شهاب مهدوی
استخدام شوخینویس از سنتهای قدیمی هالیوود بود و نشان میداد سینما در همان سالهای اولیه شکلگیریاش چه اهمیتی برای شوخی قائل بوده. بررسی رد و سایه شوخی در سینما ما را به جنگلی انبوه و پردرخت میبرد که میانشان کمدیها شاخ و برگهایی بیشتر و پربارتر دارند. این نوشته اما درباره فیلمهایی است که با شوخی شروع میکنند و در ادامه پا به وادی ترس و تعلیق میگذارند.
در «ابوت و کاستلو با فرانکشتاین ملاقت میکنند» (چارلز بارتن1948) 2کمدین در نقش کارمندانی دست و پا چلفتی ماموریت دارند مجسمههای دراکولا و مخلوق فرانکشتاین را به محلی به نام خانه وحشت انتقال دهند. فیلم با حضور ابوت و کاستلو از همان ابتدا همه چیز را با شوخی آغاز میکند؛ به مثابه فیلمی کمدی که قرار است تماشاگر به شیرینکاریهای زوج کمدین بخندد و در ادامه فیلمساز سراغ وحشت میرود. ابوت و کاستلو با فرانکشتاین ملاقات میکنند به عنوان هجویهای بر فیلمهای ترسناک دورانش ترکیبی موفق از شوخی و ترس را ارائه میدهد تا آنجا که دنبالههای دیگر هم از راه میرسند: «ابوت و کاستلو با مرد نامرئی ملاقات میکنند» (چارلز بارتن1949)، «ابوت و کاستلو با دکتر جکیل و آقای هاید ملاقات میکنند» (چارلز لامانت1953) و... .
«رقص خونآشامها» (رومن پولانسکی1967) هم با شوخی آغاز میشود. پرفسوری که با آلفرد دستیار بیعرضهاش راهی مهمانخانهای در ترانسیلوانیا میشوند تا فرضیه در مورد حضور خونآشامها در منطقه اثبات شود. فیلم پولانسکی که هجویهای بر فیلمهای وحشت است با طنز و شوخی شروع میکند و با فضای گروتسک و استفاده از کلیشههای فیلمهای ترسناک سراغ وحشت میرود. فیلم به ندرت لحن طنزآمیزش را از دست میدهد و کارگردان حواسش هست که دارد طنز سیاه و پوچ میسازد؛ طنزی که منتقدان خیلی تحویلش نگرفتند.
از اواخر دهه80 برادران کوئن نام خود را سر زبانها انداختند. با سلیقه غریبشان و با شیوه فیلمسازیای که آن زمان هنوز مد روز نبود و با ارجاعهای فراوانی که به فیلمها و ژانرهای محبوبشان میدادند قطعات تکهتکهای که الزاما هم ربط منطقی به یکدیگر نداشتند را کنار هم میگذاشتند و به ترکیب تازهای میرسیدند. واردشدن اصطلاح «پست مدرن» به فرهنگ نقد فیلم در ابتدای دهه90، برای به کار بردن این ترکیب روشنفکرانه فیلمهای برادران کوئن مناسب به نظر میرسید؛ فیلمهایی که سازندگانشان گویی با همه کس و هر چیز سر شوخی داشتند. شروع طنزآمیز داستان و بعد مجموعه اتفاقات خشن، تلخ و تراژیک و در عین حال کنایی و طنزآمیز عنصری تکرارشونده در فیلمهای برادران کوئن است. «لبوفسکی بزرگ» (1998)، «فارگو» (1996) و «ای برادر کجایی؟»(2000) کمدیهای عجیب و غریبی هستند که سازندگانشان ابایی از تغییر لحن و از دستدادن انسجام داستانی ندارند.
وقتی وسکریون کهنهکار پس از سالها افول و در حاشیه قرارگرفتن فیلم «جیغ» (1996) را کارگردانی کرد سالها بود هالیوود اعتنای چندانی به الگوی «تینایجر در خطر» نمیکرد. موفقیت تجاری و انتقادی خیرهکننده فیلم جیغ نشان داد این راهی است که میتوان در آن هم پول پارو کرد و هم به اعتبار رسید.
از دل سری فیلمهای جیغ که خودشان سرشار از ارجاعها و شوخیها با قواعد ژانر، فیلمهای محبوب قدیمی و... بودند هجویههایی متولد شدند که اساسا کارشان را با شوخی آغاز میکردند، از شوخی به جنایت میرسیدند و البته در خشنترین صحنهها هم دست از شوخی کردن برنمیداشتند. سری فیلمهای scary Movie (فیلم ترسناک) اینگونه شکل گرفتند. فیلمهایی که به لحاظ کیفی فراز و نشیبهای فراوانی داشتند ولی در یک نکته مشترک بودند: موتور محرکهشان شوخی بود؛ شوخیهایی که به جنایت منتهی میشد.
چگونه شوخی در سینما دریچهای بر ترس و تعلیق میگشاید؟
شکلات تلخ
در همینه زمینه :