• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 1 مرداد 1398
کد مطلب : 67952
+
-

عابر خیابانی که نیست

نگاه
عابر خیابانی که نیست


 علیرضا کریمی صارمی
عکاس و مدرس دانشگاه


در کوچه ‌پس‌کوچه‌‌های ذهنم، دنبال خیابان فرهنگ می‌گردم. خیابانی پر درخت و سرشار از ترنم پرندگان. خانه‌هایی که دیوار ندارند و هر پرچینی، تکیه‌گاه یاس و پیچک است.
درختان پیوندی کهن با آدمیان دارند. اینجا کسی شتابی برای رفتن و نیازی به خودرو ندارد. سفر در این خیابان به سوی کرانه‌های ناپیداست و مسافران آسوده و سبکبال با پَر معرفت بدون درگیری با بعد زمان و مکان سیر می‌کنند. خیابان فرهنگ مغازه ندارد، اینجا نیازها خواندنی است و شنیدنی.
داد و ستدها و بده بستان‌ها بیرون از دایره فرهنگند و در این خیابان جایی برای آنها نیست.
همه مختصات خیابان فرهنگ را از برم، اما نمی‌دانم چرا نمی‌رسم؟
چرا پیدایش نمی‌کنم؟ همان خیابانی که اهالی‌اش بیدار بودند و شب‌های تماشایی داشت. همان جا که مردمش هم از آفتاب انرژی می‌گرفتند و هم از مهتاب.
درمانده شده‌ام. چگونه می‌توانم به این خیابان راهی بجویم؟
چطور می‌توان عابر خیابانی شد که دیگر نیست؟ خیابان فرهنگ کجا رفته است؟
عابری را می‌بینم که چراغ‌قوه‌ای در دست دارد. پس او نمی‌تواند ساکن چنین خیابانی باشد.
اهالی فرهنگ شب را بی‌چراغ می‌بینند. با این حال از او می‌پرسم: «خیابان فرهنگ کجاست؟» او چراغ قوه را بالا می‌گیرد. معبر  پیدا می‌شود. یک فلش فلزی نور را می‌تاباند. روی آن نوشته‌اند: «گذر چه‌کنم».

 

این خبر را به اشتراک بگذارید