پرند؛ جزیره حاشیهنشینی
نگاهی به وضعیت نسل جدید بزرگترین شهرک مسکونی ایران
فاطمه علیاصغر:
تهران که از جمعیت لبریز شد، پرند در جنوبغربیاش جان گرفت؛ جایی درکیلومتر03آزادراه تهران ـ ساوه. در دولت محمود احمدینژاد با ساخت بزرگترین مسکن مهر ایران در پرند، این شهرک یکباره با مسائل و مشکلات و دغدغههای جدیدی روبهرو شد؛ شهرکی با 6فاز و مساحت تقریبی 71هزار هکتار شامل 2بخش مسکونی در شمال و شهرک صنعتی در جنوب؛ شهری که پیشبینی میشود تا 007 هزار نفر میتوانند در آن زندگی کنند
شهری که طرحهایش خواب دیزنیلند میبینند اما در واقعیت با آمدن زلزله 5ریشتری، دیوارهایش ترک میخورند و وحشت به جان مردمش میافتد. نسل جدیدی در پرند بزرگ میشوند اما کمبود امکانات امانشان را بریده است. و حالا بخش از جوانان پرند به گروههای موسیقی رپ و زیرزمینی گرایش دارند. آنها شبها به تنها تفریحگاههایشان که پارکها هستند میآیند و برای هم میخوانند.
چراغ صدها واحد آپارتمانی 97هزار نفر جمعیت پرند که یکی خاموش میشود، آنها از خانههایشان بیرون میآیند. پاتوقشان، آن سوی دیوار آپارتمانها، «باغچه وسط»، پارک «کوهسار» و گاهی پارک «فدک» است. آنها مدعیاند که «رپر»اند؛ رپرهای بیآینده شهرک تازهتاسیس پرند. کمتر شهر و شهرکی در ایران هست که اینهمه رپر داشته باشد. آنها شبها کریخوانی دارند و این تنها دلخوشی زندگیشان است. دهههفتادیاند بیشتر و شاکی از شرایط زندگی و دستنیافتن به خواستههایشان. «ما نه خفاش شبیم، نه معتاد؛ ما آدمیم.» سپهر تندتند حرف میزند. هنوز 15ساله نشده. نه برادر دارد، نه خواهر. مادرش در تهران کار میکند و پدرش در چوببریای که همان حوالیاست. از 13سالگی درس نخوانده؛ «برای چی درس بخونم؟ آخرش که کار ندارم. اونایی که درس خوندهن مگه کار دارن؟ یکی پسرخالهم. لیسانس داره اما کار نداره. روزا میرم چوببری. شبا میام رپخونی.» میخندد. رؤیای «امینم»1شدن در چشمانش میدرخشد. «شبا مادرم دیر میاد. پرند نه مترو داره نه تاکسی. رفتوآمد سخته. مادرم آفتاب نزده میره دنبال کارگری، تاریکا برمیگرده. الان اجارهنشین هستیم. از شهرستان اومدیم تهران اما هنوز خونهای که خریدیمو تحویل ندادهن. مجبور شدیم اجارهنشینی کنیم.» پرند 6فاز دارد. سپهر، ساکن فاز ششم است. فاز 3 تا 6، دربرگیرنده مسکن مهر معروف پرند است که به آن کوزو میگویند. کوزو نام یک شرکت ترکیهای است که این فاز را میسازد.
