خنده بیجا در جشنواره
رضا رفیع| طنزپرداز و مجری تلویزیون:
هیچکس نگفته نخندید! حتی برادر ارزشیمان جناب ارسطو نیز در تعریف انسان، روی یکی از خصوصیات او انگشت گذاشته و آدمی را بلانسبت شما «حیوان ضاحک» نامیده است؛ حیوانی که میخندد.
به قول ویکتور هوگو «مردی که همیشه میخندد». بعدها در قرن بیستم، یک فیلسوف فرانسوی به نام هنری برگسون نیز برداشت کتابی در باب فلسفه خنده نوشت و مدعی شد که انسان، فقط حیوان ضاحک نیست؛ یعنی فقط نمیخندد؛ او انسان را «حیوان مضحک» هم خواند؛ یعنی حیوانی که میخنداند.
این فلاسفه هم موجودات عجیبی هستند؛ گاهی یک تشبیهات و تعبیراتی بهکار میبرند که آدم میماند بخندد یا بگرید! بیخود که خیام نگفت «دشمن به غلط گفت که من فلسفیام»! (شاید هم باز به خیام چسباندهاند و انتسابی است؛ خدا عالم است.)
خلاصه اینکه از سوی اکثر بزرگان - و حتی این حقیر - بر وجوب خنده و لزوم خندان بودن تأکید و تکرار شده است؛ منتها خب، عقل هم چیز خوبی بوده است. آدم عاقل، هر جایی نمیخندد و میداند که گفتهاند «هر سخن جایی و هر نکته، مکانی دارد». مشکل مکان، همیشه خدا بوده. طرف میرفته پیش خراباتنشینان که خودشان آخر فضل و کرامت بودهاند، از کرامات میگفته و از هاله نور دور سرش! چندان که حضرت لسانالغیب را هم عصبانی کرده تا به عتاب و خطاب بگوید: «با خراباتنشینان ز کرامات ملاف» ابله! (ابله مستتر بود، ما روش کردیم! و ادامه ماجرا که پیش از این آمد: هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.)
خنده هم یک همچین حکایتی دارد. آن خندهای که گفتهاند خوب است، خنده بجا و بموقع است؛ با رعایت همان مکان و زمانی که عرض شد. در باب این خنده است که میگویند «با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام» و تأکید کردهاند که این کار، خودش هنر است که درست بخندی و درست بخندانی: لب را هنر خنده بیاموز، وگرنه گریاندن یک جمع پریشان هنری نیست برعکس، خنده بیجا، خیلی بد است. باید به این خنده، گریست. بالفرض اگر کسی در مجلس ختم بندهخدایی بخندد، خب معلوم است که خندهاش بیجاست و ملت در عقلش شک میکنند و حتی ممکن است زنگ بزنند 115بیایند ببرندش!
خنده بیجا علامت هم دارد. تا مرتکب اینطور خندهای بشوید، اگر در مدرسه باشید و سر کلاس، ممکن است معلم به شما بگوید: «نیشت را ببند»! و اگر در محفلی و در جمعی از دوستان و اطرافیان باشید، ممکن است اگر بیجا بخندید، بگویند: «روی خر بخندی...» یا «روی آب بخندی...» یا «به عمهات بخند»! (از همه عمههای عزیز عذر میخواهم؛ به غلط مصطلح شده!)
در یک مهمانی حضور دارید و احساس میکنید که 3-2نفر در گوش هم چیزهایی پچپچ میکنند و هی به شما نگاه میکنند و میخندند؛ خندههای زیر لب و حرفهای پنهانی. این نوع خنده، سابق بر این نیز مشاهده شده است؛ حتی در روابط میان عاشق و معشوق:
بیوفا نگار من، میکند بهکار من خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی
یکی از تازهترین نمونههای مردمی خندههای بیجا، همین چند روز پیش در جشنواره فیلم فجر اتفاق افتاد؛ آن هم در سینمای اهل رسانه که مثلا فرهیختگان و خبرگان فکری و فرهنگی جامعهاند. تا هیأت داوران، نام یکی از بازیگران را که فوتبالیست هم هست، بهعنوان نامزد بهترین بازیگر مرد اعلام کرد، عدهای بیجنبه، فیالمجلس زدند زیر خنده و من که مثلا طنزپردازم، زدم زیر گریه! (با خودم گفتم که جشنواره زمستانی فیلم فجر تمام میشود و روسیاهیاش به بعضیها میماند و دیدید که تمام شد و همینطور شد که عرض کردیم؟)