تبارشناسی مهاجرت و معنای مهاجرت ایرانیها در گفتوگو با دکترسیدجواد میری
فرار از وضعیت آچمز
میترا فردوسی
به دوروبرمان که نگاه میکنیم میبینیم هر سال از خیل دوستان و آشنایان، چند نفرشان کم میشوند؛ کسانی که زندگیشان را قمار میکنند و دل به دریا میزنند و میروند به دوردستها تا شاید در جایی دیگر، مجالی برای امیدهای بردلنشسته و رؤیاهای بافتهشده بیابند. بعضی از مهاجرتها برگشتی دارد؛ گونهای از مهاجرها اما «اینجا» را به حال خودش رها میکنند و به «آنجا» میروند تا بلکه از صفر، زندگی را دوباره و بهتر آغاز کنند. این مطالبه، ایده مرکزی مهاجرت امروز را شکل داده؛ اگرچه مهاجرت در ادوار تاریخ ایران، علتهای مختلفی داشته و گاهی ذیل گفتمان توسعه، مطرح و گاه ذیل مفهوم فرار، مفهومسازی شده است. درباره اشکال مهاجرت، همچنین تبار و تاریخ مهاجرت در ایران، با دکتر سیدجواد میری ـ دانشیار جامعهشناسی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی ـ گفتوگویی کردهایم که در ادامه میخوانید.
مهاجرت را در پهنه زیستجهان ایرانی چگونه باید ببینیم؛ آیا اساسا میتوانیم سراغ تبارشناسی مهاجرت برویم و تاریخی برای آن قائل شویم؟
بله. مهاجرت در ایران پس از مواجهه با فرنگ یا اروپا (تقریبا از میانه دوران سلطنت فتحعلیشاه قاجار) تا امروز سیر و تحولاتی داشته و تبارشناسی آن حائز اهمیت است. یکی از گونههای مهم مهاجرت در ایران، بعد از اعزام دانشجویان و مواجهه آنها با فرهنگ اروپا (مشخصا انگلیس، فرانسه، آلمان و بعضا روسیه) باب میشود. اینجاست که ایرانیها به این نتیجه میرسند که تمدن غرب به چیزهایی ـ خصوصا ادوات جنگی و تکنولوژیهای علمی ـ دست یافته و ما از آنها عقب هستیم؛ برای همین به تکاپوی ساختن دارالفنون میافتند تا جایی برای اخذ علوم و فنون نوین شکل بگیرد. به موازات این اقدامات علمی و محتوایی، سیر اعزام دانشجو به خارج از کشور ذیل مفهوم برنامه توسعه آغاز میشود که طی 170سال گذشته، تداوم داشته است.
در یک نمای کلی، ایران را در گستره تاریخ، باید کشوری مهاجرفرست دانست یا مهاجرپذیر؟
اگر تاریخ ایران را حداقل در بازه پنجهزارساله نگاه کنیم، فلات ایران یکی از میعادگاههای مهاجرت بوده است؛ یعنی مدام و به صورت گسترده، در این پهنه اقوامی آمدهاند و رفتهاند. این رفتوآمدها در طول تاریخ با دلایل متفاوتی اتفاق میافتد. مثلا در دوره ساسانی که حکومت، بعد دینی مرکزی پیدا میکند، تلاش برای سرکوب قرائتهای مختلف از دیانت، شکل میگیرد. در این دوره، هم شاهد جنگ داخلی هستیم و هم مهاجرتهای گسترده را تجربه میکنیم که یکی از این مهاجرتهای گسترده، مهاجرت پیروان مانی یا مانویهاست. مثلا تورپان در شمال شرقی چین (ترکستان شرقی)، بخشهایی از شبهجزیره کره و همچنین مناطقی در اروپا، تحتتأثیر مهاجرت پیروان ایرانی مانی، پر از معابد مانویاست و حتی جالب است که بدانید تأثیر مانویت در شمال آفریقا هم دیده شده است. علاوه بر آن، سرکوب شدید مزدکیان و به تبع آن، مهاجرت گسترده پیروان مزدک به کشورهای خارجی رخ میدهد و نیز تمرکز شدید مذهب زرتشت در دوران ساسانی باعث مهاجرت و حتی جدایی بخشهایی از ایران آن روزگار میشود. در آغاز ورود اسلام به جهان ایرانی هم مهاجرتهای زیادی از سوی اقوام ایرانی به شبهقاره هند شکل میگیرد که به تبع آن بعضی از خاندانهای نجبا و اشراف ایرانی، خارج میشوند. در دوره پس از شکست ایرانیان از اسکندر مقدونی هم بسیاری از ایرانیها از کشور خارج میشوند و حتی آثار باستانشناسی نشان میدهد که بعضی از ایرانیها از ایران آن روز (مصر امروز) به آمریکا مهاجرت کردهاند. موج مهاجرت بزرگ دیگر مربوط به روزگار برآمدن حاکمیت مرکزی شیعی در دولت صفویاست که بر اثر سرکوبهای دینی دولت صفوی، بسیاری از ایرانیها روانه عثمانی، روسیه و هند میشوند. در مجموع، در جریان تغییر و تحولهای اجتماعی ایران همیشه مهاجرت وجود داشته و در دوران معاصر هم با پدیده مهاجرت مواجه هستیم.خاندانها و وابستگان نزدیک سلطنت که به گونهای از طبقه متمول هم بودند با سرمایههایشان از ایران خارج شدند و اغلب آنها به آمریکا، انگلیس ،فرانسه و آلمان رفتند. شکل دیگری از مهاجرت تجربهشده در ایران، مهاجرت درون مرزهای کشور است. مهاجرتهایی که در دوران جنگ تحمیلی اتفاق افتاد، از ایندست بود؛ به این شکل که مرزنشینان به تهران، شهرهای مرکزی و شهرهای شرقی مهاجرت کردند.
