فیلمساز ژانر
چرا هوارد هاکس فیلمساز برجستهای در تاریخ سینماست؟
مسعود پویا_روزنامه نگار
از هوارد هاکس معمولا به عنوان کارگردانی با کارنامهای متنوع که آثارش در عین حال ارتباطی معنادار با یکدیگر دارند نام برده میشود. فیلمساز مورد علاقه طرفداران نگره مولف که جایگاهش در حد غولهای سینما مثل جانفورد و آلفرد هیچکاک ارزیابی میشود؛کارگردانی که در ژانرهای مختلف بهترین نمونهها را ساخته و اساسا فیلمساز ژانر است. هاکس در محدودهای آشنا کار میکند و قواعد، قصهها و حال و هوای امتحان پس داده را مورد بهره قرار میدهد و از دل آنها محصولی میآفریند که در عین تبعیت از قواعد ژانر، امضای تالیفی او را، هم داشته باشد. آنچه عظمت و بزرگی هاکس نامیده میشود کار کردن با مایهها و قصههای قدیمی و موفق است. در مورد یک کارگردان متوسط این استراتژی احتمالا نتیجهای جز اینکه فیلمساز فردی دنبالهرو خوانده شود، در برنداشت ولی در مورد هاکس، این اتفاقنظر وجود دارد که او فیلمسازی برجسته بود؛ فیلمسازی که زمین بازیاش نظام استودیویی هالیوود بود. این تحلیل رابینوود- ستایشگر پرشور هاکس- است؛ «هنرمندی چون هاکس فقط در درون یک سنت نیرومند و حیاتی میتواند وجود داشته باشد و ضعفها و محدودیتهای کارش بیشتر توسط ضعفها و محدودیتهای سنتی که او را به وجود آورده تعیین میشود. فیلمسازی که بهترین فیلمهایش نمونهای از «نوع»های پاگرفته هالیوود است و عملا در همه این موارد این «نوع»ها پیش از اینکه فیلم هاکس ساخته شود پا گرفته بودند. «فقط فرشتهها بال دارند» تقریبا در آخر رشته فیلمهای هوانوردی ظاهر شد و پیشگامان فراوانی دارد که شباهتهای زیادی با شخصیتها و موقعیتهای فیلم هاکس ارائه میدهند که «پست هوایی» جان فورد در ردیف برجستهترین آنهاست. «خواب بزرگ» اولین فیلم گنگستری سبک سالهای 40 نبوده و مبتکر آن جان هیوستن با فیلم «شاهین مالت» بود. «صورت زخمی» به دنبال «دشمن مردم» ویلیام ولن آمد. «دستیار همهکاره او» نسخه جدید «صفحه اول» لوئیس مایلستن بود. «داشتن و نداشتن» احتمالا بیشتر مدیون «کازابلانکا»ی مایکل کورتیز است تا ارنست همینگوی. ریو براوو به استناد اظهارات هاکس، اساسش عکسالعمل او در قبال «صلات ظهر» فرد زینهمان بوده و در عین حال وسترنی است در «نوع»ی که صلات ظهر (و پیش از آن «ششلولبند» هنری کینگ) بنیانگذارده بود.»
هنر هاکس افزودن سر زندگی و نشاط و روحیهای است که باعث میشود فیلمهایش نه تکرار آثار دیگران که گشاینده مسیری تازه باشند. چیزی به نام تظاهر و خودنمایی در آثار هاکس وجود ندارد. به تعبیر رابینوود، هاکس مبتلا به بیماری خودآگاهی نیست. در فیلمهای هاکس هیچ نکته، پیام و حرف مبهمی قرار نیست جز از طریق داستان تعریف کردن (که هاکس در بهترین فیلمهایش آن را به شکلی عالی انجام میدهد) بیان شود. در فیلم هاکس معمولا خبری از حرکتهای عجیب و غریب دوربین نیست و دوربین اغلب ثابت و روی سهپایه قرار دارد و معمولا هم از ارتفاع چشم انسان و در بهترین زاویه ممکن (باز هم کاری که هاکس در انجامش استادی داشت) چیزی را ثبت میکند که باید سادگی و بیپیرایگی فیلمهای هاکس تماشای آثارش را برای هر تماشاگری با هر میزان سواد و سلیقه به تجربهای لذتبخش تبدیل کند. لذت تماشای فیلمهای هاکس، در واقع نتیجه لذتی است که او هنگام ساخت هر صحنه برده است. هر لحظه و سکانسی که در فیلمهایش خوب و موثر از کار درآمده به تعبیر هاکس «سرگرمکننده» بوده و ساختنش هم «لذتبخش». از نظر هاکس کارگردان خوب کسی است که موی دماغ تماشاگر نمیشود و فروتنانه میکوشد تا داستانش را به بهترین و سرگرمکنندهترین شکل ممکن تعریف کند. هوارد هاکس نمونه متعالی فیلمسازی غریزی بود که با قریحه درخشان و درک شهودیاش میتوانست با دستمایهای تکراری، فیلمی تازه بسازد. کارگردان پرکاری که در حدود نیم قرن فعالیت هنری، فیلمهای بد و ضعیت هم ساخت ولی معمولا او را با شاهکارهایش به خاطر میآوریم؛ با صورت زخمی، فقط فرشتگان بال دارند، خواب بزرگ، دستیار همهکاره او، رود سرخ... و ریو براوو.