تولد یک ژانر
«دلیجان» وسترن کلاسیک جانفورد 80 ساله شد
سعید مروتی/روزنامه نگار
«هیچ صنعتی، هیچ حرفهای، هیچ هنری هرگز تا این حد به یک نفر مدیون نبوده است.» این جمله مشهور اورسن ولز درباره دیوید وارک گریفیث- کارگردان «تعصب» و «تولد یک ملت»- است. نسبت ژانر وسترن و جانفورد را هم میتوان با تأسی از گفته ولز درباره گریفیث تبیین کرد. جان فورد اولین وسترنساز تاریخ سینما نبوده ولی بیش از هر کارگردان دیگری وسترن ساخته و در تثبیت و تکامل این ژانر نقشی اساسی ایفا کرده. نقش فورد به عنوان آغازگر و مؤلفی بزرگ چنان تعیینکننده بوده که فیلمسازان شاخصی چون آلن دوان، رائول والش، جرج مارشال، ویلیام ولمن و حتی مؤلف قدر دیدهای چون هوارد هاکس، در سایه درخشش خالق «جویندگان»، قرار گرفتهاند.
شهرت فورد به عنوان وسترنساز چنان فراگیر است که عامه مردم اغلب تصور میکنند جانفورد کارگردان هر وسترنی است که جانوین در آن بازی کرده است!
فیلمسازی که با ساخت 112 فیلم بلند پرکارترین کارگردان تاریخ سینما لقب گرفته بیش از هر چیز با وسترنهایش شناخته میشود. هرچند اعضای آکادمی، فورد را در مقام سازنده درام اجتماعی و حتی مستندساز مورد توجه قرار میدادند تا فردی که ژانر وسترن با نامش گره خورده بود. فورد 6 بار اسکار گرفت؛2 بار برای مستندهای جنگیاش و 4بار برای اقتباسهایش از ادبیات، درامهای اجتماعی و فیلمهای شاعرانه و شخصی (خبرچین، خوشههای خشم، دره من چه سرسبز بود و مرد آرام). در این میان همیشه این وسترنها بودند که نادیده گرفته میشدند ولی حتی کملطفی تاریخی اعضای آکادمی هم مانع از این نشد که فیلم «دلیجان» به عنوان وسترنی مهم (شاید بتوان گفت مهمترین وسترن تاریخ سینما) مورد توجه قرار نگیرد.
فیلم دلیجان اسکار بهترین موسیقی متن و بهترین بازیگر نقش مکمل را به دست آورد و نامزد دریافت اسکار در رشتههای بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین کارگردانی هنری، بهترین فیلمبرداری و بهترین تدوین نیز بود. انجمن منتقدان فیلم نیویورک هم جانفورد را برای دلیجان به عنوان کارگردان سال انتخاب کرد.
این یعنی 80سال پیش همه متوجه شدند دلیجان چه اتفاق مهمی است و چه نقشی میتواند در تداوم حیات ژانر وسترن ایفا کند. بیجهت نبود که هوارد هاکس که خود خالق 4 وسترن شاخص تاریخ سینماست وقتی با این سوال مواجه شد که آیا هنگام ساخت «رود سرخ» متاثر از فورد بوده گفت: «هر فیلمسازی که وسترن میسازد از جان فورد تاثیر میپذیرد». فورد سخنرانی در اتحادیه کارگردانهای آمریکا را با این جمله شروع کرد: «من جان فوردم. وسترن میسازم.» نقطه کلیدی این داستان هم نه مثلا «اسب آهنین» که در دوران سینمای صامت وسترن بسیار موفقی از کار درآمده بود یا «کلمانتین عزیزم» که زیبایی بصری چشمگیری داشت یا حتی جویندگان که پیچیدگی و غنایش حتی مخالفان فورد را هم تحت تاثیر قرار میداد که دلیجان بود. فیلمی سادهتر از همه وسترنهایی که فورد در سالهای بعد ساخت. به نظر میرسد حضور همه عناصر آشنای وسترن در آن باعث شده بیشتر از هر فیلم دیگری با مفهوم کلاسیک بودن انطباق داشته باشد. امروز که دلیجان را تماشا میکنیم با جهانی آشنا مواجه میشویم. گویی مشابه این شخصیتها و این کنشها را بارها در وسترنهای دیگر دیدهایم و نکته اینجاست که زمان ساخت دلیجان بیشتر این عناصر (که به شکلی هنرمندانه در فیلم فورد گردآمدهاند) در فیلم وسترن تازگی داشتند. این ترکیب دختر کافهای با گذشتهای ناموجه و قلبی مهربان، کابوی بامعرفت و جوانمرد، کلانتر مصمم به اجرای قانون و در عین حال منعطف مرد الکلی، بانکدار ریاکار و دزد، زن اشرافزاده و قمارباز متفرعن که بارها در انبوهی از وسترنها مشابهش را دیدهایم اولین بار در دلیجان شکل گرفتند.
