• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
چهار شنبه 25 بهمن 1396
کد مطلب : 6928
+
-

زندگی با دو قاشق بیشتر شکر...

زندگی با دو قاشق بیشتر شکر...

فریبا خانی:

«نه، این صبح سگی / با دو قاشق بیشتر شکر / در این فنجان تلخ / شیرین نمی‌شود...» شعر: زهرا خانی  16دی‌ماه، ساعت20 به وقت چین، دریای چین شرقی، 300کیلومتری شانگهای. یک کشتی با بار غله به نام «کریستال» با پرچم هنگ‌کنگ به نفتکش ایرانی «سانچی» که حامل 136هزارتن نفت و میعانات نفتی‌است برخورد می‌کند. سانچی در آتش می‌سوزد. 30خدمه ایرانی و 2خدمه بنگلادشی از دنیا می‌روند.  این کشتی و تصویرهای لحظه به لحظه‌اش وقتی از رسانه‌ها پخش می‌شد، وقتی در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌شد، گویی امید ملت ایران بود که به قعر آب فرومی‌رفت. آن‌روزها حال همه ایرانی‌ها خراب بود و این حادثه مثل حادثه پلاسکو، صدمات جبران‌ناپذیری به روح مردم زد. چند روز بعد برف آمد؛ برفی سنگین... و گویی امید به کشور بازگشته است؛ انگار دانه‌های سفید برف آمده بودند تا امید را به تن شهرها بریزند. بین مردم خوشحالی و امید موج می‌زد. بخشی از این نا‌امیدی، گویی به خاطر شرایط جوی و خشکسالی و ترس است اما این امید، با وضعیت نامناسب زلزله‌زدگان غرب کشور، باز به یاس تبدیل شد. بعد هم هوا آن‌قدر آلوده شد که مدرسه‌ها تعطیل شد. چشم‌درد و سرفه! وقتی در خیابان‌های شهر راه می‌رفتی در غبار غمگینی بودی. شاخص آلودگی هوا در برخی نقاط شهر مثل منطقه20 تهران، به 220رسید.

مدرسه‌ها به خاطر آلودگی هوا تعطیل شدند. هوای نفس‌کشیدن نبود. چشم‌ها می‌سوخت و مجبور بودی توی خیابان در یک مه غلیظ حرکت کنی. بعد ساختمان برق حرارتی در آتش سوخت؛ ساختمان 51ساله. می‌گفتند تمام اسناد و مدارک در آن طبقه‌هایی بوده است که دارد می‌سوزد. به دوست روزنامه‌نگارم گفتم فقط دنبال امید می‌گردم؛ گویی امید را گم کرده‌ام؛ اگر باد بیاید و اگر باران بیاید، اگر آسمان با ما دوست شود، اگر کنترلی بر تعداد ماشین‌های شهر باشد، شاید باز هم کورسوی امید را بیابم. یاد این شعر راضیه بهرامی خشنود می‌افتم:  «گلوی تازه چه داری پرنده‌فروشم؟/ ترانه‌ای‌ چیزی/ آواز ساده‌ای‌که به پرده‌های اتاق‌خوابم بیاید/ خودم که دهان ندارم/ یکی از صداهای دست‌دوم‌تان رابپوشم؟» خب من فانوسی به دست، دنبال امید می‌گردم. فکر می‌کنید امید را می‌شود از کجا پیدا کرد؟ این را برای تهیه مطلب در روزنامه یا رسانه نمی‌خواهم؛ این را برای ادامه زندگی لازم دارم.  

در سال‌هایی که برای روزنامه‌ها کار کرده‌ام، آدم‌های امیدوار کم ندیده‌ام؛ آدم‌هایی که با انگیزه کار می‌کنند؛ مثلا یک کارشناس محیط‌زیست می‌شناسم که طی این‌سال‌ها با انگیزه به کودکان و بزرگسالان آموزش می‌دهد که چگونه باید پسماندهای خانگی را مدیریت کرد؛ چگونه به محیط‌زیست کمک کرد که حالش بهتر شود؛ پلاستیک‌ها چقدر می‌توانند خاک و آب را آلوده کنند و... .  

