پای درد دل تعدادی از معتادان بهبود یافته
ازاعتیاد درمانده،از جامعه رانده
صادق خسروی علیا ـ خبرنگار
آمارها حاکی از آن است که بیش از ٨٠درصد معتادان بهبود یافته دوباره به اعتیاد روی میآورند. حسن موسوی چلک، رئیس انجمن مددکاران اجتماعی کشور نیز در این زمینه با اشاره به آمار شیوع شناسی موادمخدر در کشور اعلام میکند: در خوشبینانهترین حالت حدود ۲۰درصد از معتادان پس از ترک اعتیاد دیگر بازگشت به مصرف مواد ندارند و ۸۰ درصد دیگر دوباره مواد مصرف میکنند؛ بنابراین درمان قطعی اعتیاد بسیار دشوار است. از دیدگاه کارشناسان این حوزه، اعتیاد بیماری سخت و پیچیدهای است که باید حمایت خانواده و نهادهای اجتماعی از فرد معتاد افزایش یابد؛ زیرا اعتیاد بر افزایش دیگر آسیبهای اجتماعی نیز تأثیرگذار است. همشهری با توجه به 2 رویکردی (خانواده و جامعه) که کارشناسان آن را بهعنوان عوامل اصلی بازگشت دوباره معتاد بهبود یافته به اعتیاد معرفی میکنند این موضوع را از دیدگاه برخی معتادان بهبودیافته بررسی میکند. بهگفته این افراد بیکاری، عدماعتماد جامعه، عدمپذیرش در جامعه و طرد شدن توسط خانوادهها از مهمترین عواملی است که باعث میشود معتاد بهبود یافته دوباره مواد مصرف کند.
اپیزود اول؛ جامعه
میگوید؛ ٦ بار لغزش داشته است. بغل دستیاش میزند زیر خنده. دندانهای یکی در میان حاضر و غایبش این قهقهه را تلختر میکند. بعد یک دفعه خندهاش را قورت میدهد، جدی میشود؛ داداش. این دیگر اسمش لغزش نیست، سقوط است! این را میگوید بعد طوری که انگار به او برخورده باشد و شاکی باشد، سکوت معناداری که بعد از آن جمله سنگین به پا کرده را جا میگذارد و میرود. آن جمله انگار حسابی کاری بوده چون مرد جوان را در خود چنان ذوب کرده که هستیاش را زیر سؤال میبرد؛ اصلا برای چی خدا من را آفریده؟ برای سرکوفت خوردن! خسته شدم به والله.
خسرو امروز از گرد راه رسیده، بعد از 3ماه پاکی، دوباره رفته سراغ مواد. ٥ماه مصرف کرده اما از کرده خود پشیمان شده، آمده به کمپ تا دوباره ترک کند. منظور خسرو از ٦ بار لغزش؛ ٦ بار ترک موادمخدر و بازگشت دوباره به آن است. چنان پشیمان و سرخورده است که حتی جنایتکاران بزرگ تاریخ هم به اندازه او نادم نبودند؛ «چه خاکی بر سر کنم. کاش میمردم و این بلا دامنگیرم نمیشد. تا موقعی که در کمپ هستم خوبم. اصلا فراموش میکنم که روزی معتاد بودم. اما ناکردار همین که پایم را از اینجا بیرون میگذارم انگار زمین و زمان دست بهدست هم میدهند تا من مواد مصرف کنم!»
خسرو از وسوسهها و دردسرهایی میگوید که او را مجبور به مصرف مواد میکنند؛ «جلوی همین کمپ شیشه میفروشند! این از این. بعد بیرون از اینجا کسی معتاد بهبود یافته را درک نمیکند. در واقع حسابش نمیکنند. معتاد در جامعه ما معتاد است چه بهبودیافته چه بهبودنیافته. ترک کرده باشی بازم کسی باورت نمیکند. از اعتماد که نگو. هیچکس اطمینان نمیکند. بار اول که ترک کردم با خودم گفتم پایم را از کمپ بیرون بگذارم دیگر همه آن خسرو قبلی را نمیشناسند. اما اشتباه میکردم؛ هنوز همه مرا به چشم معتاد میدیدند. گفتم زمان بگذرد به آنها اثبات میشود که من دیگر آن آدم قبل نیستم، اما باز نشد. نه کسی به من اعتماد کرد و نه توانستم شغل و کاری پیدا کنم. گرفتاری هم که در این دوره و زمانه الی ماشاءالله است. همه اینها هر بار بهنحوی باعث شده دوباره مواد مصرف کنم.»
در بین معتادان بهبودیافته افراد زیادی یافت میشود که تجربه مشابهی همانند خسرو دارند. در واقع در گفتوگو با آنها اینطور برداشت میشود که فراهم نبودن بسترهای جامعه برای پذیرش معتادان بهبودیافته از عوامل اصلی بازگشت آنها به دنیای اعتیاد است. هوشنگ، معتاد بهبودیافتهای است که علت اصلی شکست ترک اعتیاد و روی آوردن دوباره اغلب معتادان بهبودیافته به موادمخدر را در نیافتن شغل میبیند؛ خیلیها بهخاطر پیدا نکردن شغل معتاد میشوند! میخواهم بگویم مسئله بیکاری تا این حد جدی است. کسی که معتاد نیست بهخاطر بیکاری ممکن است معتاد شود، اما این احتمال برای معتاد بهبود یافته ١٠ برابر یک فرد عادی است. من دوبار ترک کردم و هر بار بهخاطر بیکاری، عدماعتماد جامعه و شرایط دشوار به اعتیاد روی آوردم. وقتی همه درها به روی معتادان بهبودیافته بسته باشد پس نباید توقع داشته باشیم ترک اعتیاد بتواند مسئله اعتیاد را حل کند.