این فیلمی است که مهارت در داستانگویی و روایت بیدستانداز و موجزش هنوز هم میتواند جالب توجه باشد. اینکه فیلمساز به شکل توأمان هم به شخصیتها توجه دارد و هم حادثه و کنش را فراموش نمیکند به لحاظ رعایت توازن و تعادل همچنان میتواند عیاری برای کارگردانی باشد. نیمقرن پیش آندره بازن دلیجان را اینگونه ستود: «دلیجان مثال ایدهآلی است از پختگی یک سبک که به کمال کلاسیک رسیده است. دلیجان مثل یک چرخ است، چنان در حد کمال ساخته شده که در هر موقعیتی روی محورش قرار میگیرد و به تعادل درمیآید».
توصیف ستایشآمیز آندره بازن از دلیجان ریشه در انسجام دراماتیک فیلم و تسلط فیلمساز بر دستمایهاش دارد. نقش و سهم دادلی نیکولز، فیلمنامهنویسی که بهتر از هر نویسندهای جهان فوردی را درک میکرد هم نباید فراموش کرد. ما پیش از آغاز سفر دلیجان با مسافران آشنا میشویم. جمع ناهمگونی که آدمهای محترم (و اغلب متکبر) کنار عناصر ناموجه اجتماع قرار میگیرند. دکتر بون (توماس میچل) که الکلی است و دالاس (کلر ترور) که زنان نجیب از او متنفرند عملا از شهر اخراج میشوند. دلیجان به راه میافتد و طولی نمیکشد که آخرین مسافر به آن اضافه میشود. اولین نمای حضور جانوین در دلیجان یکی از به یادماندنیترین صحنههای ورود قهرمان در تاریخ سینماست.
دلیجان در حال حرکت است که رینگوکید(جان وین) را در حالی که در یک دستش تفنگ و در دست دیگرش زین اسبی است کنار جاده میبینیم. اولین نمای حضور جانوین جوان با چرخش ماهرانه اسلحهاش و زومی که فورد بر چهره او میکند در یادها میماند. جانفورد علاقه چندانی به استفاده از لنز زوم نداشت و در کل دلیجان این تنها نمای فیلم است که در آن از زوم استفاده شده. از ضیافت قابهای ثابت با ترکیببندی زیبا و معدود نماهای متحرک در حد تعقیبکردن حرکت دلیجان، به زوم روی چهره جانوین میرسیم که زمان بازی در دلیجان ستاره مشهوری نبود و پرسونایش به عنوان کابوی با همین فیلم شکل گرفت.
