• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
چهار شنبه 16 اسفند 1396
کد مطلب : 8888
+
-

نگاهی به مس‍ئولیت‌های چندگانه زنان در خانه و جامعه

کدبانوهای خسته

کدبانوهای خسته

شهرزاد همتی :

روایت همه آنها شبیه هم است و دغدغه‌هایی شکل هم دارند؛ زنانی که در بدوبدوهای آغازین روز، دعا می‌کنند که شبانه‌روز به جای 24ساعت، بشود 27ساعت تا بتوانند کارهایشان را تمام کنند؛ در تمام دقایقی که مانتوی خود را به تن می‌کنند، چای تازه‌دم را در لیوان می‌ریزند، تخم‌مرغ را برش می‌زنند و با آن در بشقاب کودکشان صورتکی خندان درست می‌کنند تا صبح را با اشتها آغاز کند، بین راه فرزندشان را به مهدکودک یا مدرسه می‌رسانند، سر کار می‌روند و... آنها از اول صبح تا بعدازظهر، فقط کارمند نیستند؛ چون درست وقت رسیدگی به حساب‌وکتاب‌های شرکت یادشان می‌افتد که تا چند دقیقه دیگر بچه‌ها از مدرسه تعطیل می‌شوند و باید لباس‌های همسر را هم از اتوشویی تحویل بگیرند؛ یعنی تمام‌وقت علاوه بر شلوغی‌های شغلی به چیزهای دیگری هم فکر می‌کنند که نباید بکنند.

بعد از اتمام کار در راه خانه، مختصری خرید می‌کنند و بعد از رسیدن به خانه، مانتوعوض‌نکرده، مستقیم به آشپزخانه می‌روند تا شام شب و ناهار فردا را درست کنند. اینها همان زنانی هستند که وقت رسیدن به خانه، دوباره فقط همسر و مادر می‌شوند، وقت درست‌کردن سالاد، دیکته بچه‌ها را می‌گویند و وقت چیدن میز با گردنی که هی به بالا می‌کشند سعی می‌کنند در دیدن جنگ آخر شب با خانواده سهیم شوند؛ زنانی که بعد از شستن ظرف‌ها، فرزندشان را به اتاق خوابش می‌برند و وقت خوابیدن او به کارهایی که دوست دارند انجام بدهند فکر می‌کنند؛ به آخرین آرایشگاهی که رفته‌اند، به آخرین تلاش‌شان برای پیداکردن وقت ادامه تحصیل، به آخرین استراحت و آخرین کتابی که بی‌دغدغه خوانده‌اند. 

بر اساس تقسیم کار جنسیتی در خانواده، مردان، نان‌آور تلقی می‌شوند در حالی که زنان باید عهده‌دار اداره امور درون خانه باشند. پیامدهای عملی این نظر، همچنان گریبانگیر زنان متأهل است و چنان از بدیهیات عقلی به شمار می‌رود که به‌ندرت مورد تردید یا اعتراض قرار می‌گیرد.
با شروع انقلاب صنعتی، نقش‌های سنتی زنان تا حدودی دگرگون شد؛ به‌ گونه‌ای که علاوه بر انجام کار در خانه، بخش عمده‌ای از زندگی آنها هم به فعالیت‌های بیرون از خانه اختصاص یافت. اما این امر، موجب جدایی زن از وظایف طبیعی خود نشد و امروزه نیز هنوز زنان می‌دانند که پس از سپری‌کردن آخرین ساعات کار، نقش‌های سنتی و خانه‌داری در انتظارشان است؛ نقش‌هایی چون کدبانوگری، فرزندداری، همسرداری، تیمارداری و... . 