اپیزود دوم؛ خانواده
رد چاقو مثل نقابی رنگ و لعاب چهرهاش را پوشانده، اگر اخم کند هر آدمیزادی زهره ترک میشود. این شیارها و زخمهای زمخت و کهنه اجازه نمیدهد مهربانی و سادگی ذاتی او به چهرهاش بنشیند. از ظاهرش شرارت میبارد و قسیالقلبی. اما باطنش روی دیگر سکه است؛ به قول رفقای مسافرش- معتادان ترک کرده- مهرداد دلش مثل گنجشک نارک است. ٣٥ یا ٤٠ ساله به نظر میرسد. اما ٢٥ سالش است! ١٨سالگی یک معتاد تمامعیار بود. شهر و دیارش- خرمآباد- را ترک کرد تا از شر شرارت، اتهام، توبیخ و بازداشت خلاص شود.
مهرداد روایت عجیبی از دلیل معتادشدنش دارد. او که اعتیادش را مصیبت میخواند آن را ناشی از حالت چهرهاش میداند؛ «ظاهرم شبیه آدمهای خشن، قلدر و بزن بهادر است. درحالیکه ذاتا آدم ساکت، کمحرف، دلسوز، مهربان و خجالتی هستم اما ظاهرا لات و لاابالی بهنظر میرسم. همین موضوع باعث شد جایگاهی در گروه آدم حسابیها نداشته باشم. از همان دوران مدرسه طرد شدم و تنها گروهی که از من استقبال میکرد قماش اراذل و اوباش بود. با وجود سن و سال کم (١4-١3سالگی) هر جای شهر درگیری و دعوا بین اراذل رخ میداد، یک پای ماجرا من بودم. کتک میزدم، کتک میخوردم، توبیخ میشدم گاهی هم بازداشت و زندانی. در همان سالها بهخاطر ترس، تنهایی، غرور و سرخوردگی الکل مصرف کردم. 2ماه بعدش علف (ماریجوانا) کشیدم و سر یک سال نشده شیشهای شدم. اگر اعتیاد راه صدشبه داشت من یک شبهخودم را به مقصدش رساندم. کاری با خودم کردم که ١٥سالگی معروف شدم به «مهرداد شیشهای»! دیگر مأموران آگاهی بهخاطر جرم و شرارت و درگیری در خانه ما را نمیزدند، هر جا دلهدزدی(دزدی کوچک) میشد و آفتابه و یا قالپاقی کش میرفت مأموران فقط راه خانه مهرداد شیشهای را بلد بودند. خانوادهام عاصی شده بودند. خودم هم از این وضعیت خسته شده بودم. تا ١٨ سالگی که در خرمآباد بودم بالای ١٠ تا ١٥ مرتبه بردنم کمپ. اما فایده نداشت. در آخر عزیزترین آدمهای زندگیام ازم بریدند. من هم از سر ناچاری به تهران آمدم.»
مهرداد پاتوقش یکی از پارکهای پایین شهر بود. روزها به هر دری میزد که بتواند پول مواد را جور کند تا شبها نشئه روی نیمکت بخوابد و تا صبح کابوس ببیند که کفشهایش را معتاد دیگری کش رفته؛ روزهای سیاهی بود. گفتن ندارد. همه میدانند کارتنخوابی چه بیچارگیهایی دارد. من ٥ سال کارتنخواب بودم. 2سال پیش مهرداد توسط مأموران موادمخدر دستگیر شد؛ اوایل زمستان بود و برف میبارید. از فرط سرما خودم را تسلیم کردم. مرا به کمپ بردند. با خودم گفتم الان ترک میکنم و هوا که خوب شد دوباره مصرف میکنم! برای ترک انگیزه نداشتم. برای چه باید ترک میکردم؟ خانه و خانواده؟ آبرو و حیثیت؟ زن و بچه؟ کار و زندگی ؟ برای چه ؟ من که هیچ کدام را نداشتم. اما برخلاف تصورم انگیزه پیدا کردم. اینجا مددکاران خوبی داشت تشویقم کردند، کار یاد گرفتم. حالا ٢ سال است که پاکم، اما با وجود این خانوادهام هنوز راضی نشدهاند که بهدنبالم بیایند! مهرداد مچاله میشود و خجالت زده میگوید: مددکاران وقتی با آنها تماس میگیرند تنها یک جمله میگویند: ما بچهای به نام مهرداد نداریم!
طرد شدن معتادان توسط برخی خانوادهها در شرایطی که حتی معتاد بهبود یافته، قصه تلخی است که متأسفانه این روزها بهشدت فراگیر شده. ماجرای مهرداد هر روز به شکل تقریبا مشابهی در حال تکرار است.
سعید، معتاد ٤٨ سالهای است که بعد از ٢٠ سال اعتیاد مداوم، یکسالگی پاکیاش را در یکی از مراکز ترک اعتیاد بیآنکه اعضای خانواده در کنارش باشند جشن میگیرد؛ همسرم غیابی طلاق گرفت. دخترم مرا به خانهاش راه نمیدهد. پسرم میگوید بابا ندارم. اما من دلم برایشان خیلی تنگ میشود. ای کاش لااقل جواب تلفنم را بدهند.
سعید، معتاد ٤٨ سالهای است که بعد از ٢٠ سال اعتیاد مداوم یکسالگی پاکیاش را در یکی از مراکز ترک اعتیاد بیآنکه اعضای خانواده در کنارش باشند جشن میگیرد؛ همسرم غیابی طلاق گرفت. دخترم مرا به خانهاش راه نمیدهد. پسرم میگوید بابا ندارم