قصههای کهن
حکایت از سعدی
یکی از علما خورنده بسیار [نانخور یا عیال بسیار] داشت و کفاف اندک، یکی را از بزرگان که درو معتقد بود، بگفت. روی از توقع او در هم کشید و تعرض سوال [عرض حاجت] از اهل ادب در نظرش قبیح آمد.
ز بخت روی ترش کرده، پیش یارعزیز
مرو، که عیش برو نیز تلخ گردانی
به حاجتی که روی، تازه روی و خندان رو
فرو نبندد کار گشاده پیشانی
آوردهاند که اندکی در وظیفه او زیادت کرد و بسیاری از ارادت کم.
دانشمند چون پس از چند روز مودت معهود برقرار ندید، گفت:
نانم افزود و آبرویم کاست
بینوایی به از مذلت خواست