رفتن به سرویس بهداشتی از آن کارهایی است که بهطور معمول و طبق روال طبیعی زندگی انجام میشود، اما زمانی اهمیت آن درک میشود که خللی بر این نظم وارد شود. شرایط سفر، ترافیک شهری، محیطهای عمومی و یا در دسترس نبودن توالت دلخواه، این نظم را برهم میزند. به غیر از شرایط خاص، دستشویی عمومی در ایران خاطرات و روایتهای زیادی را در خود جای داده است. دیوارنویسی در توالت یا فرار کردن از پرداخت پول بابت این خدمات، در فرهنگ عمومی جایگاه پررنگی دارد؛ از اینرو چند روایت برای احوالات توالتی را میخوانید.
تو می تونی!
مائده امینی_روزنامه نگار
بیستوچند سال است که با این چالش دستوپنجه نرم میکنم؛ یعنی روزهای پیشدبستانی را که کنار بگذاریم، از نخستین مهر ماهی که پا در مدرسه گذاشتم تا آخرین روزهایی که درگیر کنکور و پیشدانشگاهی و... بودم، همین آش و همین کاسه بوده است. پدرم اصرار داشت دانشگاه که بروم آدم میشوم و مادرم بر این باور بود که سفر از من موجود بهتری میسازد؛ اما هر دو اشتباه میکردند. بعد از 7سال تحصیل در دانشگاههای مختلف و تجربه سفرهای تنهایی و گروهی و... من هنوز همانم که بودم! یک وسواس ِ همیشه درگیر با محیط اطراف که حاضر است بمیرد، اما سراغ سرویسهای بهداشتی عمومی نرود.
به همهچیز فکر میکردم؛ اینکه دستگیره در یا شیر آب و یا دیوارهایی که بقیه آدمها کیفشان را از آنها آویزان میکردند چقدر میتواند آلوده باشد، اینکه دستهایم بعد از چندبار شستن تمیز میشوند و اینکه بعد از اینکه دستهایم را میشویم چهکسی را پیدا کنم تا شیر آب را برایم ببندد و در ورودی احتمالی را باز کند تا بدون هیچ تماسی از آن اتاقوحشت خارج شوم! نکند گوشه شالم به روشوییها برخورد کند، نکند فشار آب کافی نباشد و هزارویک نکند دیگر که ذهنهایی مثل من، بلند برای خود بتراشند و از احتمال وقوعشان بترسند!
بچهتر که بودم خودم را عادت داده بودم که طی روز، کاری بهکار سرویسهای بهداشتی نداشته باشم؛ یعنی اساسا همه کارهایم را در خانه میکردم. یکبار موقع خروج از خانه به سرویس بهداشتی سر میزدم و یکبار وقتی به خانه برمیگشتم و آنقدر به این سبک زندگی عادت کرده بودم که تا مادامی که در ورودی خانه را نمیدیدم احساس نمیکردم چقدر ناآرامم!
حالا روزهای پایانی بیستوهشتسالگی را پشت سر میگذارم. همه اطرافیانم بر این باورند که من روزی سنگ کلیه میگیرم، اما خودم راه مقابله با این وسواس عمیق ِ آزاردهنده را در خودم پیدا کردهام؛ کارد که به استخوانم میرسد با چند دستمال کاغذی سراغ سرویسهای بهداشتی غریبه و کریهی میروم که سابق بر این حتی فکر به آنها مرا از هر کاری منصرف میکرد. در استراتژی جدیدم، به اطرافم دقت نمیکنم، بینیام را کیپ میکنم و همه سعیام بر این است که سریع باشم، خیلی سریع! این روزها، با وجود همه رنجی که میبرم دیگر مثل سابق نیستم. سرویسهای بهداشتی پمپهای بنزین، مجتمعهای رفاهی بینراهی و تحریریههای مختلفی که در این سالها در آنها کار کردهام را تجربه کردهام و مدام بهخودم میگویم: «تو میتونی مائده! تو میتونی!»
