قصههای کهن
حکایتی از سعدی
یکی از عرب در بیابانی از غایت تشنگی میگفت:
یا لَیت قبل منیتی یوما افوز بمنیتی
نهرا تلاطم رکبتی و اظل املاء قربتی
[ای کاش برسم پیش از مرگم روزی به آرزوی خود، رودی که موجش بر زانوی من زند و من به پر کردن مشک خود آغازم و پردازم.]
همچنین در قاع بسیط [بیابانی هموار و پهناور]مسافری گم شده بود و قوت و قوتش به آخر آمده و درمی چند برمیان داشت. بسیاری بگردید و ره به جایی نبرد، پس به سختی هلاک شد. طایفهای برسیدند و درمها دیدند، پیش رویش نهاده و بر خاک نبشته:
گر همه زرّ جعفری دارد
مرِد بیتوشه برنگیرد گام
در بیابان فقیر سوخته را
شلغِم پخته به که نقره خام
گلستان سعدی