فورد، کارگردانی که علاقهای به جلوهنماییهای تکنیکی و به رخ کشیدن خود به تماشاگر نداشت، با لنز حرکتی زوم به استقبال قهرمانش میرود تا ما را متوجه اهمیت حضور او کند؛ نمونهای مثالزدنی از استادی فورد در کارگردانی که از توجه به همه جزئیات (نحوه ایست بازیگر مقابل دوربین، کنش حساب شده داخل قاب و انتخاب نما و زاویه مناسب دوربین) که قرار است در خدمت کلیت اثر باشد. کارگردانیای در خدمت روایت که با بهترین تمهیدات هر صحنه را میچیند و پیش میبرد. هرچه دلیجان پیش میرود، روند وقایع و کنشها ما را با شخصیتها بیشتر همراه میکند؛ شخصیتهایی که در طول سفر بهتر خود را مینمایانند و به مرور جایگاه آدمها تغییر میکند. مثلا بانکدار به ظاهر محترم دزد از کار درمیآید و کل عناصر ناموجه اجتماع از کابوی و دکتر الکلی تا دختر کافهای، نقش موثری در حل بحرانها ایفا میکنند. دکتر بون فرزند خانم مالوری را با کمک دالاس به دنیا میآورد و بدون رینگوکید نجات از دست سرخپوستها امکانناپذیر نبود.
وقتی همه به سلامت به شاین میرسند کلانتر کری ویلکاکس (جورج بنکرافت) که هدف از حضورش در دلیجان دستگیری رینگوکید برای جلوگیری از انتقام شخصی او بود راه را باز میگذارد تا رینگو انتقامش را از برادران پلامر بگیرد و در انتها هم جای دستگیری، با همراهی دکتر بون دالاس را با او روانه میکند.
لحظه شادمانه خروج رینگو و دالاس از شهر به مقصد مزرعه رینگو با دیالوگ دکتر بون جاودانه میشود: «خب، اینجوری از الطاف دنیای متمدن هم خلاص میشن!» زوج دوستداشتنی فیلم از شهری که سرشار از پلیدی و حس عدماطمینان است به سمت بیابان میروند. به سوی سادگی و زیست طبیعی، تقابل بیابان و شهر به عنوان یکی از مضامین اساسی سینمای فورد از همین جا آغاز میشود. فورد جوان و سرحال فیلم دلیجان، هنوز آنقدر خوشبین بود که قهرمانش را به همراه عشقش سرخوشانه راهی بیابان کند. 17سال بعد در «جویندگان» دیگر خبری از خوشبینی دوران دلیجان نبود. اینبار جانوین بعد از انجام ماموریتش درحالی راهی بیابان میشد که نه کسی بدرقهاش میکرد و نه احتمالا فرجامی خوش در انتظارش بود.
کابوی جوانمرد و خوشقلبی که فورد با جانوین در دلیجان خلق کرد در «مردی که لبیرتی والانس را کشت» کاملا به انتهای خط رسید. در ابتدای دهه60 فورد بدبینتر و تلخاندیشتر از همیشه، در سوگ قهرمانهایش که دورانشان به سر آمده بود نشست. در روزگار دلیجان هنوز امید و آرمان و ایمان بر فرجام نیک وجود داشت و زمانه آنقدر تغییر نکرده بود که قهرمان فورد نتواند اسبش را در جاده موفقیت براند. رمز و راز سرخوشی و دلپذیری فیلم دلیجان هم از همینجا میآید. از آقای جان فورد جوان که سرخوش از یافتن «مانیومنت ولی» (که بعد از دلیجان لوکیشن ثابت وسترنهای فورد شد) زیباترین قابها را برای شخصیتهای دوستداشتنیاش میبندد. در دلیجان بزرگترین شاعر وسترن، چشمانداز مطلوبش را برای خلق حماسه یافته و این هنوز اول عشق است.