تعبیر خواب های رویازده ؛ توالت
نگار حسینخانی_روزنامه نگار
چند سالی میشد که عادت کرده بودیم از پنجرههای اتاق پذیرایی زمینی را رصد کنیم که گویا صاحبش از خیرش گذشته بود و بیرون از مرزهای زبانی و تصویریمان، زبان و تصاویر دیگری را انتخاب کرده بود. بارها به تخیلمان اجازه دادیم برود و در آن زمین بدود.
گاهی فضای سبزش کردیم و گاهی پارک و کتابخانه و هر آنچه شایسته چنین زمینی بود و رؤیایمان. اما از اسفندماه فعالیتی در این زمین شروع شد که ذوقمان را کور کرد و هیچ چیزی از آن باقی نگذاشت.
گُلهبهگُله زمین گودبرداری شد و تا این لحظه که این یادداشت را مینویسم 3مجتمع در زمین مقابل ساخته شده است. اما هدفم از این نوشته آن بخشی از زمین است که برای گرفتن تراکم این سازهها به شهرداری داده شد تا فضا و نفسخوری بین ساختمانها بگذارد و چند درخت در آن بکارد. این فضای سبز به عرض 7متر و طول 30متر قرار است کوچه ما را به کوچههای پشتی وصل کند. از فروردین کار کارگران شهرداری شروع شد و همچنان ادامه دارد. اما آنها در این فضای بعدا سبز چه میکنند؟ 4ستون فلزی و یک سقف نهچندان درستودرمان فکریمان کرد که برای این فضای کوچک حتما یک آلاچیق لازم است، اما کمی که از کار کارگران گذشت -منظورم در این 8ماه است- فهمیدیم برایمان چه خوابی دیده اند؛ توالت. قرار نبود در محلهای نهچندان بزرگ که هر کس بهراحتی به منزلش دسترسی دارد و در این کوچههای پشتی که چندان محل گذر یا بزنگاه خاصی چون پاساژ و ترمینال و... نیست، توالت بنا کنند. شاید بهتر بود این چشمهها در بزرگراه تهران-کرج و بزرگراههای دیگر باشد که اگر یکبار دیگر مردم از برف و کولاکی غافلگیر شدند و در راه ماندند و تا صبح راهها باز نشد بتوانند نقطه امنی برای درراهماندگیشان شوند. توالتی که میتوانست راه نجات بسیاری از مراکز رفتوآمد عمومی باشد، حالا در این شهرک و در کوچهای کمرفتوآمد افتاده است. بسیار روشن است که پس از چند ماه از فعالیت توالت، با شکایتهای محلی بسته خواهد شد، اما مهم این است که چطور رؤیایمان با فشار یک دکمه شسته شد و با آب رفت.
اثری از هنرمند ناشناس
زهرا رستگار مقدم_روزنامه نگار
روی در نوشته «عجله نکن، این زمان هم جزو خدمتت بهحساب میآید.»؛ جملهای از یک سرباز که دغدغهاش سپریشدن روزها و دقیقههای باقیمانده از خدمت است. توالتها یکی از بهترین مکانهای تخلیه و محل آرامش شناخته میشوند. توالتهای عمومی نیز همین ویژگی را دارند با یک آپشن اضافه؛ در. درهای توالتهای عمومی دفترهای تخلیه روحی خیلیهایی هستند که حتما یکبار در جایی که شما قرار گرفتهاید، قرار گرفتهاند؛ دفتر شاعرانی که کتاب هزلیاتشان بیت به بیت در توالتهای شهر پراکنده شده است. روابط با آدمهایی که تنها به خطشان ردی از خود برای آیندهای هرچند کوتاه باقی گذاشتهاند و گاهی با همین خط ارتباطی گرفتهاند. شاید حتی باشند کسانی که با شمارههای نوشتهشده روی درها تماس گرفته باشند و این خلوتگاه را از محیطی کاملا شخصی به عرصه عمومی کشانده باشند؛ با حذف این تصویر که رابطهای که از پشت این درها آغاز شده باشد