«بدترین فاز پرند اینجاس. ساختمونهای اون از همین حالا کهنه شدهن. زلزله که اومد دیوارها همه ترک خوردن. مردم ترسیده بودن. همهش بحث مسکنمهر سرپلذهاب بود. 2روز تو سرما همه بیرون خوابیدن.» سپهر رنگ و رویش پریده؛ «توی کوزو رپخون زیاد داریم اما برای من، محمد یه چیز دیگهس. بهترین بیتباکس اینجاس. تیزهوشان درس میخوند اما اونم درسو گذاشت کنار.» موقع رفتن، تن نحیف سپهر در سایه آپارتمانهای غولآسا گم میشود و رؤیایش؛ رؤیای معروفشدنش مثل رپرهای سیاهپوست حاشیهنشین نیویورکی که رپخوانی را باب کردند و جریان بزرگی در کشورشان راه انداختند. این حاشیهنشینهای مدرن کوچک، تاریخ رپ را خوب میشناسند و برایشان مهم نیست که چقدر با تاریخ پرند بیگانه هستند. پرند برایشان هویت ندارد؛ شهری که فهرست بلندبالای اهداف راهاندازیاش که از سوی شرکتهای عمرانی برای آن تعریف شدهزمین تا آسمان با حال و روز امروزش متفاوت است. در این طرحها آمده: احداث بیمارستان 300تختخوابی بینالمللی فوقتخصصی، احداث خط انتقال آبهای زیرزمینی تهران، احداث پارک جنگلی در دره حدفاصل فازهای 3 و 4مسکونی، ایجاد هتل 5ستاره با پیشبینی 100اتاق برای جذب گردشگران و مسافران ورودی به تهران، ایجاد دریاچه مصنوعی، ایجاد دیزنیلند در اراضی شهر جدید پرند، طرح ایجاد منوریل، ایجاد دهکده المپیک جهت انتقال دهکده المپیک تهران، ایجاد پمپ بنزین، ایجاد کانال تاسیساتی در فازهای 3 و 4، ایجاد باغشهر، ایجاد سینمای روباز و سربسته و طرح ایجاد سالنهای ورزشی چندمنظوره و البته ایجاد کارتینگ و پیست اتومبیلرانی؛ طرحهایی که در برابر خاموشی 5هزار خانه تاریک در شهر پرند حالا شبیه ایدههای خندهداری هستند یا حتی در برابر شهری که ورزشگاه ندارد و بچهها در پارکینگ خانهها به توپبازی قناعت میکنند.
غربت تیزهوش
اگر از فاز یک آغاز کنیم، میدان استقلال را در فاز2 دور بزنیم و در تکتک خانههای 3 تا 6 کوزو را بزنیم، باز هم محمد را پیدا نمیکنیم. محمد از اینجا رفته. او در دبیرستان تیزهوشان درس میخوانده و با خانوادهاش 2سال در پرند زندگی کرده است. میگویند او رفته سهراه آذری و الان پرند نیست. به دنبال تیزهوش و بیتباکس معروف پرند رفتیم سهراه آذری. او را دم جگرکیهای زیر پل پیدا کردیم؛ «پدرم بیکار شد، ما هم رفتیم پرند. اونجا همه مدعی رپخونیان اما رپخون نیستن. هیچجا مث پرند انقدر مدعی رپ نداره. اصلا اونا کی هستن؟ خوشم نمیاد ازشون.»
محمد از دبیرستان تیزهوشان اخراج شده؛ «من کاری نکرده بودم. درسم از خیلیا بهتر بود. شلوغکاری کردم شاید. اخراجم کردن. خب من دوس دارم رپر باشم. دلم تو این کاره. از کارمندی متنفرم؛ از آدمای روزمره؛ از این همه تبعیض؛ اینایی که با ماشین مدل بالا میان اینجا هر روز با یک دختر، جیگر میخورن و پز میدن.»
مادر محمد 2سال پیش پولی دستوپا میکند تا بچههایش را از پرند بیاورد سهراه آذری. مغازهای دستوپا میکند و خودش میایستد و کار میکند تا چرخ خانواده بگردد و شاید محمد سر عقل بیاید، به مدرسه برگردد و درس بخواند. محمد اما زیر بار نمیرود. محمد خودش است؛ با لباسهای شل و ولش؛ با اصطلاحات زبانی خودش. سیگار میکشد. کلاه میگذارد. ترانه مینویسد. رپ میخواند برای خودش و دوستانش؛ «اونایی که برنامه میذارن همه بچهپولدارن. من عمری نمیتونم یه کنسرت بذارم. من به هیچجا نمیرسم؛ با اینکه خیلی بدبختی کشیدم. من لکنت داشتم. نمیدونم چی شده بود تو بچگیم ترسیده بودم یا هر چی. حالا رپ میخونم. هیچکس نمیتونه عمرا مثل من بیتباکس بزنه.» او یکی از صدها رپخوان پرندیاست که بدون هیچ آینده روشنی زندگی میکند؛ «خیلی خوشحالم از پرند اومدیم بیرون. آدم احساس خفگی میکنه. آدم کم میاره. اصلا نمیدونم چرا این شهر رو ساختن.» سیگارش را درمیآورد. شکلک درمیآورد؛ «به مادرم نگیدها!» میخندد. بیت میزند؛ «ترانه همه کارامو خودم میگم. همه از کارام تعریف میکنن. نمیدونن که من داغونم از درون. نمیخوام بشم مثل تتلو. اولا کار تتلو بد نبود. الان شده مضحکه عالم و آدم.» صورتش در تاریک و روشن نور چراغ برق و میان دود جگرهایی که میسوزد، محو میشود. نگاه مادرش هم آب میشود در آتش زغالها. محمد زمزمه میکند زیرلب؛ «از سهراه آذری گذر، از حدود سروری گذر، از پیاز و جعفری...»
