سهم ما خورشید و خیابان در مهر و مدرسه
فریدون صدیقی _استاد روزنامهنگاری
روزگار، رنگینکمان میشود پس از این تابستان عبوس و بیمسئولیت که حالمان را چنان به یغما برد که هنوز گیجوگنگیم. شعلهور شدن دختر آبی یادتان هست؟
روزگار خوبی میشود همین فردا و پسفردا که شهر بدون کوچکترین مقاوتی تسلیم بچهها میشود تا کیف و کتاب و دفتر و مدرسه یادمان بیاورد شادیهای کوچک، شادیهای بزرگ را میسازد، حتی اگر خیابانها در ازدحام آدمها و ماشینها کلاف سردرگم شود. میدانم که پاییز از این هیاهوها بسیار دیده است و خبر دارد نان گران، آب کمیاب، شادی اخمو و اجارهنشینی به حاشیه شهرها پناه برده است اما این را هم میداند که او همچنان ماه مهر و پادشاه فصل هاست و خبردارد وقتی زردها، سرخها، قهوهایها و حتی برگهای سبزسمج در پیادهروها قدم میزنند چه تصویرهای بدیعی پیشروی ما میگذارد و چه سهمی در شادی کودکان مهر دارد. راست این است که این فقط ما بزرگترهاییم که در تمام چهارفصل بدهکار بچهها هستیم از بس که آنان معصوم، شکوفه و بهارند و ما حیران روزگار سوختهایم.
تو دلهرهای
شور نهفته در بال زدن کبوتر پشت پنجره
مینشینی
میترسم
میپری
میترسم
آن سالهای بسیار دور که همین دیروزهای دیر باشد، مدرسه رفتن برای بچهها مثل سربازی رفتن بود؛ سرهای تراشیده با نمره یک، یقههای سفید کتهای گازرانی و ناخنهای سربریده با قیچی که با درد و اشک همراه بود. اصلا آن هزار سال پیش مدارس پسرانه یک پیشپادگان سربازی بود؛ نظم و انضباطی زبر و سخت همیشه زیر پوست شادیها و بازیگوشیها میدوید. در واقع بچههای دوره دبستان سربازکوچولوهایی بودند که تعطیلی مدرسه برایشان گریز از خاکریز اول به پشت جبهه بود؛ یعنی مشقنویسی تا پای جان. اما راست این است که در آن روزگاران سنندج همهچیز خودخودش بود؛ ترسها واقعی و شادیها حقیقی بود، معلمها خیلی معلم و لاغر، ناظمها خیلی ناظم و اخمو، مدیرها خیلی مدیر و باد درغبغب، دانشآموزان خیلی دانش آموز و ساعی و پدرها خیلی پدر و سبیلو بودند؛ یعنی هرکسی و هر چیزی مثل روزگار قدیم خیلی اصیل بود؛ مثلا کار معلم فقط معلمی بود، نه مسافرکشی مثل قناری که فقط برای عاشقی به دنیا میآید، مثل باران که فقط بهخاطر بهتر شدن حال شما میریزد.
دوست داشتم
بوته یاس همسایه باشم
دیدنت را
به رخ شمشادها بکشم
حالا و اکنون که روزگار بادام تلخ است، فقط در شهر تهران ٨٤٤نفر از رانندگان سرویس مدارس مدرک لیسانس دارند و نیز جمعی دیگر از رانندگان به گفته فرماندار پایتخت فوقلیسانس و دکتری دارند. حالا و اکنون که قرار است یک قلم٢٥٠هزار بسته لوازمالتحریر با عنوان مشق احسان به مناطق محروم ارسال شود، آیا میدانید در همین سال رفته تحصیلی شهریه سالانه ١١درصد دانشآموزان کشور یعنی حدود 1.5میلیون نفرکه به مدارس غیرانتفاعی رفتهاند (اگر هر کدام ٦میلیون تومان بوده باشد) عددی حدود ٩هزار میلیارد تومان شده است درحالیکه در همان سال١٣٩٧ کل بودجه وزارت آموزشوپروش شامل 12.5میلیون دانشآموز مدارس دولتی، حقوق معلمان، هزینه آب، برق، گاز، نفت و... کمی بیشتر از٤برابر شهریه مدارس غیرانتفاعی بوده است؟ یعنی اندوههای کوچک اندوههای بزرگ را میسازند؟ نه لزوما وقتی آب کثیف را هم میتوان با فیلتر شست، وقتی هوای کثیف را هم میتوان سالم کرد؛ یعنی گرچه ممکن است درختانی ریشه تلخی داشته باشند اما میوههایشان شیرین است؛ این را مادربزرگی میگوید که قول خرید کوله نوههایش ایلین و لیلیان را داده است.
همین فردای جمعه و شنبه که زنگ مشق و مهر به صدا درآید و شهر بنفشهزار شود از رخ مریم، مهدی، سوسن، ساسان و سمیه، آنوقت ما پدر، ما مادر، ما همسایه، ما رهگذر، ما بابای مدرسه، اصلا ما خورشید، ما کوچه، ما خیابان، حالمان عشق، حالمان تبسم و حالمان امید و فردا خواهد بود، بهویژه آنکه اگر سهمی در کمک به بچههای بیدفتر و مداد داشته باشیم.
یک دست صفا
دست دیگرت مروه
و من
تمام این ثانیهها را سعی میکنم
شعرها از محمد درودگرى