یک نمونه مهاجرت از روستا به شهرهای مرکزی هم داریم که نمونهاش مهاجرت گسترده روستانشینان به شهرهای مرکزی همزمان با اجرای برنامه انقلاب سفید شاه در سال41 بود که البته این روند تا امروز هم ادامه داشته است. مهاجرت روستاییها به شهرها البته یک تفاوت با اقسام دیگر مهاجرت دارد و آن اینکه متوقف نمیشود و به نوعی دومرحلهای است؛ به این صورت که افراد از روستا به شهرها روانه میشوند و بعد از آن ـ به دلایل مختلف سیاسی و اجتماعیـ به خارج از ایران مهاجرت میکنند. طبقه خاصی درست میشود که ذائقه، فکر و نگرشی همسو با جامعه جهانی پیدا کرده؛ پس چاره را در مهاجرت میبیند و ایران را به سمت آن جوامع آرمانی، ترک میکند.
اینطور که شما ترسیم میکنید این شکل از مهاجرت، شامل خروج یک جمعیت ناراضی از ایران است. آیا راهحل جامعه ایران یعنی مهاجرت در واکنش به هر مشکلی در داخل کشور را دیگر ملتها هم انتخاب کردهاند؟
شاید مقایسهای بین دو واحد سیاسی ایران و سوئد که ممکن است در نگاه اول هیچ ربطی به هم نداشته باشند، در رسیدن به پاسخ، به ما کمک کند. سوئد در سالهای 1890 تا 1913دچار یک قحطی بزرگ میشود و بسیاری از سوئدیهایی که امروز در آمریکا و انگلیس زندگی میکنند در زمان همین قحطی، دست به مهاجرت قطعی زدهاند. جامعه ایران هم در همان سالها تجارب مشابهی دارد. اما یک تفاوت وجود دارد؛ با اینکه سوئد در سالهای زیادی مهاجرفرست بوده، از سال1950 تا امروز، دولت و حاکمیت این کشور، سیاستهای توسعه را به شکلی بسیار متعهدانه دنبال کردهاند؛ درحالیکه در ایران، سیاستهای توسعه شکست خورده و بعد از جنگ، ما نسبت به مفهوم توسعه و این ایده که ایران باید توسعه کامل پیدا کند یا نه، دچار سردرگمیهای بیشماری شدهایم. و همین باعث میشود که سوژه ایرانی به این نتیجه برسد که عاملیتی ندارد و هیچ چشماندازی برای توسعه کشور پیش رویش گسترده نیست. ایجاد اشتغال، توسعه فضاهای زیستی انسان ایرانی و... تحتتأثیر سیاستهای غیرتوسعهای، مختل شده است؛ پس لاجرم مهاجرت را به ماندن در این وضعیت ترجیح میدهد.
اگرچه زندهنگهداشتن امید اجتماعی و ایجاد چشماندازی روشن برای آینده، در قلمرو عمل حکمرانیاست اما از نقش رسانهها، جامعه مدنی و دانشگاهی و روشنفکران نیز نباید غافل شد. گروههای فکری و معرفتی جامعه، چطور میتوانند این چشمانداز غبارگرفته را روشن کنند؟
علاوه بر گروههایی که برشمردید یک گروه دیگر در جوامع مدرن وجود دارد که میتواند این چشمانداز را بهوجود بیاورد و امید اجتماعی را بهبود بخشد. این گروه که به زعم من در ایران وجود ندارد شامل سیاستگذاران است. سیاستگذاری یک علم و نگرش برآمده از تجربه عمیق اجتماعی و ارتباط با بدنه جامعه و لابی با مراکز قدرت و سیاستمداران و حکام است. جنس سیاستگذار با اندیشمند و دانشگاهی و روشنفکر فرق دارد. حتی سیاستمدار کاملا با سیاستگذار تفاوت دارد. سیاستگذار یک تیپ هیبریدی یا دوزیست است که هم امکان زیست در جامعه را دارد و هم میتواند در لایه حاکمیتی زندگی کند؛ گوشاش به حرفهای جامعه است اما زبان گفتوگو با کنشگران سیاسی را هم بلد است. در فقدان این گروه یعنی کسانی که نبض جامعه را میگیرند و به مقامات بالادستی منتقل میکنند، چشمانداز روشنی شکل نمیگیرد. اگر میخواهیم جامعه ما از این وضعیت سردرگمی خارج شود باید این گروه را تقویت کنیم.
