راه طوفانی سندباد از میان تاریکی
نگاهی به سه نمایشنامه بهرام بیضایی به مناسبت اجرای آنها در نوزدهمین جشنواره نمایشهای آیینی و سنتی
محمدناصر احدی ـ روزنامهنگار
در جدول اجراهای نوزدهمین جشنواره نمایشهای آیینی و سنتی که در روزهای 21تا 25مرداد روی صحنه رفتند و امشب نیز مراسم اختتامیه این جشنواره برگزار میشود، نامی در میان نامها بود که بیش از همه جلب توجه میکرد و شور تماشا را در جانهای عاشق دانایی شعلهور میساخت؛ نامی که با اسطوره و حماسه گره خورده و سالیان درازی است یکتنه به مکاشفه در زوایای تاریخ این مُلک کمر همت بسته است. 21سال پیش از این، در تابستان سال 1377، محمد رحمانیان، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر -با نثری شیرین- در شماره 2فصلنامه صحنه در وصف او چنین نوشته بود: «بیش از 4دهه بود که مینوشت. [نسخهی اول آرش مربوط به سالهای 34 و 37 است.] از روایت و پژوهش تا نمایشنامه و فیلمنامه مدارکی در دست است که اثبات میکند حرفهی اصلیاش نوشتن بوده است؛ هرچند، شاهدان نسبتا معتبری هم اذعان کردهاند فقط چیزی حدود یکصدم از نوشتههایش را روی صحنه برده و یا به فیلم برگردانده است». بیشک، از آن تاریخ تا امروز، اندیشههای ممتاز و روشنگر بسیاری از قلمش- در قالبهای مختلفی که او بر آنها تسلط دارد- تراویده و با انوار دانش غبطهبرانگیزش در ظلام جهل و تعصب پرتو افکنده است. بهرام بیضایی همان نامی است که به تاریخ نمایش این سرزمین اعتبار و افتخار میبخشد و با اینکه چند سالی است به ینگه دنیا سفر کرده، همچنان اندیشه اصیل و ساختار قاعدهمند نمایشنامههایش انتخاب نخست بسیاری از گروههای مختلف تئاتری برای روی صحنه آوردن نمایشنامهای نضجگرفته از فرهنگ ایرانی است. 3 نمایشنامه «مجلس قربانی سنّمار»، «کارنامه بندار بیدخش» و «اژدهاک» در نوزدهمین جشنواره نمایشهای آیینی و سنتی روی صحنه رفت و بار دیگر نشانهای هرچند کوچک از اهمیت غیرقابل کتمان و جایگاه رفیع و بیتزلزل بهرام بیضایی در تاریخ ادب و هنر این سرزمین به دست داد. او ملاح بحر تفکر است و هرگز از درنوردیدن سینه این دریای مواج هراس نداشته است. به همین مناسبت، در این سه نمایشنامه نظر کرده و ضمن نقل قسمتهایی از هرکدام بر برخی ویژگیهای آنها تأکید کردهایم.
اژدهاک؛ پرسش از تعصب
نگارش نخست «اژدهاک» به سال1339 بازمیگردد و در سال1376 به همراه 2نمایشنامه دیگر، یعنی «آرش» و «کارنامه بندار بیدخش»، در کتابی با عنوان «سه بَرخوانی» گرد آمد و منتشر شد. برخوانی اصطلاحی است ساخته ذهن خلاق و بیدار بیضایی و بهسختی میتوان معادلی پذیرفتهشده برای آن در ادبیات نمایشی پیدا کرد. میشود آن را ذیل واژه نقالی طبقهبندی کرد؛ چراکه در روایت ایرانی بار قصه بر دوش تکگویی راوی بوده و از برخوانی نیز چنین مفهومی استنباط میشود. خود بیضایی در جلسه نقد کتاب «سه بَرخوانی» در مجله کارنامه در این باره گفته: «برخوانی جعل مطلق است و ساخته من است، ولی ضمنا جعل مطلق نیست. برخوانی هم به معنی از بر خواندن است، هم به معنی بلند خواندن و هم به معنی برای جمع خواندن است. توی متون ادبی هست که فلان چیز را برخواند، یعنی به صورت بلند برای جمع خواند. پس این برخوانیِ جعل من در واقع جعل نیست، از این دو منبع میآید. هم از بر میخوانند و هم به صدای بلند برای جمع میخوانند. برخوانی را من به جای نقالی گذاشتم. برخوانی به جای روایت و برخوان به جای راوی.» هرچه هست، «بَرخوانی» نمونهای از مواجهه منحصربهفرد و متفکرانه بیضایی با جهان نمایش است که جهانبینی و زبان خاص و مستقل خود را دارد.
