منصور ضابطیان |نویسنده و روزنامهنگار :
نمیدانم شهرداری کپنهاگ چه بیماریای دارد که اینقدر استفاده از مترو را برای شهروندانش سخت کرده است. جدا از هزینه سنگین متروها و قطارهای شهری، قوانین عجیبوغریب سوار و پیاده شدن، استفاده از مترو در کپنهاگ را به یک چالش بزرگ تبدیل میکند. وقت سوار شدن حتما باید کارت زد که خب این طبیعی است. اما در ترانسفرهاست که آدم حسابی گیج میشود.
برای بعضی جابهجاییها باید کارت بزنید و بعضیهای دیگر نیازی به این کار ندارد. وقت پیادهشدن که دیگر واویلاست. اگر فراموش کنید کارت بزنید، آنقدر از حسابتان لحظهبهلحظه کم میشود تا به کرون آخر برسد. فراموش نمیکنم که یک نیمهشب با یک دوست دانمارکی از بیرون برمیگشتیم. از مترو پیاده شدیم و به خانه رسیدیم. به محض ورود، دوست دانمارکی شک کرد که آیا کارت خروج زده یا نه و در لحظه از یک آدم آرام و خوشحال تبدیل شد به موجودی بیقرار و نگران. بلافاصله رفت سراغ اینترنت و شماره شهروندیاش را زد و دید که ای دل غافل، همه دیدهها حاکی از این است که او هنوز در متروست و بیرون نیامده. نصفهشب دوچرخهاش را سوار شد و رفت تا ایستگاه مترو، کارتش را زد و برگشت.
البته اگرچه در این لحظه دانمارکیها اینجا نیستند، اما بالاخره خدایشان که هست و نباید از خدمات بینظیری هم که به مردمشان میدهند یاد نکرد. در شهر هوندِستِد (Hundested) که در 50کیلومتری شمالغرب کپنهاگ است، دفتری را دیدم که متعلق به شهرداری بود. توی دفتر چند جوان محلی توی هم میلولیدند و سروصدایشان همهجا را برداشته بود. شهر پر بود از پیرزن و پیرمردهایی که تنها در خانههایشان زندگی میکردند. این جوانها از شهرداری پول میگرفتند و طبق یک برنامه هفتگی به خانه آنها میرفتند. برای نظافت، برای جابهجا کردن وسایل سنگین، حتی در شکلی پیشرفتهتر برای رسیدگی به مسائل بهداشتی و پزشکی و... شهر همچنین پر است از مجتمعهای آپارتمانی که زندگی اروپایی را در خود معنا میکند؛ زندگی ای شبیه به آنچه در ایران خودمان هم در آپارتمانهای قهر با طبیعت میتوان تجربه کرد. اما شهرداری برای آشتی مردم با طبیعت هم فکرهایی کرده.
آنها زمینهای زراعی وسیع اطراف آپارتمانها را به قطعات 300-200متری تقسیم کردهاند. هریک از ساکنان آپارتمانها میتواند قطعهای را سالانه اجاره کند. قیمت اجاره زمین هم چندان زیاد نیست. چیزی حدود 70- 60کرون در سال که تقریبا یعنی هیچ! حالا دیگر هر کسی بسته به علاقه شخصیاش میتواند هرچه بخواهد در زمینهای زراعی اطراف بکارد؛ از هویج و چغندر بگیرید تا سبزی خوردن و کاهو. این حرکت، هم امکان یک فعالیت فیزیکی به شهروندان میدهد و هم محصولات ارگانیک آنها را تأمین میکند. نمیتوانم از شهر هوندستد اسم ببرم و از درختهای گوجهسبز آنجا یاد نکنم که تابستانها پر از گوجه میشوند و گوجهها روی درخت میپوسند. دانمارکیها اصلا عادت به خوردن چیزهایی به این ترشی ندارند. دوست ایرانی من که ساکن آن منطقه است، تابستانها با این همه گوجهسبز عروسی میگیرد. توی خانهاش همیشه پر است از ظرفهای گوجهسبز و کلی هم لواشک درست میکند. چهره دانمارکیها خیلی تماشایی است وقتی دارند او را در حال چیدن این گردالیهای ترش بدمزه میبینند!