فرهنگی که نمی‌پذیرد 

نیکی 36ساله است .او تا پیش از به‌دنیاآمدن نخستین فرزندش، مدیر شرکت بازرگانی پدرش بود. حالا پسرش عماد 7ساله است و نیکی تنها هفته‌ای 2روز آن هم فقط 4ساعت کار می‌کند. او می‌گوید: «اوایل ازدواج همه‌‌چیز فرق می‌کند. در نوع فرهنگی که من در آن بزرگ شده‌ام، نان‌آوری فقط وظیفه مرد نیست؛ با اینکه خانواده ما متمول بود، مادرم هرگز کارش در آموزش‌وپرورش را رها نکرد. می‌گفت درخانه‌ماندن، زن را راکد می‌کند، زن را غمگین می‌کند و باعث می‌شود اعتمادبه‌نفسش را از دست بدهد».‌ نیکی ادامه می‌دهد: «اما این همه ماجرا نبود؛ طبیعتا ازدواج من نیز با مردی صورت گرفته که از نظر خواسته‌ها با هم مطابقت داریم. شوهرم ـ روزبه ـ هرگز با کارکردن من مخالف نبود و نیست اما برای نگهداری از فرزندمان و کمک در کارهای خانه، هرگز به‌ گونه‌ای رفتار نکرده که من امنیت روانی پرواز اجتماعی داشته باشم. من پیش از به‌دنیاآمدن فرزندم، هم درس می‌خواندم، هم کار می‌کردم اما بعد از به‌دنیاآمدن او دیدم دیگر نمی‌شود؛ یعنی اوایل شروع کردم به کارکردن اما دیدم علاوه بر کارهای بیرون از منزل، تمام وظایف نگهداری از فرزندم نیز بر عهده من است؛ کارهای خانه را هم خودم انجام می‌دادم و همین باعث شلختگی‌ام شده بود. هر وقت هم اعتراض می‌کردم همه می‌گفتند تو که نیازی نداری! یعنی حالا هم که دیگر کارکردن زن در کشور ما تابو نیست، وقتی می‌شود کار کرد و دیگران از تو حمایت می‌کنند که نیاز داشته باشی؛ ‌اگر نیاز مالی در کار نباشد، تو حذف می‌شوی! من هم از این قاعده مستثنی نبودم».

نجمه واحدی ـ فعال حوزه زنان ـ درباره وظایف تحمیل‌شده به زنان شاغل در خانه به همشهری می‌گوید:

«واقعیت این است که زنان علاوه بر کار بیرون، عهده‌دار ‌کار خانگی نیز هستند. با اینکه در کشور ما اشتغال زنان در خارج از خانه، امری اجتماعی و پذیرفته قلمداد می‌شود، هنوز که هنوز است، کار مردان در خانه و کمک به همسر، جزو ممنوعیات نانوشته است. «کار خانگی» در ساده‌ترین تعریف خود، شامل مجموعه کارهایی‌است که جامعه عموما آنها را تحت عنوان «خانه‌داری» می‌شناسد؛ کارهایی شامل پخت‌وپز، شست‌وشو، رفت‌وروب و نظم‌دادن و مرتب‌کردن خانه. اما اگر بخواهیم تعریف دقیق‌تر و تخصصی‌تری از آن داشته باشیم، می‌توان این‌طور گفت که ما به ‌طور کلی دو نوع «کار» داریم؛ کارهای تولیدی و کارهای بازتولیدی. کارهای تولیدی به کارهایی گفته می‌شود که شامل تولید کالاها و خدمات در جامعه می‌شود و عموما همان چیزی‌است که ما نام «شغل» بر آن می‌گذاریم (هرچند بعضی از کارهای تولیدی، ممکن است کار اجباری یا بیگاری و... باشد که در واقع شغل نیستند). اما «کار بازتولیدی» به آن‌دسته کارهایی گفته می‌شود که هر شخصی که مشغول به «کار تولیدی» است، برای بقا و استمرار فعالیت‌های خود به آنها نیاز دارد. در واقع بدون کار بازتولیدی که ضامن بقای حیات و بقای فعالیت اشخاص است، کار تولیدی‌ای هم وجود نخواهد داشت. کار بازتولیدی، همان کار خانگی‌است؛ فراهم‌آوردن نیازهای اولیه‌ای مانند تغذیه، بهداشت و به طور کلی، فراهم‌کردن امکان استراحت و آسایش و تجدید قوا برای هر شخص». او در ادامه می‌افزاید:‌ متأسفانه اشتغال/کار خانگی هم یک امر دوگانه در نظر گرفته می‌شود که متأسفانه به خاطر قدرت و ثروت و مزایای کمتری که کار خانگی با خود به همراه دارد، سهم آن نیمه‌ای از جامعه می‌شود که همیشه به شکل تبعیض‌آمیزی از امکانات و فرصت‌ها محروم می‌مانند و چون هر واحد خانواده به کار خانگی (یا همان کار بازتولیدی) نیازی بنیادین دارد، درون هر خانواده که مرد و زنی حضور دارند، کار خانگی، سهم زنان می‌شود»! 

