محبتهای بیبهانه
هرمز علیپور ـ شاعر
عیادت از بیماران و دلجویی و همدردی با کسانی که دچار مشکل و فقدانی شدهاند، عادت بسیار پسندیدهای است.
یکی از وجوه برجسته و متمایز فرهنگ ما، همین غمخواریها و غمگساریهاست.
اما همواره این سوال در ذهن من و شاید خیلیهای دیگر پیش میآید که چرا ما آدمها برای ابراز محبت باید در پی بهانه و مناسبت باشیم؟
آیا حتما باید کسی دچار بیماری یا مشکل شود تا ما پیش او برویم و جویای حالش شویم.
واقعا چه اشکالی دارد سراغ دوست و آشنایی برویم و به او بگوییم بدون اینکه اتفاقی افتاده باشد، یا کار ما گیر او باشد، دوستش داریم؟ فرصت زندگی بسیار اندک است. بعضی وقتها وقتی کسی از دسترس ما دور میشود، تازه میفهمیم چه فرصتهای گرانبهایی را برای باهمبودن از دست دادهایم.
دوستی از خودش گله داشت. میگفت در خانه پدرم یک کتابخانه پر از کتابهای دلخواهم بود. آنقدر برای خواندن و ورقزدنشان امروز و فردا کردم که پدرم از دست رفت. خانه پدری فروخته شد و دیگر نه اتاق بزرگ و باصفای طبقه دوم خانه پدری هست، نه کتابخانهای چوبی که میشد ساعتها پای آن نشست و مطالعه کرد.
داستان دنیا، ما و دوستانمان شبیه حکایت آن دوست و کتابها و خانه پدری است. همیشه این احتمال وجود دارد که یکی از این میانه غایب شود.
پس فرصت باهمبودن را در انتظار بهانه و مناسبت از دست ندهیم.