مشکل اصلی ایران چیست؟
فروزان آصفنخعی _ روزنامهنگار
مردم در انتخابات 96 با رأی 24میلیونی خود به روحانی شگفتی آفریدند؛ شگفتیای که بهدنبال آن شرایط سختی را برای رأیدهندگان بهدنبال داشت.
تاجایی که میتواند هر دستاوردی را به کناری نهد. دولتی که قادر شده بود نرخ تورم را زیر 10درصد نگاه بدارد، ناگهان غربگرا و هوادار غرب نامیده شد و بعد از گذشت 2سال از دومین دوره ریاستجمهوری، 6وزیر را تغییر داده است. حالا از هر کوی و برزنی، ندای دولت ضعیف روحانی بلند است.
البته تحرک اصولگرایان تندرو، طبیعی مینماید، نان آنان در تندروی است و بدون آن، مانند ماهی در خشکی افتاده میمانند. ولی یک اصل اساسی را باید همواره مورد توجه قرار بدهیم؛ تضعیف دولت مرکزی تنها از سوی تندروها انجام نمیشود.
تضعیف و مخالفت با دولت روحانی، خود دارای یک پشتوانه تاریخی و یک روش هویتیابی و تامین منزلت است. این شیوه در شرایطی که شیعیان به لحاظ تاریخی در حاشیه قرار داشتند، دنبال میشد تا با حفظ هویت خود، ارزشهایشان را به رخ دیگری بکشند. ایزولهبودن، منجر به آن شده بود که الگوهای کاذب یا من یا دیگری و یا با انتخاب کاذب این یا آن، مواجه شویم. درگیریهای ایدئولوژیک جنگ سرد مقوم این فرهنگ بود. اما بعد از انقلاب اسلامی فرهنگ و شعار «همه با هم» رهبر فقید انقلاب اسلامی، تبدیل به شعار همه با من شد.
این وضعیت منجر به حذف کسانی شد که با وجود التزام عملی به قانون اساسی، خارج از دایره خودی محسوب و از بسیاری از امتیازها محروم شدند. تشدیدکنندگان و تعمیقکنندگان این فرهنگ رفتاری، گمان نمیکردند که در دور باطل حذف بیفتند و برای حذف دیگران از ابزارهای غیرمعمول بهره ببرند؛ یعنی استفاده از هر وسیله برای دستیابی به هدف. از طرف دیگر آنان غافلند که ترویج عملی چنین رفتاری، بهمعنای عدمشکلگیری دولت مدرن بهعنوان یکی از ابزارهای اساسی پیشرفت است. اکنون تندروها که میدانند اصلاحات دارای پایگاه اجتماعی گسترده است، همه تلاش خود را صرف حفظ خود از طریق تضعیف دولت انتخابی میکنند. این پدیده در ابتدای پیروزی انقلاب شکل گرفته بود. طرفهای درگیر هر نوع موفقیت طرف مقابل را، موفقیت جریان باطلی میدانستند که در آینده نزدیک برای قدرت آنان به قول ادبیات کوچه و بازار شاخ میشود. از این منظر با اینکه بعد از انقلاب اسلامی ایران، شیعه در مصدر قدرت نشست، ولی بهدلیل سابقه تاریخیاش، فاقد درک صحیحی از شیوه برخورد مردم و گروهها با حکمران و بالعکس بود. از این منظر شکلگیری پیشرفت و توسعه همه جانبه تاکنون به محاق رفته است زیرا نه مردم قادرند و نه بلدند دولت مطلوب خود را که به آن رأی دادهاند، تقویت کنند و نه مخالفان دولت قادرند و بلدند در کار جمعی مشارکت کرده و ضمن گسترش فرایند نقد، بهدنبال طبقه و یا اقشاری باشند که بتوانند شعارها و خواستهای آنان را نمایندگی کنند.
این چنین پدیدهای، به لحاظ فرهنگی نهتنها شکلگیری «ملت» که شکلگیری «دولت» را دچار سستی و امتناع کرده است. فرهنگ مذکور در بحبوحه انتخاب میان نظم و بینظمی، بیتردید طرف بینظمی و خشونت را میگیرد. هرچند برگزاری 40 سال انتخابات مداوم در کشور دارای پتانسیل شکلگیری دولت و ملت توسعهخواه است، ولی کمتر کشوری است که مسئولانی همچون روحانی، زنگنه، یا ظریف داشته باشد و به قول ظریف این چنین در بحبوحه مذاکرات، خنجر از پشت نوش جان کند. مخالفان و تندروها، دائم از نمایش لرزانی پایههای کابینه دولت روحانی برای تامین منافع زودگذر خود غفلت نمیکنند، غافل از آنکه بالارفتن از چنین نردبانی برای رسیدن به قدرت، همان مثل معروف برشاخه نشستن و بنبریدن است.
استمرار تاریخی چنین فرهنگی که دائم در برابر رأی مردم نیز ایستادگی میکند، ابتدا چارچوبهای هویتی ایرانی و اسلامی و سپس مرزهای جغرافیایی را به خطر انداخته و آنها را با خطر فروپاشی همراه میسازد. از اینرو ضرورت شرایط کنونی وجود دولتی قانونی و مقتدر، با پشتیبانی همه ارکان قدرت و کسب اختیارات لازم و متناسب با آن پاسخگویی به همه اجزای قدرت، شامل قدرت مستقر ساختار و قدرت شکل گرفته در اجتماع و نمایندگان آنان در رسانههای جمعی و مردم است. اگر همه تلاش نکنیم تا آرای مردم، بهطور نسبی مابازای عینی خود را در اقتدار قانونی دولت، به نمایش بگذارد، بعید بهنظر میرسد بتوان امید و اعتماد مردم را به دیگر وعدههای انتخاباتی به سادگی جلب کرد. این موضوع مشکل اصلی ایران است.