 این کارشناس، هنگامه قدیری‌است. رشته او مهندسی فناوری محیط‌زیست است و هم‌اکنون در مرکز آموزش تخصصی نمایشگاه دائمی مدیریت پسماند کار می‌کند. هر روز تعداد زیادی از دانش‌آموزان به این مرکز می‌روند و کارشناسان این مرکز با نشان‌دادن چرخه تولید پسماند، با این موضوع، آشنایشان ‌می‌کنند. به دانش‌آموزان نشان می‌دهند که چگونه می‌توان با مواد دورریختنی چیزهای تازه ساخت و دوباره از آنها استفاده کرد؛ آموزش می‌دهند چگونه می‌شود با نجات قوطی‌های نوشابه و استفاده دوباره از موادی که قابل بازیافت هستند به زمین کمک کرد. او را از خیلی سال پیش می‌شناسم؛ زمانی که به زنان خانه‌دار آموزش می‌داد چگونه به همسایگان برای تفکیک پسماندها، آموزش بدهند. این انسان که با انگیزه و شاد کار می‌کند، برای من، نماینده امید است؛ پس هر وقت با او حرف می‌زنم خوشحالم که می‌شود با امید کار کرد. او 15سال است که در این حرفه کار می‌کند. او می‌گوید که هر روز کم‌کم به 80نفر در مرکز تخصصی مدیریت پسماند آموزش می‌دهیم.

او می‌گوید: «سعی ما تغییر طرز تفکر کودکان و نوجوانان درباره مسئله محیط‌زیست به‌ویژه پسماندهاست». او می‌گوید: «سعی می‌کنیم آموزش بدهیم که ظرف‌های یکبارمصرف چه خطراتی دارند؛ با ریختن مواد غذایی داغ در ظرف‌های یکبارمصرف چه فعل‌وانفعالاتی در ظرف انجام می‌شود؛ مونومرهایی که آزاد می‌شوند و فعل‌وانفعالات آنها چگونه در بدن ایجاد سرطان می‌کند. ما آموزش می‌دهیم که چقدر در کشور ایران، زباله تولید می‌کنیم و روزی می‌رسد که زمینی برای دفع پسماندها نباشد». او می‌گوید: «فکر می‌کنم در این جایگاه که هستم به مرحمت خداوند وظیفه دارم آگاه‌سازی‌ کنم و این وظیفه را باید درست انجام بدهم و لذت ببرم». قدیری درباره کار برای کودکان می‌گوید: «این کار برای کودکان سخت‌تر است؛ چون باید با ترفندهایی این موضوعات را به کودکان آموزش بدهی و انرژی زیادی خرج کنی تا خسته نشوند». این کارشناس محیط‌زیست می‌گوید: «شعار سازمان ملل این است که جهانی بیندیش و محلی عمل کن و این شعار، خیلی مهم است. ما باید از جامعه محلی شروع کنیم و آموزش بدهیم تا وضع محیط‌زیست بهتر شود. برای اینکه به هدف بزرگ‌تر برسیم باید جزءجزء حرکت کنیم؛ باید کم‌کم از خانواده شروع کنیم تا این مسئله به شکل زنجیروار به هم متصل شود؛ تا بتوانیم به محیط‌زیست سالم برسیم و این امکان‌پذیر است. من ناامید نمی‌شوم و اگر خدا کمک کند این فعالیت‌ها را ادامه خواهم داد». او می‌گوید: «من ناامید نمی‌شوم و برای بهبود وضع، تلاش می‌کنم». حرف‌زدن با او که این همه انگیزه دارد خوشحالم می‌کند. در نُت گوشی‌ام به جای نام او، حرف‌های او را یادداشت می‌کنم. او انسان امیدواری است. چندی پیش مقاله زیبایی خواندم از دکتر مصطفی مهرآیین. از این مقاله