
روشنفکران سوبسیدی و خوشامد گو سِگال

اصغر ضرابی ـ روزنامهنگار پیشکسوت و منتقد
تاریخ گذشته ایران خودکامگیزده و سر به سر سیاههای از دیکتاتوری، آن هم از سیاهترین انواع آن بوده است.
به احتمال زیاد کلید اصلی تبیین ویژگیهای جامعه ایرانی (و جوامع مشابه آن) تعریف این نوع از دیکتاتوری است.
بسیاری از مسائل مربوط به کندی سیر تاریخ در ایران و تکامل نیافتن منظم طبقات اجتماعی و پریشانی جامعه ایرانی با مفهوم دیکتاتوری گشوده میشود.
از آغاز تمدن به اینسو هیچ جامعهای از شر دیکتاتوری مصون نبوده، ولی دیکتاتوری ایرانی بهعنوان وجهی از استبداد شرقی خشونت بیشتری داشته است؛ خشونتی مضاعف ناشی از 2عامل اصلی سختی معیشت و یورشهای وحشیانه داخلی و خارجی. عواملی که طبقات فرودست را به خودمداری، انزواطلبی، جامعهستیزی و درشتگویی کشانده و طبقات فرادست را در جریان استثمار مردم به سختگیری شدید و تلاش برای اختناق بیشتر برانگیخته است.
در این میان روشنفکران جامعه که همواره بهنوعی داعیه رهبری مردم و جامعه را داشتهاند، غالبا با خردگریزیهای مشهود و خودبرتربینیهای نامکشوف بهجای خردپذیری و خردستایی در اغلب اوقات موارد را با سبع آغاز و با تلعین به اتمام
رساندهاند.
بسیاری از آنان تکبر و استکبار را از طریق خوشامدگو سگال بودن و بهویژه تواضع بروز دادهاند؛ یعنی وقتی میگویند: «انا الاحقر» درواقع گفتهاند: «انا ربکم الاعظم» این خودبرتربینی نامکشوف است؛ یعنی تکبر از طریق تواضع.
بهنظر من ابرام در تواضع، خودفروشی (به مزایده گذاشتن خویشتن خویش) است؛ مانند ابرام در یگانهنگری که حتی شاعر بزرگ، مولوی را که فریاد «شمس من و خدای من» او گوش آسمان را کر کرده است، گاهی وامیدارد تا از سر نومیدی و سرخوردگی بنالد: «صد هزاران بار ببریدم امید/ از که؟ از شمس، این ز من باور کنید» این مورد و نظایر آن در مورد روشنفکران ایران، چه در گذشته – حتی در دوره مشروطیت – و چه امروز مصداق تام دارد. از این روست که خوارداشت و پاسداشت با زبان و قلم با سود و زیان آنان مربوط و وابسته تلقی میشود. اما در اینجا باید پرسید که خردپذیر و خردستا کیست؟ آیا سنت تبارشناسانه نقد و پدیدارشناسی سنت تبارشناسی نقد، خودآگاهیها و تجربهگراییها را نشانه رفته است یا مرگ آگاهیهای تاریخی را بیگمان، هنرها در جوهره خود، واحد و یگانهاند و تنها در ابزارها تفاوت دارند؛ اعم از سینما، موسیقی، نقاشی و... و حتی تفکر (اگر با غمض عین و تسامحی افحش آن را نیز
در شمار هنر بخوانیم).
در مجموع آیا نگاه روشنفکران این وحدت را در عرصه صداقت تام مطرح میکند یا در استخدام امیال و اغراض و منافع خوشامدگوییها و خوشامدگوسگال بودن و دریافت سوبسید از هیأتهای حاکمه یا پرداخت سوبسید به انصار و اعوان ریز و درشت خود. در چنین عرصهای آیا ژرفساخت ترکیباتی نظیر خردورزی و رهنمونسازی رؤیای پریشانی نیست؛ بنابراین روشنفکران هر دو قطب بالا و پایین، اغلب کمنیرو، متزلزل و بیتأثیرند؛ مگر نه اینکه خواب، رؤیای فراموشیهاست؟