• چهار شنبه 12 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 22 شوال 1445
  • 2024 May 01
دو شنبه 4 آذر 1398
کد مطلب : 88616
+
-

کینه قدیمی؛ خاله را تا یک قدمی مرگ برد

پسر جوان وقتی در ازدواج با دخترخاله‌اش ناکام ماند نقشه انتقامجویی کشید

داخلی
کینه قدیمی؛ خاله را تا یک قدمی مرگ برد


همه‌‌چیز از یک کینه قدیمی شروع شد. مرد جوان آرزویش ازدواج با دخترخاله‌اش بود اما خاله‌اش مانع این وصلت شد و آتش انتقام در دل جوان ناکام روزبه‌روز شعله‌ورتر می‌شد تا اینکه تصمیم گرفت با همدستی جوان همسایه، دست به انتقام‌جویی بزند.
به گزارش همشهری، نرگس خانم مدت‌ها بود که در یک خانه ویلایی درغرب تهران تنها زندگی می‌کرد. فرزندانش سال‌ها قبل به کشورهای اروپایی و آمریکایی مهاجرت کرده بودند و این زن 80ساله بعد از فوت شوهرش کاملا تنها شده بود تا اینکه چند روز قبل زنگ خانه‌اش به صدا درآمد و او وقتی آیفون را برداشت مردی را پشت در دید که می‌گفت مأمور گاز است. این زن بی‌خبر از همه جا در را باز کرد و مرد جوان برای خواندن کنتور وارد حیاط شد. نرگس به خیال اینکه او مأمور گاز است به وی گفت: پکیج خانه‌اش مشکل دارد و از او خواست تا نگاهی به آن بیندازد. مرد وارد خانه شد و پکیج این زن را تعمیر کرد، بی‌آنکه پولی دریافت کند. او دقایقی بعد از خانه این زن خارج شد اما روز بعد دوباره برگشت. 
وقتی زنگ را زد از زن پرسید آیا باز هم کاری دارد که برایش انجام بدهد یا نه؟ نرگس گفت که اجاق گازش هم دچار مشکل شده است و نیاز به تعمیر دارد. مرد جوان وارد خانه شد و اجاق گاز زن تنها را تعمیر کرد. این‌بار هم دستمزدی نگرفت و رفت. 2دقیقه بعد اما دوباره برگشت و گفت: یکی از دوستانش داخل ماشین است که یک لیوان آب می‌خواهد. زن به آشپزخانه رفت تا یک لیوان آب بریزد، اما در همین هنگام فردی از پشت سر به وی نزدیک شد و با گلدان ضربه‌ای به سر زن تنها زد. نرگس‌خانم نقش زمین شده و از هوش رفت. 2 مرد جوان هم طلاهای زن را سرقت کرده و فرار کردند.

یک سرنخ
چند ساعت پس از فرار دزدان، زن 80ساله به‌هوش آمد و تازه متوجه شد که ماجرا از چه قرار است. او به سرعت به پلیس زنگ زد و موضوع را اطلاع داد. لحظاتی بعد مأموران در خانه او حاضر شده و به تحقیق پرداختند. شاکی می‌گفت: من چهره مردی که می‌گفت مأمور گاز است را دیدم اما دوستش را نه. چون در آشپزخانه بودم و دوست وی از پشت سر به من حمله کرد. هرچند گردنبندی که سارقان دزدیدند گرانقیمت بود، اما همین که زنده ماندم جای شکر دارد و معجزه بزرگی است.
ماموران در ادامه برای به‌دست آوردن ردی از سارقان، به بررسی تصاویر دوربین مداربسته‌ای که در آن محدوده بود پرداختند. چهره آنها به درستی قابل تشخیص نبود اما مأموران خودروی متهمان که رانا بود را شناسایی کردند. شماره پلاک رانا نیز ناخوانا بود اما وقتی تصویر آن پیش روی شاکی قرار گرفت زن تنها گفت: «این خودرو متعلق به مهران خواهرزاده‌ام است.» با این سرنخ، قاضی علی وسیله ایرد موسی، بازپرس دادسرای ویژه سرقت دستور بازداشت خواهرزاده شاکی را صادر کرد.

دستگیری 
مرد جوان بی‌خبر از اینکه پلیس در تعقیبش است برای فروش ماشینش به مرکز تعویض پلاک رفته بود که با دیدن مأموران در آنجا غافلگیر شد. او دستگیر شد و در بازجویی‌ها چاره‌ای جز اقرار به سرقت و زخمی کردن خاله‌اش ندید. با اطلاعاتی که وی در اختیار پلیس قرار داد، همدست وی که در همسایگی وی زندگی می‌کرد دستگیر شد.


گفت وگو
دلرحمی سارق!