معلوم نیست به کجا ختم شود. اما روابط گاهی تنها بین آن گفتوگوکننده و پاسخدهنده محدود نشده و بیآنکه بدانید و بخواهید شما را نیز هرچند کوتاه مشغول کرده است. مثل این بیت که پاسخی برایش نوشته شده؛ «خواهی که نبیند اَحدی این هنرت را، برخیز و بکش سیفون بالای سرت را» و دیگری جواب داده: «سنجیدم ودیدم سخنت عین صواب است، صد حیف که دستگیره سیفون خراب است». بیتی نهتنها پاسخگو که خبری درباره دستگیره سیفون به شما میدهد؛ به این دستگیره دلخوش مدار. با این حال، توالتهای بینراهی با درهایشان بسیار غربتزدهاند. نه به شما آرامش میدهند و نه حاضرید چند لحظه بیشتر در آن بمانید. آن لحظات استقرار را هم که با این جملات در و دیوار سپری کنید، باز فرار را بر قرار ترجیح خواهید داد. اما حتما روزی کسی پیدا خواهد شد که درهای این توالتها را در محلی به نمایش بگذارد و مجموعهدارانی آن را خریداری کنند؛ اثری از هنرمندی ناشناس که هیچگاه کشف نخواهد شد.
چرا میخواهیم پول دستشویی را ندهیم؟
صابر محمدی_روزنامه نگار
آمدم بپرسم چرا همه شئون جزئی و کلی را در این مملکت بهدست بخش خصوصی سپردهایم، اما توالتهای عمومی را نه... از اینجا به این پرسش رسیدم که ابتدا از خودم پرسیدم چرا ملت در این مملکت همه حرفهها را تجربه کردهاند، اما کسی سر به سودای دستشوییداری نسپرده و بعد رسیدم به اینکه خب، چنین عنوانی یکسره در تیول بخش دولتی و البته شبهدولتیهاست و ملت از تصاحب چنین عنوانی در کل برکنارند، والا چهکسی بدش میآمد از اشتغال به این حرفه یحتمل پولساز؟
آمدم بپرسم چرا حالا که کلید همه توالتهای عمومی دست دولت است، این کلیدداری را وسعت نمیدهند و ملت را از درد مثانه در خیابان رهایی نمیبخشند... از اینجا به این پرسش رسیدم که فکر کردم خودم چندبار در موقعیت بغرنج مثانه، در خیابان ویلان بودهام بهدنبال آبریزگاهی هر چند تنگ و تاریک و کثیف.
آمدم بپرسم واقعا چرا؟ از همه پرسشهای قبلی به این پرسش کلی رسیدم؛ آنقدر این ماجرای خلأ خلا، گنگ و مبهم است که گاهی فکر میکنم شاید مبتنی است بر نپرسهای سیاسی و امنیتی. آیا واقعا چنین خلئی ممکن است پشت پردهای سیاسی داشته باشد؟ باور کنید دچار وهم نشدهام؛ آن قدر این پرسش بزرگ، واقعی و ملموس است که بیپاسخ ماندنش آدم را به چنین گمانهزنیهایی میکشاند.
* * *
آمدم اینها را بپرسم که خب، فکر کردم لابد بچهها در این پرونده دوصفحهای بهدنبال یافتن پاسخهایی رفتهاند. بنابراین بگذارید چیزی بپرسم که پاسخش را نه دیگران که خودمان باید بدهیم: چرا ما که از صبح تا شام بالای هر تسهیلات و خدمات و کالایی بهراحتی پول میپردازیم، هر طورشده میخواهیم آن پانصدی یا هزاری دستشوییهای عمومی را بپیچانیم؟ آیا هنوز این توالتها را بهعنوان ارائهدهندگان خدمات نپذیرفتهایم؟ آیا بهدلیل همین نپذیرفتن نیست که به ازای هر چندهزار مثانه پرِ ویلان در سطح شهر، حتی یک دستشویی نداریم؟
سه شنبه 28 آبان 1398
کد مطلب :
88152
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/qxxnr
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved