تصویر یک بانو
انتخاب و ترجمه| اسدالله امرایی | نویسنده داستان| خوسه لئاندرو اوروینا:
در نور سپیدهدم که بهآرامی از پنجره پر میشد، زن لباسش را با دقت، صاف و مرتب کرد. با یکی از ناخنهایش ناخنهای دیگر را پاک کرد. نوک انگشتان خود را با آب دهان، تر کرد و به ابرویش کشید. مویش را که صاف میکرد، صدای پای زندانبانها را شنید که در راهروی بند پیش میآمدند. جلوی اتاق بازجویی، درد به یادش آمد و پاهایش لرزید. شنلی روی سرش کشیدند و از آستانه در ردش کردند. داخل اتاق، همان صدای روز قبل بود. همان صدای پای روز قبل به سمت صندلی او نزدیک آمد. صدای خشدار تا بیخ گوشاش بالا میآمد.
ـ خب دوشیزه خیمنس دیروز تا کجا رسیدیم؟
گفت: تا آنجا رسیدیم که گفتم حواست باشد با یک بانوی متشخص سروکار داری.
ضربه محکمی به صورتش خورد. حس کرد استخوان فکش خرد شد.
ـ خب دوشیزه خیمنس دیروز تا کجا رسیدیم؟
گفت: تا آنجا رسیدیم که گفتم حواست باشد با یک بانوی متشخص سروکار داری.
درباره نویسنده:
خوسه لئاندرو اوروینا نویسنده شیلیایی ساکن کاناداست که پیشتر، داستان «ای پدر ما که در آسمانی» را از این نویسنده ترجمه کرده بودم و در مجموعه داستان «گلوله» منتشر شده است.