• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
چهار شنبه 10 مهر 1398
کد مطلب : 82274
+
-

سینما، عشق و زندگی

شهرام جعفری‌نژاد در شماره100 مجله فیلم یادی از ریو براوو کرده و مقاله‌اش در این شماره مهم و نوستالژیک را به فیلم هاکس اختصاص داده. نوشته جعفری‌نژاد نشان می‌دهد در انتهای دهه60، فیلم ریو براوو و شخص هوارد هاکس چه جایگاه مرتفعی میان منتقدان ایرانی داشته‌اند؛ «نام هوارد هاکس را می‌برم و مقصودم سینما در یکی از بلندمرتبه‌ترین نقاط آن است. استادی از نسل طلایی سینما؛ نسلی که همزمان با سینما متولد می‌شود، همراه با آن رشد می‌کند، همگام با آن افق‌های فکری تازه را تجربه می‌کند ... و بالاخره در دورانی که کیفیت شاخص‌های فنی و هنری آن زمان سینما به کمال رسیده است، شاهکارهایش را عرضه می‌کند. پس این نسل به راستی واجد طبیعی‌ترین احساس- نه‌تنها به مفهوم غریزی، بلکه در سطحی بالاتر، نوعی دانش شهودی- نسبت به سینماست...
... زمینه مرکزی به روز وقایع در ریو براوو هم مانند دیگر آثار هاکس، جامعه‌ای بسته و محدود است که شخصیت‌ها در آن، امکان پرورش و برخورد می‌یابند. این‌بار محیط، شهری خشن و دورافتاده در غرب است و باز مردانی جمعند تا استقلال و عزت‌نفس خود را بازیابند: کلانتر چنس (جان وین) شجاع و منزه و صلح‌طلب که در عرصه برد و باخت روزگار، فقط نرد عشق می‌بازد. استمپی (والتر برنان) پیرمرد وظیفه‌شناس و شوخ‌طبعی که دوست دارد کلانتر گاهی از او هم تشکر کند. دود (دین مارتین) دائم‌الخمری که در آزمون همگانی ریو براوو شخصیت گذشته خود را بازمی‌یابد. کلرادو (ریکی نلسون) که در پایان فیلم دیگر آن جوان تازه به دوران رسیده ابتدا نیست. فدرز (انجی دیکینسون) که مانند دیگر زن‌های فیلم‌های هاکس، نقشی کوتاه، اما مهم، مثبت و قابل دفاع دارد و مثل بقیه آیینی را از سر می‌گذراند تا به جمع مردان بپیوندد (صحنه پرتاب گلدان برای کمک به کلانتر) و... فیلم به نحو اعجاب‌آوری، موفق می‌شود تا در سطوح مختلف، رابطه‌های متفاوتی را به انجام برساند و این تعداد شخصیت را که از هیچ جا نمی‌آیند و به هیچ جا نمی‌روند و مانند دیگر قهرمان‌های هاکس، به نحوی خودانگیخته در «زمان حال» زندگی می‌کنند، در مسیر تاثیرپذیری از یکدیگر به تکامل برساند. صحنه‌ای کلیدی در فیلم، جایی‌ا‌ست که 3 دوست کلانتر با هم آواز می‌خوانند و او خارج از این حلقه، شاهد شادمانی آنهاست. اگر کلانتر ظاهرا منزه و کامل است، در عوض این امتیاز را هم ندارد که به حلقه دوستانه سه‌نفره‌ای که در حال تکمیل کردن یکدیگر هستند، بپیوندد... و تازه بعدا می‌فهمیم که خود او هم چقدر محتاج تکامل است: در پذیرفتن مفهوم کمک و محبت تا ابراز عشق نهایی (دقت کنیم که گفت‌وگوهای فدرز با او طی فیلم، اساسا معادلی برای گفت‌وگوهای خیرخواهانه او با دود است. اصولا نقش اساسی کلانتر در فیلم، برقراری تعادل بین تمام رابطه‌هاست.) ... و برای هاکس زندگی با سینما بارها مهم‌تر از صرف ساختن یک فیلم است. به نقطه آغاز برگردیم. به جادوی سینمای هاکس و نخبگان دیگری که هر فکر و اجرایشان، عین مفهوم سینما و زیبایی‌شناسی است (تا جایی که هر کوشش بعدی را برای جست وجوی این مفهوم در ساختار فیلم‌هایشان بی‌معنی جلوه می‌دهد) و با هر که کار کنند و هرچه بسازند- خوب یا بد- امضای نبوغ آنها پای اثر به چشم می‌آید. سینمایی که هیچ لحظه‌ای، نمودی، تمثیلی و مفهومی جداشدنی از خود فیلم و ساختار آن ندارد و راز این شگفتی تنها در یک چیز است: همراهی خودانگیخته، شهودی و بی‌واسطه سینما، عشق و زندگی.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید