در آغوش مادر طبیعت
گفتوگو با محمد احیائی؛ مؤسس مدرسه طبیعت آرتانیک
امروزه در بسیاری از کشورها، مدرسههای طبیعت برای دوستی و آشنایی کودکان و نوجوانان با طبیعت و آموزش حفاظت از طبیعت در کنار بازی و شادیهای کودکانه شکل گرفته است؛ اتفاقی که در ایران نیز مدتیاست به همت تعدادی از دوستداران طبیعت شکل عملیاتی پیدا کرده است. محمد احیائی یکی از آنهاست؛ کسی که معتقد است کودکان ما باید به آغوش پاک مادر طبیعت بازگردند و آموزش ببینند تا حافظ طبیعت باشند. او کسیاست که فکر میکند فردا هم برای این کار میتواند دیر باشد. با او درباره راهاندازی مدرسه طبیعت آرتانیک گفتوگو کردهایم:
آقای احیائی! ایده مدرسه طبیعت چطور شکل گرفت و پیش رفت؟
در حقیقت پیش از آنکه یک ایده باشد، یک فرایند بوده است. این فرایند یعنی توجه به «رابطه مفید کودک در طبیعت» برآمده از تجربه بسیار عالی شخصیام در کودکیاست که در طبیعت و مزرعه خانوادگی گذشت و برای من در این کار، یک پشتوانه محسوب میشود. البته «کار با کودک در طبیعت» از وقتی شکل گرفت که در سال1368 خودمان صاحب دختر شدیم؛ پس از آن من و همسرم شیوا با مهدها و مدرسهها همکاریهایی را شروع کردیم؛ از جمله بردن بچهها به فضاهای طبیعی و مزرعه خانوادگی. همان موقع ما یک کاروان خریدیم و با آن ایرانگردی کردیم. وقتی میدیدیم که تعامل بچهها با طبیعت چقدر در روحیات آنها اثرگذار است، تصمیم گرفتیم این فضا را برای بچههای دیگری هم فراهم کنیم. در ادامه و پس از راهاندازی مؤسسه، این ایده را با کارگاههای آرتا ادامه دادیم که در قالب تجربههای زیستی فرهنگی ـ هنری در مؤسسه و فضای طبیعت بود. تا اینکه در سال2012 از طرف یونسکو به یک کنفرانس بینالمللی در کرهجنوبی دعوت شدم. از نمایندگان 8کشور دعوت کرده بودند تا تجارب خود را در زمینه آموزش و محیطزیست به اشتراک بگذارند. ما هم از طرف ایران درباره تعامل با طبیعت و روش همزیستی ایرانیان با طبیعت که ریشهای بسیار قدیمی در قالبهایی چون بادگیر و قنات دارد، صحبتهایی ارائه دادیم و به فعالیتهای مؤسسه بهویژه کارگاههای آرتا و تجربههای زیستی فرهنگی کودکان هم اشاره کردیم. فعالیت ما در سالهای بعد هم ادامه یافت و در سال1396 هم با اجاره یک باغ در نزدیکی رودهن بهصورت یک کار خانوادگی با تسهیلگری 2فرزند و خودمان در قالب این مدرسه طبیعت ادامه یافته است.
پس درواقع این ایده به طور جدی با آن کنفرانس استارت خورد؟
آن کنفرانس در سطح بینالمللی بود و بعد از آن، در سال92 مؤسسه ما یعنی یاوران سرزمین آریا با دعوت اشخاص حقیقی و حقوقی، نخستین هماندیشی استانداردهای آموزش محیطزیست را در ایران با حضور نمایندگانی از سازمانهای غیردولتی، دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی، سازمان حفاظت محیطزیست و کمیسیون ملی یونسکو برگزار کرد که در آنجا هم مطالب مهمی مطرح شد؛ ازجمله اینکه ما به هیچ عنوان نمیتوانیم به کودکان زیر 12سال آموزش اجباری بدهیم؛ کودک باید در فضایی خودانگیخته یاد بگیرد نه اینکه آموزش ببیند. تفاوت یادگرفتن و آموزشدیدن را مطرح کردیم. از آنجا که محمد درویش ـ مدیرکل پیشین دفتر آموزش و مشارکتهای مردمی سازمان حفاظت محیطزیست ـ نیز یکی از شرکتکنندگان این هماندیشی بود و در سازمان متبوع او هم سوابقی در زمینه گفتوگو و بررسی برای راهاندازی مدارس جامع محیطزیستی وجود داشت، به همت والای وی و عشق کمنظیرش به میهن و کودکان ایران، در سازمان محیطزیست کمیتهای با حضور معاونان ارشد وزارت آموزشوپرورش، سازمان محیطزیست و مجمع تشخیص مصلحت نظام و برخی سازمانهای غیردولتی ازجمله من بهعنوان نماینده یاوران سرزمین آریا تشکیل شد که خوشبختانه پس از چند جلسه بسیار چالشی متوجه شدیم که دکتر وهابزاده نیز قصد دارد مدرسه طبیعتی را در جنگل گلستان راه بیندازد و به همراه آرش حسینیان کتابی نیز در این مورد ترجمه کرده است؛ به همین دلیل ایشان هم به این جمع پیوستند و ایده «مدرسه طبیعت» را مطرح کردند.
آن ایده چگونه اجرا شد؟
همزمان با طرح ایده، سفرهایی را در طبیعت با کودکان برنامهریزی کردند که شباهت زیادی به برنامههای ما داشت و همچنین کتاب ایشان به نام «کودک و طبیعت» چاپ شد که بهحق جایزه سال از سوی سازمان به آن اهدا شد. در این کمیته با تلاشهای بسیار زیاد و چالشبرانگیزی، همزمان توانستیم منشوری را به تأیید رئیس وقت سازمان، خانم ابتکار و وزیر آموزشوپرورش برسانیم که نشان میداد آموزش اجباری مسائل مربوط به محیطزیست به کودکان زیر 12سال لازم نیست و کافی است بچهها در دل طبیعت، حضور پویا داشته باشند. سپس مدرسه طبیعتکاوی کنج در مشهد شروع به کار کرد و این فرایند با تدوین اسناد بعدی در این کمیته ادامه یافت و به همت والای محمد درویش و تلاش بینظیر عبدالحسین وهابزاده و پیگیریهای بیوقفه بهمن عظیمی و دیگر دوستان کودک و طبیعت، ارائه مجوز به مدارس طبیعت آغاز شد و تأسیس آنها ادامه یافت؛ تا جایی که امروز حدود 60 الی 70مدرسه در سطح کشور فعالند و تعدادی هم در فرایند فعالیت آزمایشی و دریافت مجوز قرار گرفتهاند.
برای کسب مجوز به چه محدودیتها و مشکلاتی برخوردهاید؟
متأسفانه با اینکه منشور به تأیید ریاست سازمان محیطزیست و وزیر آموزشوپرورش رسیده است و تفاهمنامهای هم میان آنها امضا شده، کارها قائم به اسناد و تصمیمها نیست و با تغییر مدیریتها به طور جدی تغییر میکند؛ بدینترتیب بوروکراسیهای دستوپاگیر دولتی، کارها را بسیار کند و حتی در برخی موارد، متوقف میکند. در همان کمیته پیشنهاد من این بود که هیأت امنایی کاملا غیردولتی تشکیل شود و دولت فقط نقش صدور مجوز را داشته باشد. در همین مسیر باز به همت والای دکتر وهابزاده تشکیل «بنیاد کودک و طبیعت» کلید خورد و با یاری عاشقان کودک و طبیعت دریافت مجوز آن به انجام رسیده است. در این بنیاد من، دکتر وهابزاده و 5نفر دیگر از متخصصان در زمینههای مختلف ازجمله مغز کودک، روانشناسی کودک، محیطزیست و... جمع شدهایم که پس از تأسیس رسمی، هویت جمعی مدارس طبیعت زیر لوای بنیاد بهطور دقیق و کامل حفظ شود و البته این مدارس هم زیر نظر این بنیاد فعالیت خواهند کرد.
چرا شما به جای واژه مربی و آموزگار از عنوان تسهیلگر استفاده میکنید؟
در مدرسه طبیعت مسئله اصلی، پرورش است و به جای معلم و مربی، تسهیلگر داریم؛ کسانی که فقط مراقب بچهها هستند و فضای بازی خودانگیخته با دیگر کودکان و عناصر طبیعت و همچنین حیوانات را برای ایشان آماده میکنند تا بتوانند خود به کشف و شهود در طبیعت بپردازند و یاد بگیرند. ما در مدرسه طبیعت یکسانسازی نمیکنیم؛ بچهها را از هم جدا نمیکنیم؛ روش گلهواری را در قبال آنها به کار نمیگیریم. تسهیلگران ما آموزش نمیدهند. نه اینکه آموزش بد است، نه! ما میگوییم یادگیری، مقدم بر آموزش است؛ بدینترتیب یک کودک به صورت خودانگیخته مراحل رشد طبیعی خود را طی میکند و اینگونه در نهاد وی و به صورتی طبیعی احساس، عواطف، شناخت و تواناییها و استعدادهای دیگر ازجمله کنشهای اجتماعی، خلاقیت و آزادگی، پرورش مییابد و یادگیری، کامل میشود. وقتی بچه را از خانواده جدا میکنیم و در ساعتهای طولانی او را به فضاهای بسته میبریم و محکومش میکنیم که این شرایط را تحمل کند، این کودک از فضای آموزشی متنفر میشود؛ چون مهارتهای حسی ـ حرکتی از او گرفته شده است.
تأکید شما بر پرورش به جای آموزش، چه مبنایی دارد؟
کودکان در مقابل آموزشهای اجباری مقاومت نشان میدهند. خطر آموزش آکادمیک این است که ما ناتوانیها را به کودک منتقل میکنیم؛ چون به جای او فکر میکنیم و تصمیم میگیریم. ما تمام نگرانیها و ترسهای خود را به آنها منتقل میکنیم و ریسکپذیری و جرأت و خلاقیت را از آنها میگیریم. در مدارس طبیعت، ما به بچهها اجازه میدهیم که خودشان علاقهشان را انتخاب کنند. زمانی آموزش داریم که مثلا کودکی با تمایل خودش بخواهد یاد بگیرد. آنوقت است که آموزش در همان حدی که کودک درخواست کرده جایز خواهد بود.
این رویکرد پرورشی که ذکر کردید چطور میتواند بر محیطزیست تأثیر بگذارد؟
ما معتقدیم که تغییر نگرش باید از کودکی و در تعامل با طبیعت انجام شود وگرنه در بزرگسالی نمیتوانیم با طبیعت همسو شویم. طبیعت به قدری پذیراست که ناهماهنگی ما را هم میپذیرد ولی وقتی این تغییرات از حد پذیرش طبیعت بالاتر میرود، شاهد گرمایش جهانی، تغییرات آبوهوایی و این همه بههمریختگی هستیم که تأثیراتش تا روابط خانوادگی و زناشویی نیز مشهود است. پارادایم شیفت یا تغییر الگوی ما باید طوری صورت بگیرد که تصمیمات، گفتار، کردار و پندارمان همسو با طبیعت باشد. بدون این تعامل و علاقه، در زمینه محیطزیست، فقط یکسری دستورالعملها، کدها و آییننامهها، جرایم و محفوظات داریم که هیچکدامشان هم بهدرستی اجرا نمیشوند. در مدرسه طبیعت نسلی رشد میکنند که خود را نسبت به طبیعت و حفظ آن بهصورت درونی مسئول میدانند و این از ارتباط عاطفی و عشقی است که نسبت به این آب و خاک و حیات در دل ایشان به دلیل «تجربه آزاد و خودانگیخته کودکی در طبیعت» پرورش یافته است. تنها راه نجات، این است که بچهها از نظر حسی ـ حرکتی محدودیتها را پشت سر بگذارند و به شکوفایی ابعاد عاطفی، اجتماعی و شناختیشان برسند. کسی که با آب و خاک و حیوان و گیاه و دیگر همنوعان و هموطنانش تعامل آزاد و خودانگیخته نداشته باشد نمیتواند عاشق وطنش و زندگی باشد و نمیتواند کاری برای میهنش انجام دهد و تبدیل به یک انسان بیتعادل میشود که یا منفعل و منزجر، ترسو و در خود فرورفته است یا پر از خشم و ویرانگری که حتی برای خودش نیز حق حیات قائل نیست.
