• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
دو شنبه 7 مرداد 1398
کد مطلب : 69131
+
-

حکایتی از سعدی

قصه‌های کهن
حکایتی از سعدی


یکی از عرب در بیابانی از غایت تشنگی می‌گفت:
یا لَیت قبل منیتی یوما افوز بمنیتی
نهرا تلاطم رکبتی و اظل املاء قربتی

[ای کاش برسم پیش از مرگم روزی به آرزوی خود، رودی که موجش بر زانوی من زند و من به پر کردن مشک خود آغازم و پردازم.]
همچنین در قاع بسیط [بیابانی هموار و پهناور]مسافری گم شده بود و قوت و قوتش به آخر آمده و درمی چند برمیان داشت. بسیاری بگردید و ره به جایی نبرد، پس به سختی هلاک شد. طایفه‌ای برسیدند و درم‌ها دیدند، پیش رویش نهاده و بر خاک نبشته:
گر همه زرّ جعفری دارد
مرِد بی‌توشه برنگیرد گام
در بیابان فقیر سوخته را
شلغِم پخته به که نقره خام

گلستان سعدی

 

این خبر را به اشتراک بگذارید