حق مردم میداند. مانند زن خانهداری که با دختر کوچکش برای خرید به بازار آمده و همین را میگوید: «همه چیز گران است. بعد از گرانی بنزین مردم حق اعتراض و عصبانیت داشتند. اغلب مردم زندگی متوسط رو به پایینی دارند. چه باید بکنند؟ البته که به نظرم میشد فقط با حرف و سخن اعتراض کرد و جلو این خسارتها را گرفت.»
به نظرش اگر مسئولان پیش از گرانی بنزین تضمین میدادند که اجناس گران نمیشود، بهتر بود. هرچند که خودش هم اعتمادی به این تضمینها ندارد: «از کجا میدانستیم به حرفشان عمل میکنند؟ شاید دولت هم مجبور شده، اما ما که هیچوقت در جریان هیچچیز نیستیم.»
قرچک شهر شلوغی است. پر سر و صدا. همه میآیند و میروند و کمتر کسی سرش را برای دیدن بانک سوخته بالا میآورد. صدای راننده مینیبوس قدیمی که اغلب مسافرانش مردان کارگر هستند در هیاهوی آمد و رفت آدمهایی که به هر مغازه سرک میکشند و دست خالی بیرون میآیند، گم شده؛ مثل صدای اعتراضی که در هیبت شعلههای آتش پمپ بنزین گلتپه گم شد.
قرچک تا گلتپه راهی نیست. چند دقیقهای میشود از هیاهوی بازار قرچک به پمپ بنزین سوخته گلتپه رسید. از تلمبهها اسکلت سیاه رنگی مانده و اینجا و آنجا کارگران سرگرم کار شدهاند تا شاید چند ماه دیگر پمپ بنزین به آنچه بود، شبیه شود. کارگران پمپ بنزین دور هم جمع شدهاند و به منبع درآمد سوختهشان نگاه میکنند. دور هم جمع میشوند، با آه و افسوس چند جملهای حرف میزنند و بعد هر کدام طرفی میرود تا تنهایی برای بیکاری روزهای آینده التیامی در ذهن خود بیابند. یکیشان میگوید: «این ماه حقوق بگیریم، معلوم نیست ماههای بعد چه میشود. صاحبکارمان بیش از یک میلیارد خسارت دیده است و فعلا خبری از جبران خسارت نیست. به ما اعلام کردهاند سراغ بیمه بیکاری برویم.»
با همه رنجی که از بیکاری میکشد، اما باز هم آتش زدن پمپ بنزین را کار مردم نمیداند: «مردم نبودند. شما مگر جزو مردم نیستید؟ میروید بانک آتش میزنید؟»
ما کشور عقبماندهای نیستم. فرهنگ و تمدن چند هزار ساله داریم و خرابکاری شیوه درستی برای اعتراض ما نیست. این صحبتها را سرکارگر پمپ بنزین میگوید. سوختگیهای چند جای دستش نشان میدهد آن شب در پمپ بنزین بوده: «کار مردم نبود. من اینجا در پمپ بنزین حضور داشتم . سالهاست اینجا کار میکنم. آن شب چهره آشنا از اهالی منطقه ندیدم. مردم فقط تماشاچی بودند. وقتی حمله کردند به داخل دفتر فرار کردم، کوکتل مولوتوف انداختند. یعنی به نظر شما مردم میآیند روی هم کوکتل مولوتوف میاندازند؟»
با این همه راه دولت را هم درست نمیداند. گرانی یک باره و آن هم شبانه بنزین مردم را جری کرد: «باید از قبل زمینهسازی میکردند طوری که مردم قانع شوند. نه اینکه شب بخوابیم و صبح بیدار شویم بنزین 3 هزار تومان شده باشد. وقتی ذهن مردم و مسئولان نزدیک نیست، نتیجهاش این میشود.»
کارگر دیگر پمپ بنزین صحبت همکارش را پی میگیرد و میگوید: «مردم اعتراض داشتند. یک عده هم سوءاستفاده کردند. اعتراض به بنزین که به نتیجه نرسید. این خرابکاریها حرف اصلی مردم را به حاشیه برد. حالا حواس همه به خرابکاری و ضرر و زیان است.» او کار دولت را در گرانی یک باره بنزین اشتباه میداند: «اگر دولت اعتراضها را زودتر جواب بدهد و بیجواب نگذارد، این طور نمیشود. در همین فرصتی که دولت پاسخگو نیست خرابکاران هم فرصت پیدا میکنند تا حرف مردم را به حاشیه ببرند.»