در اساطیر ایرانزمین، اژدهاک شخصیتی است از سویه تاریک و پلید جهان که جمشید را دونیم کرد و هزار سال بر اورنگ پادشاهی تکیه زد و در نهایت، با قیام کاوه و فریدون، تن به بند داد. اما روایت بیضایی از این ماجرا روایتی است هنری؛ اژدهاک میخواهد از بند رها شود تا ناجوانمردی و ستمی را که در حق او شده عیان کند. بیضایی در همین جلسه درباره انگیزهاش از نوشتن «اژدهاک» میگوید: «موقعی که من اژدهاک را مینوشتم خیلی جوان بودم. آن موقع همه چیز جامعهای که تویش زندگی میکردم برایم سؤال بود و میتوانم بگویم که امروز هیچ از سؤالهایم کم نشده، چون سالهایی که من اینها را مینوشتم، ضمنا سالهایی بود که متوجه میشدم که چه جور تعصبها و داوریهای خشن در همهمان هست و آن وقت ضمنا همهمان با استبداد مخالفیم. چطور میشود که ما همه با استبداد، سانسور و تعصبها مخالفیم ولی خودمان ریشه آن، پرورشدهنده آن و فشرده آنیم؟ در این نوشتهها، جاهایی هست که این «چطور» یک جوری دارد سعی میکند راه گفتنش را پیدا کند و شاید اندیشههای من به دنبال شکلی برای گفته شدن، به این صورت درآمد». تشکیک در روایاتتاریخی یکی از ویژگیهای بارز آثار بیضایی است که از این رهگذر میکوشد حقایق دیدهنشده یا نادیدهگرفتهشده را به مخاطبش بنمایاند. البته «اژدهاک» تنها بهواسطه این ضدیت با روایت تاریخی جذاب نیست؛ زبان بیهمتای آن آزمایشی است در قابلیتهای نثر فارسی- جز شاعری- برای اعتراض و پرسشگری.
برشی از متن
«ای شب، تو سیاهتر از هر شب دیگری. و دلی دیدم سیاهتر از سیاهی تو. و تازیانهای سخت بلند. بهگونهی ماری دهانگشوده. و دهانی بهسوی من گشوده. و مردی تازیانه در مشت! روز بود. و آفتاب، بلند. و آسمان، کوتاه. و اندُهان، چیره. و مرد دست خود را بالا برد. و دست او بالا رفت. و مرد دست خود را بالاتر برد. و دست او بالاتر رفت. و تازیانه که در پنجهی او بود به آسمان خشِ سیاه کشید. و خورشید که روشن بود روی پنهان کرد. و تازیانه مارگونه به خود پیچید. و مردمان با ترس بنگریستند- تُند. و تازیانه فرود آمد- خون! و با فرود آمدنش آتشی در هزار رگ!»
کارنامه بندار بیدخش؛ جهانی در آن سوی دیوار
این برخوانی که به سال1340 به رشته تحریر درآمده و پس از آن چند بار مورد بازنگری بیضایی قرارگرفته، بهگفته اهل فن، نوعی نقل/ نمایش است که نگاهی دگرگونه و بدیع به اسطوره دارد. «بندار» دانشمندی است که در بارگاه «جم» به خدمتگزاری مشغول است و دانشهای مختلفی را به او میآموزد. اما «جم» که واهمه دارد بندار دانش خود را در اختیار دشمنان قرار دهد، در کار کشتن اوست. از این رو، بندار را در «رویینهدژ»- که به دست خود بندار بنا شده- به بند میکشد. اولین اجرای این نمایش با بازی مهدی هاشمی در نقش «بندار» و پرویز پورحسینی در نقش «جم» از بهمن 1376تا اردیبهشت 1377در تالار چهارسوی تئاتر شهر روی صحنه رفت. با اینکه وجوه نمایشی «کارنامه...» از «اژدهاک» بیشتر است، باز هم زبان این نمایشنامه اهمیتی حیاتی در اجرای صحنهای آن دارد. 2شخصیت اصلی نمایش همچون 2 نقّال هستند که از سنت نمایش ایرانی برآمدهاند و به نقل واقعهای برای تماشاگران میپردازند. مرحوم ایرج کریمی - منتقد و فیلمساز- در نقدی بر این نمایش آن را پاسداشت دانشورانه جهان به بهای زندگی و پاسداشت شاهانه جهان به بهای جنایت توصیف کرد. او مینویسد: «در کارنامه بندار بیدخش هیچکس، نه شاه، و نه آدمکشانش، گناهکار نیستند. حتی خود بیدخش غمگنانه میسراید که زندانی دانش خویش است. گناهی در میان نیست، هرچه هست بلاهت است، ندانمکاری است، و عقبماندگی است». بیضایی در کتاب «نمایش در ایران» این نمایش را چنین توصیف کرده است: «بر صحنه کارنامه بندار بیدخش در آغاز 2 نقال تنها میبینیم، با دیواری در میانشان. هرکدام در مکان فرضی خود ایستادهاند و بازگویی داستان را که در گذشته رخ داده، آغاز میکنند، هیچ یک از آنها را به جهان آن دیگری راه نیست و هریک میکوشد به نیروی گمان یا به یاری جام گیتینما، رفتار دیگری در آن سوی دیوار را تنها حدس بزند؛ و اسطوره جام، خود محصول همین فرهنگ دیوارهاست، که تو همواره در رؤیای خود میخواهی بدانی آنسوی دیوار چه میگذرد.»