خواهرزاده شاکی انگیزه‌اش از مصدوم کردن خاله‌اش و سرقت گردنبند گرانقیمت او انتقام‌جویی بود، اما انگیزه همدستش رسیدن به پول. همدست او درحالی‌که اشک می‌ریزد می‌گوید: «من 3بار گلدانی که روی میز بود را برداشتم تا به سر زن بکوبم اما دلم نیامد چون او زن خوب و مهربانی بود.» خواهرزاده شاکی نیز می‌گوید: چون دوستش دلش به رحم آمده و مطابق نقشه پیش نرفته بود، ناچار شد خودش دست به‌کار شود.

چرا از خاله‌ات کینه به دل داشتی؟
یک کینه قدیمی‌است. مربوط به سال 83، 82 است. آن روزها من عاشق دخترخاله‌ام بودم، او هم عاشقم بود اما خاله‌ام همیشه ما را اذیت می‌کرد. واقعا علتش را نمی‌دانم، اما خاله‌ام هیچ وقت از من خوشش نمی‌آمد. به همین دلیل دوست نداشت من دامادش بشوم. می‌گفت من بی‌عرضه‌ام. لیاقت خوشبخت کردن دخترش را ندارم. آنقدر درگوشش خواند که مرا از چشم دخترخاله‌ام انداخت. دختری که روزی شیفته من بود دیگر جواب زنگ‌هایم را نمی‌داد. کمی بعد متوجه شدم که کارهای قانونی‌اش را انجام داده و می‌خواهد به آمریکا پیش خواهر و برادران دیگرش برود. شنیدن این خبر پتکی بود که بر سر من کوبیده شد. همین موضوع آتش کینه را در دلم روشن کرد و هیچ وقت خاموش نشد.
چرا بعد از این همه سال به فکر انتقام افتادی؟
آن روزها سنم کم بود و بی‌تجربه بودم. روزی که دخترخاله‌ام رفت بدترین روز زندگی‌ام شد و با خود گفتم یک روزی بالاخره انتقام می‌گیرم. سال‌ها گذشت و من ازدواج کردم اما با همسر اولم اختلافات شدیدی داشتم؛ به حدی که پس از 10سال از یکدیگر جدا شدیم. 2 سالی است که دوباره ازدواج کرده‌ام و چند هفته قبل زمانی که همه فامیل دور هم جمع شده بودیم خاله‌ام یکراست به سمت من و همسرم آمد و شروع کرد به متلک‌گویی. با لحن بدی گفت: هنوز همسر دومت را طلاق ندادی؟ این جمله را با تمسخر و خنده گفت و بعد ادامه داد: تو عرضه نداری و به‌زودی از این زن هم جدا می‌شوی. این حرف‌ها بار دیگر مرا به خاطرات گذشته برد. به آن روزهای سخت و جدایی از دختر خاله‌ام. مقصر صددرصدی خاله‌ام بود. حالا هم باردیگر مرا پیش همسرم تحقیر می‌کرد. از این رفتارهای او خسته شدم و فکر انتقام به سرم زد.
نقشه قتل کشیدی؟
نه فقط می‌خواستم او را بترسانم. از سوی دیگر می‌دانستم که خاله‌ام گردنبند قیمتی‌اش را خیلی دوست دارد. به همین دلیل تصمیم گرفتم آن را سرقت کنم.
اما با گلدان به سر او کوبیدی و ممکن بود جانش را بگیری؟
نه. جوری زدم که برای چند ساعت بیهوش شود.
گردنبند را فروختی؟
به خاطر اینکه سهم پسر همسایه را بدهم فروختم. چون او پول نیاز داشت و به‌خاطر پول تصمیم گرفت ریسک کند. او در همسایگی ما زندگی می‌کند و یک‌جورهایی با هم دوستیم. وضع مالی بدی نداشت. یک زمانی تولیدی لباس داشت و پول پارو می‌کرد، اما چند سال قبل با همسرش اختلاف پیدا کرد و او مهریه سنگینش را به اجرا گذاشت. دوستم ناچار شد تولیدی را بفروشد و مهریه همسرش را بپردازد. از آن زمان به بعد دچار مشکلات مالی شده و بدهی بالا آورده بود. به همین دلیل حاضر شد با من همکاری کند. البته یک روز پیش از سرقت در نقش مأمور به خانه خاله‌ام رفت اما بی‌آنکه سرقتی انجام دهد برگشت. گریه کرد و گفت: دلش به حال خاله‌ام سوخته و نتوانسته نقشه را اجرا کند. فردای آن روز دوباره رفتم اما بار دوم هم نتوانست به همین دلیل ناچار شدم خودم همراهش بروم و به سر خاله‌ام ضربه بزنم.
گردنبند را چند فروختی؟
30میلیون تومان که تقسیم شد.
شغل خودت چیست؟
من هم در کار خرید و فروش کاغذ بودم اما به‌دلیل گرانی‌های اخیر و کمبود کاغذ ورشکست شدم. خاله‌ام وقتی شنید باز مرا مورد تمسخر قرار داد.

این خبر را به اشتراک بگذارید