اهالی هم البته از حضور عدهای ناشناس خبر میدهند که اهل این منطقه نبودهاند و در میان مردم دست به خرابکاری زدهاند. یکی از شاهدان آتش گرفتن پمپ بنزین هم با چشمهای خود دیده ماشینهای بدون پلاک در آن فضای امنیتی به راحتی تردد و مهاجمان به پمپ بنزین را سوار و پیاده میکردند: «نیروی انتظامی میگفت اجازه شلیک به سمت مهاجمان را ندارد. هیچ کس حریف مهاجمان نبود. خودم دیدم که با چهرههای پوشیده شده سوار چند ماشین بدون پلاک شدند. آنها از کجا میآمدند؟ چطور کسی جلویشان را نمیگرفت؟ مردم این منطقه اعتراض کردند. عصبانی هم بودند. از فقر و محرومیت و مشکلات اقتصادی به ستوه آمدهایم، اما در آتش زدن پمپ بنزین مردم تماشاچی و متحیر بودند. اصلا نمیدانستیم چه خبر است؟»
گلتپه شاید روی نقشه بخشی از شهرستان ورامین باشد، اما اینجا مردم اعتراضها را منتهی به گلتپه میدانند و میگویند در ورامین خبری نیست. انگار مرزی برای اعتراض کشیده باشند. اهالی منطقه، ورامینیها را در اعتراضهای اخیر با سکوت معنادارشان توصیف میکنند؛ ورامینیها اما در طول تاریخ اعتراض را با پوست و استخوان درک کردهاند. اهالی این شهر 7 هزار ساله هم هرچند گلایهمند از گرانی، اما به طعنه از خرابکارانی میگویند که با آتش زدن بانک و پمپ بنزین تا نزدیکی ورامین پیش آمدند ولی اجازه ورود به شهر را نیافتند. شهری که نه تنها فرونشست آن را چند متری پایینتر برده، بلکه پستی و بلندیهای خیابان هم مشتی نمونه خروار مشکلات و محرومیتهایش است. مردم ورامین غیر از اعتراض تمایلی به مصاحبه هم ندارند، اما وقتی سکوتشان را میشکنند از دولت و مسئولان و هر آنچه در این دسته میگنجد، ناامیدند. این را یکی از شهروندان میگوید. کاسب است و حرف زدنش به قاعده. خودش در اعتراضها حضور نداشته، اما برای آن دلیل دارد: «مگر کسی هم پیدا میشود که موافق گرانی بنزین باشد؟ اما برای اعتراض به کسی اعتماد نداریم. یک فرد مطمئن که باور کنیم از بطن مردم است و خیر مردم را میخواهد. اگر این اعتماد بود، میشد جلوی مجلس یا فرمانداریها تحصن کرد تا حقوق شهروندی عادیمان را داشته باشیم.» اعتراض را حق مردم میداند، اما معتقد است خرابی پمپ بنزین و داروخانه و اینها کار مردم نیست چون تاوان این خرابیها را هم همین مردم میدهند. از نمایندگان مجلس هم گلهمند است: «نمایندگان مردم باید اینقدر اراده و جربزه میداشتند که زبان اعتراض مردم باشند. ما میرویم رای میدهیم و نماینده تعیین میکنیم تا حق ما را بگیرند. اما متاسفانه نمایندگان به همه چیز میپردازند جز درد مردم.» گرانی به اعتقاد او و ورامینیهای دیگر ناشی از بیتدبیری است که با رفاه مردم مغایرت دارد؛ رفاهی که به گفته یکی دیگر از شهروندان با گرانی بنزین یک شبه از مردم گرفته نشده بلکه مدتهاست با گرانی اجناس، قشر متوسط رنگ رفاه را ندیدهاند: «من نظر بدهم مهم نیست. حتی اگر منتشر هم بشود، تاثیرگذار نیست، اما میگویم که گرانی روی همه کسب و کارها تاثیرگذاشته است.»
سایه دود هنوز هم روی شهر سنگینی میکند. حالا و در مسیر بازگشت، رد بانک و پمپ بنزین سوخته با شروع شب در حال پنهان شدن است. کوه پلاستیکهای بازیافتی، نور آفتاب در حال غروب را کم فروغ منعکس میکند؛ آنقدر کم فروغ که لبخند کمرنگ مردم را به یاد میآورد. آنجا که آرام سری تکان میدهند و شاید توی دلشان میگویند: «در ناامیدی بسی امید است».
یک مسافرکش اهل کهریزک: واقعا ماندهام با مشکلات اقتصادی چه کنم. همه ماندهایم. در زندگی درمانده شدهایم. در این شرایط اقتصادی بنزین نباید گران میشد
یک کاسب اهل ورامین: ما میرویم رای میدهیم و نماینده تعیین میکنیم تا حق ما را بگیرند. اما متاسفانه نمایندگان به همه چیز میپردازند جز درد مردم