شناسنامه
کارگردان: جانفورد فیلمنامهنویس: دادلی نیکولز، براساس داستان کوتاه «دلیجانی به سوی لردزبرگ» نوشته ارنست هیکاکس فیلمبردار: برت گلنان، ریبینگر تدوین: دوروتی اسپنسر، والتر رینولدز موسیقی: ریچارد هاگمان، فرانک هارلینگ، جان لیپولد، لیو شوکن و لوئیس گرونبرگ بازیگران: جان وین، کلر ترهور، توماس میچل، جرج بنکرافت، اندی دواین، جان کاراداین، لوئیز پلات، دانلد میک، برتون چرچیل، و تیم هولت تهیهکننده: جانفورد تهیهکننده اجرایی: والتر واگنر یونایتد آرتیستز 96 دقیقه، 1939
سرنشینان دلیجانی که با هدایت باک (اندی دواین) عازم شاین است هر کدام طبقهای اجتماعی را نمایندگی میکنند و داستان خود را دارند. دالاس (کلر ترهور) دختری کافهای است که از شهر میگریزد، دکتر بون (توماس میچل) پزشکی الکلی است، خانم مالوری (لوئیز پلات) همسر باردار افسری سوارهنظام است که میخواهد به شوهرش بپیوندد، هت فیلد (جان کارادین) مردی قمارباز است، گیتوود (برتونچرچیل) بانکداری که صندوق بانکش را زده و کلانتر ویلکاس (جرج بنکرافت) در تعقیب رینگوکید(جان وین) است که گویا برای تسویه حساب شخصی با لوک پرامر راهی شاین است. در میانه راه رینگوکید، به دنبال از دست دادن اسبش، سوار دلیجان میشود. شایع است که سرخپوستان حالت حمله به خود گرفتهاند و از اینرو گروهی سوارهنظام، دلیجان را اسکورت میکنند. وقتی سربازان دلیجان را به حال خود رها میکنند، سرنشینان به ادامه سفر رأی میدهند. در خلال توقفی اجباری، فرزند خانم مالوری به دنیا میآید و سپس حمله سرخپوستها شروع میشود. اما پس از درگیری سختی که با رشادت رینگوکید همراه است، سرانجام نیروهای سوارهنظام از راه میرسند و دلیجان نجات مییابد. در شایان، رینگو، پلامرها را میکشد و با استفاده از چشمپوشی کلانتر، همراه دالاس آنجا را ترک میکند.
جانفورد:
وقتی پس از فیلمبرداری یک وسترن به خانه برمیگردم احساس میکنم انسان بهتری هستم. فکر نمیکنم این حس در وجود سازندگان و نویسندگان و تماشاگران و خوانندگان حجم انبوهی از این آشغالهای مدرن به وجود آید
نشانه فرهیختگی
اگر طرفدار فیلمهای وسترن باشید شما را بیسواد و سطحی تلقی میکنند. عجب حرف مزخرفی! آیا ترجیحدادن فیلمهایی که درباره بیماران جنسی، روسپیها و معتادان به مواد مخدر ساخته میشوند، نشانه سواد است؟ آیا ترجیح دادن فیلمی صرفا به این دلیل که خارجی است و زیرنویس دارد، نشانه فرهیختگی است؟
اورسن ولز:
هر چیزی که یاد گرفتم در سالن سینما بود و همه چیز را از جانفورد یاد گرفتم. قبل از ساختن «همشهری کین»، هر شب، به مدت یک ماه بعد از شام به همراه یک تکنیسین یا یکی از روسای بخش استودیو دلیجان را میدیدیم و سؤال میکردم چطوری این کار را کرد؟ چرا اینطوری کرد؟ درست مثل یک بچه مدرسهای
جان استرجس:
من داشتم صحنههای خارجی یک وسترن را میگرفتم و جانفورد در همان حوالی روی فیلم خودش کار میکرد. یک روز باران مفصلی آمد که کار ما را تعطیل کرد. آن روز سر غذا از او پرسیدم: آقای فورد در چنین هوایی آدم از چه چیزی میتواند فیلمبرداری کند؟ گفت: از پرشکوهترین منظرهای که در عالم وجود دارد، از صورت آدمها