برشی از متن
«آه رویینهدژ که خود ساختمت و اینک زندانی تواَم، مرا به درودی دریاب! از بلندی آن بالا، از آن ستیغِ ابرپوش مرا بنگر در پای خویشت؛ شکسته و خُردْاَندام، که با سوی تواَم میآورند، در ارابهای خرکـِش! مرا که ندانسته زندانی برای خود میساختم؛ که از آن جز به مرگ راهی نیست. درهای آن بر جهان بسته، مُغاکهای آن تاریک، تنگناهایش تنگ، راههایش رو به بیراهه؛ و دالانها، بُنبستهای تودرتو! کاش، آری کاش، چیزکی از تیزبینی آن جام در سرِ من بود؛ که پیشتر چنین روز در آن میدیدم و گریزْراهی پنهان از برای خود میساختم. کیست این که با من به دشمنی برخاسته جز کوربینی من؟ - مرا در دانشم بسیار باید نگریست اگر چنین با من بر سرِ جنگ است.»
مجلس قربانی سِنِمّار؛ دیالکتیک دانش، قدرت، عشق
در هفت پیکر نظامی، داستان «سِنِمّار» معمار نقل میشود که کاخ «خُورنق» را به فرمان «نعمان بن امرو القیس» (نعمان یکم) میسازد، اما پس از اتمام کار از بالای کاخ به زمین افکنده میشود تا مبادا نظیر آن را برای دیگری بسازد. بیضایی این نمایشنامه را در سال1377 نوشت و مانند همیشه روایت اصلی را بسط و گسترش داد و به بازگویی داستان از زبان اشخاص مختلف پرداخت. در روایتی که بیضایی از این داستان به دست میدهد، سنمار در ازای ساختن کاخ چیزی از نعمان طلب نمیکند، اما نعمان که نمیخواهد زیر دِین او باشد، دختر کوچکش را که به زیبایی شهره است، به او پیشکش میکند. نعمان پس از مدتی از این کار خود پشیمان میشود اما دیگر کار از کار گذشته و سنمار و دختر دلباخته هم شدهاند و سنمار تنها در صورتی که به وصال محبوبش برسد، حاضر است به ساخت کاخ تن دهد. این نمایشنامه، همچون سایر آثار بیضایی، راه به تفاسیر مختلفی میدهد، اما نکتهای که بیش از هر چیز جلب توجه میکند قربانی شدن اهل دانش به پای خواستههای اهل قدرت است. زبان این نمایش هم از زیبایی و استحکامی برخوردار است که فارغ از اینکه برای اجرا نوشته شده، میتوان بارها آن را خواند و از آن لذت برد و هر بار به گوشهای از شگردهایی که بیضایی برای تقابل نعمان و سنمار به کار برده نائل آمد.
برشی از متن
« سنمار: گفتم فرمان بدهی، دست میکشم نعمان! چیست که بخواهی تا همان شود؛ فرمان بدهی خورنق فراموش میکنم!
نعمان: گفتم آری و نه! به خدا هرشب با خیال ویرانیاش میخوابم و صبح با خیال ساختنش برمیخیزم! دست بکشی سنمار! ـ چگونه؟ آیا میتوانی جنگل سدر را بهجای خود بازآوری؟ آیا میشود خاکی را که از دامنه به توبره کشیدیم تا خشت دیوار کنیم، بهجای خود بازبری؟ آیا خرما که بخشیدی و خوردند و شتران که بریان کردی و بلعیدند، به من بازمیدهی؟
سنمار: آه نعمان، بهخدا این ساختن خورنق نیست؛ ساختن توست! ساختن ما همه خود راست! ندیدم بزرگی، که با دستبهکارینزدن، کاری بزرگ کرده باشد! خورنق به نام خود کن نه سنمار، اگر از این در آزاری!... تو محال میجویی! یا شاید- غلط نکنم- ترسانی دست در کیسه کنی، آبادی میخواهی اگر از کیسه تو نباشد؟ بیتغییر، بدون کوشش و بیخرجی؟ آبادی چگونه خودش آباد شود؟ دیگران خشت میزنند؛ تو اگر از گِل پرهیز میکنی، دست در کیسه کن.»
تشکیک در روایاتتاریخی یکی از ویژگیهای بارز آثار بیضایی است که از این رهگذر میکوشد حقایق دیدهنشده یا نادیدهگرفتهشده را به مخاطبش بنمایاند
بیضایی:
برخوانی جعل مطلق است و ساخته من است، ولی ضمنا جعل مطلق نیست. برخوانی هم به معنی از بر خواندن است، هم به معنی بلند خواندن و هم به معنی برای جمع خواندن است