پرند به کجا میرود؟
5سال است که کارشناسان شهری، جامعهشناسان، رسانهها و فعالان اجتماعی از پرند و مشکلاتش میگویند؛ چالشهایی که حالا گریبان نسلی را گرفته که دارند در آن بالیده میشوند. باورکردنی نیست اما پرند جاییاست که وقتی غرفه فروش کتاب با 50درصد تخفیف زده میشود، مردم صف میکشند که کتاب بخرند؛ «انقدر اینجا دور از شهره که ما دسترسی به هیچچیز نداریم. یه کتابفروشی نداریم. برای همین این غرفه رو که زدن، ما بهشدت استقبال کردیم. کتابهایی که میخوایمو نداره اما همینم که داره خوبه. ما اینجا هیچی نداریم.» شهر جدید پرند 1000هکتار مساحت دارد. تاسیس آن سال69 در شورایعالی شهرسازی و معماری تهران تصویب شد و شرکت عمران شهر جدید پرند همان سال به ثبت رسید و فعالیتهای خود را در چارچوب اساسنامه شروع کرد. خوابهای زیادی برای پاگرفتن آن دیده شده بود اما خیلی زود پرند تبدیل به حاشیهنشینی جدیدی شد که خود دولت آن را به وجود آورد. با اضافهشدن مسکن مهر کوزو که بزرگترین مسکن مهر ایران است مشکلات پرند صدچندان شد. هنوز هم تنها در فاز یک و دو میتوان پویایی زندگی را دید؛ بقیه فازها یا ساخته شده یا چون کوزو درگیرودار مشکلات تاسیساتی و محیطیاست. شهری با 97هزار نفر جمعیت که تنها یک آتشنشانی دارد و آن هم پیمانکاری؛ شهری روی گسل و ناایمن در برابر زلزله؛ شهری بدون اورژانس، مترو و برق برای روشنایی. مدیرعامل شهر جدید پرند میگوید که ۵هزار واحد مسکن مهر فاقد برق در این شهر وجود دارد که بهدلیل نبود برق بهرهبرداری از آنها غیرممکن است؛ وضعیتی که هنوز ادامه دارد و هیچ مسئولی پاسخگوی شرایط پرند نیست.
دختران غمگین پرند
هر فاز پرند با فاز بعدی متفاوت است. گاهی هر آپارتمان با آپارتمان کناری هم فرق میکند. سهخوابهها بهتر از دوخوابهها هستند و گویی هر تکه از آن دنیای مخصوص خودش است با تاسیسات و ایمنی و مصالح متفاوت. شهرکی نو اما آشفته که در دل خود تقسیم طبقاتی هم دارد. فاز به فاز همهچیز عوض میشود، مردم آن هم. اینجا نه مردان و نه زنان امکانات رفاهی ندارند. وضعیت اما برای زنان بغرنجتر است. به قول محمد «اصلا دخترای پرند هیچ جایی ندارن برن». چند وقت پیش گزارشی از یک خودکشی بهنتیجهرسیده و چندین خودکشی ناموفق در شهر پرند منتشر شد؛ گزارشی که به جایی نرسید و قدمی برای حل مسائل مدرسهها و ایجاد فضاهای فرهنگی پرند برداشته نشد. حالا باز هم کارشناسان هشدار میدهند که وضعیت ساکنان مسکن مهر پرند روزبهروز بدتر میشود و آسیبهای اجتماعی آن دارد یکییکی بروز پیدا میکند. این آسیبها بیشتر در مدارس خود را نشان میدهند.
بسیاری از دانشآموزان شرایط نگرانکنندهای در استفاده از موادمخدری مانند «گُل» دارند بهطوریکه بهراحتی عکس پروفایل خود را در حال استعمال «گرس» و «گل» میگذارند. پرند جانپناه خوبی برای این همه مهاجر نشد. رشته کار از دست در رفت و هر روز پرند در انتظار یک ناجی است. شهری که آب و هوای خوبی دارد اما برای مسائل اجتماعی و شهروندی شهروندانش هیچ تدبیری نشده است.