این جامعه‌شناس در ادامه می‌گوید: «آیا شما در هیچ خانواده‌ای دیده‌اید که زن در ازای کار خانگی هرروزه‌ای که انجام می‌دهد، دستمزدی دریافت کند؟ نه فقط به این دلیل که چنین امری در عرف ما وجود ندارد بلکه به این دلیل بسیار مهم که «کار خانگی» مجموعه‌ای از کارهای بدنی و عاطفی‌است، کمتر زنی حاضر است در ازای «کار خانگی»‌ای که انجام می‌دهد، دستمزدی بخواهد؛ چراکه با وجود وقت‌گیر و پرزحمت‌بودن، زنان این کار را عموما با عشق به خانواده‌شان انجام می‌دهند. البته با توجه به اینکه زنانی مایلند «اشتغالی بیرون از منزل» هم داشته باشند تا از مزایای استقلال مالی هم برخوردار شوند، متأسفانه فرهنگ غلط جامعه ما، زنان شاغل را مجبور می‌کند که هم بیرون از منزل و هم داخل خانه به کار خانگی بپردازند و متأسفانه مردان، چه همسر شاغل داشته باشند، چه همسر خانه‌دار، عموما به‌ندرت در کار خانگی، مشارکت می‌کنند. متأسفانه گروهی از زنان هم هستند که تحمل این فشار کاری مضاعف را در توان خود نمی‌بینند و پس از مدتی اشتغال در بیرون از منزل، دوباره به همان کار خانگی سابق مشغول می‌شوند». 

زنانی که ترجیح داده‌اند در خانه بمانند 

مهناز، متولد 1350 است؛ چادر سرمه‌ای‌اش را محکم دورش گرفته و چای را تعارفم می‌کند. خانه‌شان بزرگ است و جزو خانه‌های مجلل محسوب می‌شود. مبل‌ها و فرش‌های گرانقیمت در سرتاسر منزلشان دیده می‌شود. طوطی کوچکی نیز در نشیمن، به‌راحتی و بی‌خیال برای خودش پرواز می‌کند. 
مهناز در 16سالگی پایش را به خانه مهدی گذاشته؛ مهدی 24ساله که آن‌زمان در اتاقی کوچک از خانه پدری‌اش، شریک زندگی مهناز شده است. مهناز می‌گوید: «خدا رحمت کند پدرشوهرم را؛ پایین کوچه ما بقالی داشت. مدرسه که می‌رفتم از مغازه‌اش خرید می‌کردم. مهدی هم همیشه آنجا بود. اصلا نگاهم نمی‌کرد؛ از آن تیپ مذهبی های دهه‌های 50 و 60، آن هم توی یزد. پدرش تولیت امامزاده هم بود. خلاصه یک روز مادرم گفت خانواده عفت‌خانم شب برای امر خیر منزل‌مان هستند. عفت‌خانم مادر مهدی بود. آمدند خواستگاری و معلوم شد مهدی که دانشجوی پزشکی‌است، 2سال دیگر عازم خارج از کشور می‌شود؛ می‌خواهد زنش را هم با خودش ببرد و من را پسندیده». این را می‌گوید و با خنده‌ای نقلی چایش را سرمی‌کشد و می‌گوید: «توی حرف‌هایشان فهمیدم که مهدی مدت‌ها من را زیر نظر داشته است. سرم به کار خودم بود. مهدی خجالت می‌کشید و عرق می‌ریخت؛ من هم که بچه بودم و هاج‌وواج نگاهشان می‌کردم، بدم نمی‌آمد زن آقای دکتری بشوم که آینده‌اش روشن باشد. آن‌زمان، خارج‌رفتن برایم هیجان‌انگیز بود. نمی‌دانستم که چه زندگی سختی خواهم داشت...». مهناز تعریف می‌کند که بنا می‌شود او و مهدی صیغه محرمیتی بخوانند تا مهناز دیپلمش را بگیرد اما ماجرا به گوش مدرسه می‌رسد و مهناز بدون اینکه بتواند سال چهارم دبیرستان را تمام کند خانه‌نشین می‌شود. می‌گوید: «آقامهدی به روی خودش نمی‌آورد اما خوشحال بود.