بسیاری از والدین از اینکه فرزندانشان را تا 12سالگی آموزش ندهند هراس دارند و میپرسند اگر به بچهها آموزش ندهیم چطور میخواهند رشد کنند؟
ببینید! اگر به مراحل رشد کودک از منظر علوم بهصورتی فرارشتهای نگریسته شود، بومشناسی، روانشناسی تکاملی، جامعهشناسی و عصبشناسی به ما میگویند که کودک، یک «بزرگسالِ کوچک» نیست بلکه «یک موجود زنده برآمده از طبیعت و دارای آوردههای جدی از سوابق تکاملی»است که میتواند پرورش پیدا کند و به مراحل بعدی برسد. اگر فکر کنیم که او انسانی کوچکشده است، توقعاتمان را به همین محدود میکنیم. وقتی بچه به دنیا میآید به طور غریزی یکسری گرایشها را با خود به همراه میآورد و اینطور نیست که بچه، لوح سفید باشد؛ ضمن اینکه اصولا بسیاری از کارهایی که برای نخستین بار انجام میدهیم بدون آموزش است؛ ازجمله مکیدن، نفسکشیدن و گریهکردن. اینها به قول مولانا زمینهای ازلی دارد؛ «ما همه اجزاء آدم بودهایم / در بهشت این نغمهها بشنودهایم». قوانین طبیعت و اصول تکامل نیز همین را تأیید میکند که ما با خودمان سابقه چندمیلیونساله آوردهایم. اگر فکر کنیم کودک، یک انسان کوچکشده است و با خودش چیزی نیاورده، به خودمان اجازه میدهیم که در او تغییرات ایجاد کنیم. ما زبان را که پیچیدهترین کارکرد ذهن است بدون آموزش فرامیگیریم. چامسکی میگوید ما زبان را با خودمان میآوریم. یونگ نیز نظریاتی در مورد ناخودآگاه جمعی دارد. بسیاری دیگر از اندیشمندان بزرگ نیز همین نظریات را دادهاند. حتی موضوع بسیار مهم «فطرت» نیز از همین مقوله است و با این نظریات همسوست. توضیح اینهمه در بحث ما نمیگنجد... بنابراین کودک انسان با خودش بذری میآورد. ما میگوییم ببین هرکس چه بذری با خود آورده و متناسب با همان در کودکی برایش فضای یادگیری را در طبیعت آماده کن و پس از 12 سالگی به او آموزش بده. ما از بذر آلو توقع نداریم که به ما گردو بدهد. همه نباید یک واحد پاس کنند و یک درس بخوانند. ما ظرفیتهای زیستی متفاوتی داریم که کم نیستند؛ عادی هم نیستند؛ اینها در ژن ما و در ناخودآگاه و زبان ما وجود دارند. اگر فکر کنیم که لوح سفیدیم به خودمان اجازه میدهیم که مثل سختافزار و هارد رایانه که فرمت شده، هرچه میخواهیم بر این لوح بار کنیم.
اصلیترین دورهها زندگی جنینی و بعد شیرخوارگیاست. ما کجای این دوره آموزش داریم؟ ما معتقد نیستیم که باید چیزی را عقب بیندازیم؛ معتقدیم که تمام افراد، ظرفیتهای زیستی متفاوتی دارند. چرا باید همه اینها آموزش یکسان اجباری و گلهوار ببینند؟ همانطور که خودتان هم مشاهده کردید از این بچهها یکیشان رفت توی برکه، یکی از من میکروسکوپ خواست و یکی از طناب پایین نیامد. من چطور به اینها یک آموزش بدهم؟ چرا چیزی را که بچه نمیخواهد یاد بگیرد به زور به او آموزش بدهیم؟ چند نفر را میشناسید که از شغل و رشتهای که در آن فعالند رضایت دارند و چند نفر از کسانی که رضایت دارند از دانشگاه و مدرسه به آن موقعیت رسیدهاند؟ اشکال بزرگ آموزش مدرنیته، همشکلسازیاش است. اگر فکری به حال محیطزیستمان نکنیم، در نهایت همه ما ضرر میکنیم چون همگی در یک کشتی سواریم. ما یک مادر داریم؛ یک مادر در حال مردن... و اینجا آخر خط است. ما خیلی نزدیکیم به خط قرمز غیرقابل بازگشت. ایده کودک و طبیعت، ایده پارادایم شیفت است. ساختارهای علمی و ذهنی ما نیازمند تغییر کلیاست. ما بر سر دوراهی انتخابی نیستیم؛ بر سر اجباریم. ما نمیتوانیم انتخاب نکنیم چون مسئله جان و هستی و نیستی خود ما و کل زمین مطرح است. اگر این وضعیت ادامه پیدا کند کمتر از 20سال دیگر به مرحلهای غیرقابل بازگشت میرسیم. با این آموزشهای فعلی راه به جایی نمیبریم و تنها جایی که میتوانیم این تغییر را شروع کنیم آغوش پاک مادر طبیعت است.