در تارنماهای خبری مختلف استفاده شده است؛ از بس زیباست. من در تارنمای هامون این مقاله را یافتم. مقاله قابل تاملی بود و کلی چیز یاد گرفتم. در این مقاله نویسنده به جامعه‌شناسی «امید» می‌پردازد. او می‌نویسد که جامعه‌شناسی مثل«z» انگلیسی‌است؛ پایین آن جامعه است و بالایش هر چه می‌خواهید بگذارید؛ مثل ورزش، امید، عشق و... . خطی که خط پایین به بالای حرفz  را به هم وصل می‌کند خط مهمی‌است که باید دید جامعه‌شناسان چقدر می‌توانند درباره‌اش حرف بزنند و چقدر این خط می‌تواند خط پایین را به بالا متصل کند. در این باره بین جامعه‌شناسان کلاسیک و جدید، اختلاف هست. این جامعه‌شناس در مقاله‌اش به فیلم «رستگاری در شاوشنگ» اشاره می‌کند؛ داستان یک زندان مخوف و یک رئیس‌بانک که آدم کشته است و حالا باید در این زندان بماند. او برای گرفتن کتاب، مدام نامه می‌نویسد و این نامه‌نوشتن، خود امید است. دیالوگ این زندانی با زندانی دیگر بسیار جالب است. ـ چیزی درون توست که[زندانبانان] نمی‌توانند به آن برسند!  ـ درباره چه صحبت می‌کنی؟ ـ درباره امید! زندانی می‌گوید: «امید در اینجا خطرناک است؛ می‌تواند تو را دیوانه کند». اما آن زندانی به امیدواربودنش ادامه می‌دهد و ادامه می‌دهد. در جای دیگر مقاله، او از قول آلفونسو لینگس ـ فیلسوف آمریکایی ـ می‌گوید: «امید یعنی حرکت برخلاف شواهد و واقعیت». او از قول این فیلسوف می‌گوید: «انسان امیدوار انسانی‌است که از قدرت تولد دائم و کودک‌شدن برخوردار است». از نگاه لینگس، امید یعنی تبدیل‌شدن به کودک. کودک یک آدم آزاد و وارسته در منطق تعلیم و تربیت است. شادی یعنی چه؟ شادی از نگاه این فیلسوف یعنی جامعه‌ای که آن‌قدر شرایط و محیط را برای آدم‌ها فراهم کند که موفق باشند. شادی، یعنی پذیرش بیشتر واقعیت. در این مقاله به نقش ادبیات و امیدبخشی اشاره می‌کند و می‌گوید کار ادبیات، همین است.  او به ریچارد رورتی ـ فیلسوف آمریکایی ـ اشاره می‌کند و می‌گوید: «از دیدگاه او 3الگوی رستگاری وجود دارد؛ الگوی ادیان، الگوی علم، الگوی ادبیات». *  *  *    مقاله را در گوشی‌ تلفن همراهم ذخیره می‌کنم. بعضی‌وقت‌ها فکر می‌کنم فضای مجازی در ناامیدی نقش مهمی دارد. مثلا وقتی کشتی سانچی داشت می‌سوخت دیدن هزاران پست، سرگیجه‌آور و خارج از توانم بود. یا مرگ یک انسان خوب و تکرار پست‌های «‌ای دریغ و ‌ای دریغ»... خواندن خبرهای ناامیدکننده. اما برعکس فضای مجازی، خواندن کتاب این حس را در من تعدیل می‌کند. خواندن رمان، داستان یا کتاب به من امیدواری و آرامش می‌دهد. یاد گرفته‌ام در این ناامیدی بیشتر به کتاب و ادبیات پناهنده شوم. گویی این مسئله باعث شده فراموش کنم در چه جهانی زندگی می‌کنم و این باعث می‌شود هر روز در جهان تازه کتاب‌ها به سیر و سفر بروم.