به‌شدت غیرتی بود؛ یعنی هنوز هم هست. شما حساب کن من با این سن‌وسال، هنوز اجازه ندارم تا سر کوچه بروم. خلاصه اینکه او هم ازخداخواسته اصرار و ابرام که زودتر عقد کنیم. عقد کردیم و من از خانه دردندشت آقاجانم، رفتم توی اتاق 12متری مهدی و شدم همدم مادر و پدرش؛ شدم زنی که نباید تکان بخورد مگر اینکه مهدی بخواهد». بعد از کمی که به سکوت می‌گذرد، می‌گوید: «وضع مالی پدرم خیلی خوب بود؛ کارگاه بافت فرش داشت؛ برای همین در ناز و نعمت بزرگ شده بودم. این بر خلاف زندگی مهدی بود. آنها به نسبت ما زندگی سنتی‌تری داشتند. مهدی هم که اصلا نگو و نپرس؛ به هیچ عنوان نمی‌گذاشت از خانه تنها بیرون بروم و این، شرایط را برایم سخت می‌کرد. خودش هم که همیشه در حال درس‌خواندن بود؛ ولی به من اجازه نمی‌داد که درس بخوانم؛ می‌گفت تو کارهای مهم‌تری داری. راست هم می‌گفت؛ پسر اولم که به دنیا آمد اسمش را گذاشتیم پارسا؛ پسری که همه وقتم را به ‌خودش اختصاص می‌داد. یک ‌سال بعد هم پسر دوم‌ام پرهام به دنیا آمد و ما برای ادامه تحصیل همسرم برای تخصص در رشته قلب به آمریکا رفتیم. او بورسیه یکی از معتبرترین دانشگاه‌های آمریکا شده بود». 

مهناز تعریف می‌کند که با هزینه‌های سرسام‌آور دانشگاه و 2فرزند، به سختی روزگار می‌گذرانده‌اند و مهدی هم به واسطه شرایط فرهنگی آمریکا بدخلق شده بوده و دیگر به همه‌‌چیز شک داشته؛ «به جای پرده، به پنجره‌ها پتو آویزان کرده بودیم که هیچ نفوذی به بیرون نداشته باشد؛ پولی هم نداشتیم که بتوانیم تفریح کنیم و البته مهدی ترجیح می‌داد ما بیرون نرویم. من خیاطی می‌کردم و بخشی از هزینه‌ها به دوش من بود اما نه برای غریبه‌ها؛ برای همسران دوستان ایرانی همسرم که به آمریکا آمده بودند. کنارش هم یواشکی زبان می‌خواندم. دوست نداشت. شاید باورتان نشود؛ توی آن 8سال، ما حتی یک بار مک‌دونالد نرفتیم یا یک بستنی نخوردیم. حتی وقتی دانشگاه تور می‌گذاشت که دانشجوها می‌توانستند با خانواده‌هایشان بروند هم نمی‌رفتیم. همسرم ترجیح می‌داد از همه دور باشد». 