اگر جامعه را یک ارگانیسم زنده در نظر بگیریم آیا امواج مهاجرت پیدرپی، حیات این ارگانیسم را به خطر میاندازد یا نه، جامعه پویایی خودش را دارد و لطمه نمیخورد؟
بزرگترین سرمایه، سرمایه انسانیاست. مهاجرتهای دستهجمعی، جامعه را دچار خطر میکند. جامعه ما دچار شکافها و گسستهای بنیادین است اما متأسفانه این موضوع توسط سیاستمداران ما درک نشده! فضایی درست کردهایم که نیروها و سرمایههایمان بهراحتی بتوانند مهاجرت را آلترناتیو هر تجربهای در کشور خودشان کنند؛ یعنی انگار به شکلی حتی از مهاجرت حمایت میشود؛ چون اگر نیروی جوان فعال متوقع برود، فشار را از روی حاکمیت و جامعه ایرانی کمتر میکند. یک وضعیت آچمز درست کردهایم که مهاجرت در آن یک موهبت به شمار میآید. انگار اگر جوان فعال ایرانی بتواند به خارج از کشور برود ـ چون فشار را کم میکند ـ لطف کرده است.
توقعی که مهاجران از مهاجرت و کسب مواهب مورد انتظار در کشور مقصد دارند در بسیاری از موارد محقق نمیشود. علاوه بر آن روایتهای بسیاری میشنویم که مهاجران، حداقل در سالهای اولیه مهاجرت، با مشکلات زیادتری نسبت به آنچه در ایران تجربه میکردهاند مواجه میشوند و لاجرم برای گذران زندگی تن به کارهایی میدهند که در ایران حاضر نبودهاند حتی اسمش را ببرند و درصد کمی به آن سعادت شغلی و تحصیلی که بهدنبالش رفته بودهاند، میرسند؛ پس چطور همچنان مهاجرت با این وضعیت را به ماندن در ایران و تلاشکردن، ترجیح میدهیم؟
اینکه بیرون از ایران مدینه فاضلهای ـ مخصوصا در کشورهای اروپای غربی و آمریکا ـ برای ایرانیها وجود ندارد نهتنها یک واقعیت است بلکه یک واقعیت تلخ است. مخصوصا اگر مهاجرت به صورت خانوادگی صورت بگیرد اوضاع، تلختر هم هست. اما اینکه چرا در خارج از ایران به یکسری شغلها تن میدهیم، بیش از هر چیز، مربوط به فرهنگ کار است. در ایران نظام کاستی شغلی دایر است و کارهایی که ما آنها را پست و دور از شأن تعریف میکنیم طیف گستردهای از مشاغل را در بر میگیرد اما در کشورهای مقصد مهاجرت ما مشاغل، اینچنین داوری و قضاوت نمیشوند. نظم اجتماعی در ایران مبتنی بر آبروست و درباره مشاغل زیادی با توجه به نسبتشان با آبروی خانوادگی و فردی، قضاوت منفی داریم ولی نظم اجتماعی در دیگر کشورها، مبتنی بر مسائل دیگریاست و کمتر کاری آبروبر و مشکلزا در نظر گرفته میشود؛ بنابراین اتفاقا من فکر میکنم افراد از همین نظام کاستی هم فرار میکنند تا بتوانند آزادانه کار و زندگی کنند؛ حتی در مشاغل غیرتخصصی.
فضایی درست کردهایم که نیروها و سرمایههایمان به راحتی بتوانند مهاجرت را آلترناتیو هر تجربهای در کشور خودشان کنند؛ یعنی یک جورهایی حتی از مهاجرت حمایت میشود. چون اگر نیروی جوان فعال متوقع برود فشار را از روی حاکمیت و جامعه ایرانی کمتر میکند. یک وضعیت آچمز درست کردهایم که مهاجرت در آن یک موهبت به شمار میآید.اگر جوان فعال ایرانی بتواند به خارج از کشور برود انگار چون فشار را کم میکند لطف کرده است