«درخت زیبای من» نوشته نویسنده برزیلی مائورو واسکنسلوس با ترجمه قاسم صنعوی را می‌خوانم؛ کتاب بی‌نظیری‌است. در همه لحظات ناامید‌کننده «زه‌زه» پسر بچه کوچکی که دنیا زیبایی با درخت پرتقالش دارد، در لحظاتی که پدرش بیکار است و نمی‌تواند در کفش او در کریسمس هدیه‌ای بگذارد، در تمام لحظاتی که می‌رود کفش واکس بزند تا کمی پول دربیاورد، در تمام لحظاتی که او به ماشین پرتقالی پولدار می‌چسبد که کمی ماشین‌سواری کند، امید موج می‌زند. در جایی از کتاب می‌خوانیم که بدون محبت، زندگی چیز مهمی نیست! این کتاب حالم را بهتر می‌کند. رورتی درست می‌گوید؛ ادبیات به ما می‌گوید: «انسان‌ها تکیه‌گاهی جز همدیگر ندارند». 

‌روزها نمایشگاهی در موزه هنرهای معاصر برپاست. آثار علی‌اکبر صادقی طی سال‌ها فعالیت هنری‌اش در زمینه انیمیشن، تصویرگری کتاب کودک، نقاشی‌، حجم‌ و... به نمایش گذاشته شده و این نمایشگاه تا 15فروردین ادامه دارد. در موزه با استاد علی‌اکبر صادقی ملاقات می‌کنم. او در سن 80سالگی با چه روحیه‌ای کار می‌کند! چقدر مهربان است و متواضع! دیدن این آدم‌های مولد هم حال آدم را خوب می‌کند و امید به دل آدم تزریق می‌شود. او می‌گوید: «قبل‌ترها 12ساعت در روز کار می‌کردم و حالا 7ساعت در روز کار می‌کنم. درهای آتلیه من به روی جوانان باز است. من روحیه معلمی نداشتم و دوست نداشتم معلم شوم اما هر کمکی که از دستم برمی‌آمده برای جوانان علاقه‌مند کرده‌ام».  او نمونه یک انسان امیدوار است که در سن 80سالگی هنوز سخت و زیبا کار می‌کند. اما این‌روزها با زن دیگری هم حرف زده‌ام که امید در او مرا به زندگی امیدوار کرده است. افسانه احسانی، سال‌هاست که در زمینه اکوتوریسم کار می‌کند. او کارشناس زیست‌شناسی و کارشناس‌ارشد جغرافیا و توریسم است. او پروژه‌های مختلفی با همکاری سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری و حمایت‌های بخش «کمک‌های کوچک تسهیلات محیط‌زیست جهانی سازمان ملل متحد» (SGP) داشته است. کار او احیای عروسک‌های محلی و دست‌ساخته‌های زنان بومی‌است. کار این سازمان، کمک به مردمان بومی‌است تا به این وسیله، محیط‌زیست از تخریب بیشتر حفظ شود. او در پروژه‌های مختلفی در قشم، زنان محلی و بومی را به ساخت عروسک‌های قدیمی و بومی و دست‌ساخته‌های بومی تشویق می‌کند یا در خراسان‌ جنوبی حرکت خوبی را شروع کرده که احیای عروسک‌های بومی آن منطقه بوده است. در مؤسسه «آوای طبیعت پایدار» می‌توانید کلی عروسک‌های بومی ببینید که از سراسر ایران آمده است. زنانی هم با ساخت دوباره آنها به منبع درآمد اقتصادی دست پیدا می‌کنند و این کار باعث می‌شود که بومیان با داشتن این درآمدها کمتر محیط ‌زیست را تخریب کنند. این زن جوان و پرانگیزه به ‌نظر من زن امیدواری‌است؛ امیدوار به احیای عروسک‌های «دتوک» روستای تاجمیر، عروسک‌های «بی» ‌که اهل دزفول هستند، «آروسک»های استان گلستان، «لعبتک»‌ها و... . بنابراین می‌شود به زندگی آدم‌هایی نگاه کرد که جور دیگر می‌بینند و با توانمند‌سازی‌ جامعه‌های کوچک محلی برای ایجاد یک منظرگاه تازه، می‌کوشند. اما امید به زندگی، یک شاخص آماری‌است که نشان‌دهنده متوسط طول عمر یک جامعه است. شاخص امید، میزان عقب‌ماندگی یا پیشرفت یک جامعه را نشان می‌دهد. مدیرکل جمعیت خانواده مدارس وزارت بهداشت ـ محمداسماعیل مطلق ـ اخیرا امید به زندگی در ایران را 74سال عنوان کرده بود. البته میزان امید در شهرهای مختلف ایران متفاوت است. دکتر حسین حجت‌پناه ـ جامعه‌شناس ـ درباره تفاوت امید به زندگی در شهرهای مختلف اعتقاد دارد: «چون امکانات در شهرهای مختلف ایران یکسان توزیع نشده، این شاخص هم متفاوت است؛ تهران به خاطر امکانات مختلف درمانی و زیرساخت‌ها و امکانات، بیشترین سن امید را دارد و سیستان و بلوچستان، کمترین».  