آنها بالاخره به ایران برمی‌گردند اما به تهران؛ در حالی که مهناز 30ساله بوده و همسرش 39ساله. او در یکی از بیمارستان‌های دانشگاهی کشور مشغول تدریس می‌شود و مهناز همچنان در خانه به بزرگ‌کردن دو پسرش ادامه می‌دهد. می‌گوید: «من بچه‌قالیباف بودم و توی خانه، دار قالی‌ام به پا بود. می‌ماندم توی خانه و مهدی یک ماه و 2 ماه، سفر خارجی می‌رفت؛ کنگره، جلسه، کارگاه. نبود و ما هم اجازه خروج از خانه نداشتیم. برای خودم قالی‌ها را بالا می‌بردم و رج می‌زدم؛ اسم خانم‌دکتر را هم یدک می‌کشیدم. تا اینکه یک روز گفت دار قالی را جمع کنم و ببرم توی اتاق؛ گفت زشت است که زن آقای دکتر قالی ببافد». آرام‌آرام فاصله‌شان زیاد می‌شود. مردی که در کنار مهناز قد کشیده بود، حالا دیگر زیادی بلند شده بود. مهناز می‌گوید: «کم‌کم از حرف‌هایش می‌فهمیدم. می‌گفت تو چه می‌فهمی؟ تو دخالت نکن! تو برو قالی بباف. اما هنوز هم اجازه نداشتم از خانه بیرون بروم؛ هنوز هم ندارم»! 
حالا سال‌هاست که نقش مهناز فقط «مادر خانه» است. آنها با هم حرف نمی‌زنند، خرید نمی‌روند و سفر نمی‌کنند. مهناز عروس خانه‌ای‌است که برای پاگرفتنش زحمت کشیده اما مرد خانه او را به رسمیت نمی‌شناسد. 

الگویی که عمومیت دارد 

ناهید خداکرمی ـ رئیس کمیته سلامت شورای شهر تهران ـ در گفت‌وگو با همشهری درباره تبعیضی که مادران در زندگی و همچنین رشد اجتماعی حس می‌کنند، می‌گوید: «این تبعیض‌ها برای زنان بار روانی ایجاد‌ می‌کند. یک مثال ساده می‌زنم: زنی که در جامعه خود فعال است، مادر می‌شود؛ شاید کسی به صورت مستقیم به او نگوید که از کارت دست بکش اما کسی هم نیست که باری از دوش او بردارد؛ کسی نیست که بگوید در این مسئولیت جدید، به تو کمک می‌کنم. نه رسانه در این باره فرهنگ‌سازی می‌کند و نه خانواده. بعد زن وقتی در امور خانه‌داری وامی‌ماند به بی‌مسئولیت‌بودن متهم می‌شود، خودش را گناهکار می‌پندارد و همین باعث می‌شود که دورشدن از اجتماع را انتخاب کند». وی درباره زنان سنتی نیز می‌گوید: «خیلی از آنها ازدواج می‌‌کنند و فکر می‌کنند که در خانه مشترک ادامه تحصیل می‌دهند و سر کار می‌روند؛ اما چقدر این اتفاق می‌افتد؟ آنها هم با این بار روانی روبه‌رو هستند که وظیفه زن، خانه‌داری‌است و بیش از آن زیاده‌روی است».

شاید الگوی این گزارش همه‌گیر نباشد اما عمومیت دارد. زنان شاغل ـ خواسته و ناخواسته ـ می‌پذیرند که این اشتغال، باعث زدن از وقت خانه است و برای جبران آن در خانه، دوبرابر کار می‌کنند؛ آنها خودشان را فراموش می‌کنند و بین 2اتوبوس گیر می‌افتند؛ اتوبوس خانه و اتوبوس اجتماع؛ در نهایت هم درصد کمی توازن را حفظ می‌کنند و بقیه، زیر این فشار، گریزی از تصادف ندارند.

این خبر را به اشتراک بگذارید