در سال96 ناامیدی نسبت به آینده ازجمله دغدغه‌های شهروندان و کارشناسان اجتماعی بوده است. *  *  *   سفیر اتریش در نشست یکصدوشصتمین سالگرد روابط دیپلماتیک ایران و اتریش گفته بود: «یأس مردم ایران از عدم‌تحقق سریع مفاد برجام و پایان تحریم‌ها را درک می‌کنم. مردم ایران باید صبر داشته باشند و به دولت اعتماد کنند». در ایران مسائل اجتماعی و اقتصادی فراوانی طی سال‌ها بی‌نتیجه و بی‌سرانجام باقی مانده است و این خود ایجاد ناامیدی اجتماعی می‌کند. دوباره خبرها را مرور می‌کنم. نرخ دلار بالا می‌رود. وضعیت اقتصادی را چه کنیم؟ یاد حرف‌های مسئولان در این سال‌ها می‌افتم که وعده آینده می‌دهند. اریک فروم می‌گوید: «امید به اینکه صبر کنید در آینده درست می‌شود، امید نیست؛ ایمان به آینده یا گذشته است؛ درحالی‌که امید یعنی سرشارکردن حال و افق تازه...». علی میرزاخانی در سرمقاله‌ای که برای دنیای اقتصاد روز 16بهمن‌ماه به‌عنوان «هیولای چاوزی» نوشت به موضوع شعار دولت درباره اقتصاد ایران اشاره کرد و یادآور شد طی همین مدتی که اقتصاد ونزوئلا با سرعتی عجیب به سمت دره در حال حرکت است، اقتصاد ایران در یک دوربرگردان تغییر مسیر داده و در جهت مخالف با سرعت بسیار کم، سعی در خروج از این مسیر خطرناک دارد. اما باید هشدار داد که سیاستگذاران اقتصادی نباید درباره علل خروج اقتصاد ایران از مسیر سقوط، دچار توهم شوند؛ چراکه همین توهم می‌تواند آغاز بازگشت به مسیر قبلی باشد. برای شفاف‌ترشدن بحث، لازم است به این سؤال پاسخ دهیم که «چه عللی باعث نجات اقتصاد ایران از مهلکه‌ای ‌شد که اقتصاد ونزوئلا در آن گرفتار شده است؟». دولت یازدهم با شعار «تدبیر و امید» سر کار آمد که اتفاقا دو گمشده اصلی در اتاق سیاستگذاری بودند اما چنانچه بخواهیم تصویری واقع‌بینانه از تحولات اقتصادی پسابرجام داشته باشیم، باید گفت که عمده دستاوردها مدیون بال امید بوده است تا بال تدبیر. بال امید باعث بهبود انتظارات نسبت به آینده اقتصادی کشور شد که مهم‌ترین متغیر اثرگذار روی عملکرد اقتصادی‌است اما مسئله این است که اگر بال تدبیر به کمک بال امید نیاید به‌تدریج توان این بال تحلیل خواهد رفت. با تضعیف بال امید در فقدان تدبیر، انتظارات در افق متفاوتی شکل خواهد گرفت و این همان اتفاقی‌است که در حال رخ‌دادن است و تا دیر نشده، باید علاج شود». در شهرک صنعتی عباس‌آباد با یک کارخانه‌دار که حدود 100نفر کارگر در کارخانه‌اش کار می‌کنند و انسان موفقی‌است صحبت می‌کنم. می‌گوید: «هرکس برای کاری به این جهان آمده است. من 78ساله‌ام و به حد کافی پول درآورده‌ام اما فکر می‌کنم هدف من از به‌دنیاآمدن این بوده که کار و کسب راه بیندازم و ایجاد اشتغال کنم. من فکر می‌کنم باید کار کنم تا این آدم‌هایی که دارند با من کار می‌کنند، کار داشته باشند و هر بار به آنها فکر می‌کنم انگیزه‌ام برای ادامه کار بیشتر می‌شود. به آنها فکر می‌کنم که با حقوقی که سر ‌ماه می‌گیرند چقدر خوشحال‌اند و چقدر من خوشحالم... . خیلی وقت‌ها به من می‌گویند چرا با این همه سرمایه ایران را ترک نکردی؟ چرا ترک کنم؟ اینجا کشور من است و من برای این به دنیا آمده‌ام که اینجا کار کنم، کارخانه بسازم و تولید کنم. فکر می‌کنم باید این‌جور نگاه کرد و امیدوار بود تا روزگار خودمان و دیگران را بهتر کنیم». یاد این جمله‌ از کتاب «پیرمرد و دریا»ی همینگوی می‌افتم: «خُب بهتره به چیزایی که ندارم فکر نکنم؛ به جاش به چیزایی که دارم فکر می‌کنم؛ من یه‌عالمه امید دارم. بهتره به امیدم فکر کنم!».  

این خبر را به اشتراک بگذارید